زندگینامه اولین زن راننده تریلی در ایران
پری محمدزاده امید، ۱۵ مرداد ماه ۱۳۱۸در مشهد متولد شد. پدرش حسن، برقکار و مادرش فاطمه، خانه دار بود.
پری محمدزاده امید، ۱۵ مرداد ماه ۱۳۱۸در مشهد متولد شد. پدرش حسن، برقکار و مادرش فاطمه، خانه دار بود. وی دوران تحصیل ابتدایی را در دبستان پرتوی مشهد در تیر ۱۳۳۳با معدل 12.03 به پایان رساند. البته در مصاحبه ای وی تحصیلات خود را تا سوم متوسطه دانسته است.
به گزارش تین نیوز، او چند ماه بعد از اینکه ترک تحصیل کرد، در ۱۷ آبان۱۳۳۳ با آقای ناصر خوشدل نظامیان، متولد ۱۳۱۱ محله سناباد مشهد، ازدواج کرد. پدر ناصر(رضا) مأمور زندان مشهد بود. ناصر تا کلاس چهارم ابتدایی در مدرسه های بدر و علمیه مشغول تحصیل بود. او بعد از آن از مدرسه فرار کرد و به برقکاری و رانندگی مشغول شد. او نحوه آشنایی با همسرش را چنین بیان می کند: «آن ایّام من سرباز بودم و در باشگاه افسران مشهد مشغول سیم کشی بودم. پری خانم به اتفاق دوستانش به باشگاه افسران آمده بودند. آنجا بود که زمینه آشنایی من با وی فراهم شد.»
بانوی هنرمندی که یکه تاز جاده ها و راه هاست
تنها زن اتوبوسران منطقه ترشیز خراسان رضوی
حاصل ازدواج آقای خوشدل با خانم محمدزاده سه پسر به نام ها ی پرویز، پیروز و پیمان و سه دختر به نام های پروین، پروانه و پوران است.
پری محمدزاده به عنوان اولین راننده زن تریلی ایران، پیش از انقلاب با اخذ گواهینامه پایه یک و خرید اقساطی یک تریلی هجده چرخ قدم در راهی گذاشت که تا آن زمان در تاریخ اجتماعی ایران بی سابقه بود. «مادر شش فرزند و یک نوه، راننده تریلی شد»، «زنی در پشت رل یک غول هجده چرخه!!»، و «زنی در پشت فرمان کامیون، در جاده ها، در جبهه ها»، تیتر مصاحبه هایی است که به زندگینامه و خاطرات خانم پری محمدزاده پرداخته اند.
پری محمدزاده که حدود بیست سال بود در جاده های ایران رانندگی می کرد، ماجرای راننده شدنش را چنین بیان کرده است: «قبل از اینکه رانندۀ تریلی شوم، خانه دار بودم و همسرم نیز سیم کشی ساختمان می کرد. بعضی مواقع لباس کار می پوشیدم و در کارهای برقی کمکش می کردم. هرگز از اینکه یک زن خانه دار باشم احساس رضایت کامل نکردم و همیشه در این فکر بودم که می توانم در کنار خانه داری و بچه داری شغلی نیز در بیرون خانه داشته باشم و از نیروی انسانی خود به نفع اجتماع و اقتصاد خانواده بهره گیری کنم. به نظر من خانه نشین شدن زن یک اجبار سنتی است و به درد صد سال پیش می خورد. در جامعۀ امروز و فردا، زن خانه نشین گویی به همۀ تعهدات اجتماعی خود عمل نکرده است.»
شوهرم گفت: «به دلیل کمبود رانندۀ تریلی از کشورهای کره، ترکیه، فلیپین و سایر کشورها راننده آورده اند. این حرف روی من اثر گذاشت. فکر کردم چرا من و امثال من از نیروی انسانی خود در راه خدمت به جامعه یاری نگیریم. من از روی علاقه به این کار روی آوردم و هدفم نیز خدمت به جامعه بود، نه تظاهر و جلب توجه.»
وقتی با شوهرم برای گرفتن گواهینامه پایه یک ثبت نام کردیم، کم کم باورم شد. تمرین ما مرتب بود، شوهرم در حقیقت استاد من بود و همۀ فوت و فن ها را یادم می داد. روز امتحان دوتایی رفتیم. اول من امتحان دادم. افسر راهنمایی باورش نمی شد ولی وقتی امتحان گرفت، من قبول شدم. خوشحالی من بیشتر از این جهت بود که می دیدم یک زن هم می تواند در بیابان ها کامیون براند، فکر نمی کنم در دنیا کاری باشد که زن ها از پس آن بر نیایند. بعد نوبت امتحان شوهرم شد او که از قبولی من خیلی خوشحال شده بود، از فرط عجله یک جا ترمزدستی را نخواباند و در نتیجه رفوزه شد و مجبور شد یک ماه دیگر، دوباره امتحان بدهد و گواهینامه بگیرد. در حقیقت من یک ماه از او ارشدترم.»
«وقتی تصدیق پایه یک گرفتم، تصمیم داشتم به هر شکلی از آن استفاده کنم. چندماه بعد با مختصر پس انداز و قرض از دوستان، یک تریلی هجده چرخ به مبلغ ۵۵۰ هزار تومان خریدیم و با ماهی یازده هزارتومان قسط شروع به کار کردیم. من و شوهرم مثل دو همکار، دوست و شریکیم. آخر هم شریک زندگی هستیم، هم شریک کامیون.»
«آرزو داشتم درس بخوانم و خلبان بشوم اما مرا زود شوهر دادند و نگذاشتند بیشتر درس بخوانم. حالا هم هر وقت طیاره ای در آسمان در حال پرواز می بینم آه می کشم و در دل می گویم کاش من پشت رل آن نشسته بودم.»
تصادف مهیب در سلفچگان قم
«از قم می آمدیم، بار آهن داشتیم. شب بود. ناصر آقا جلو می رفت. من جاده را پیچیدم. البته سرعتم زیاد بود. با ۹۰ یا ۱۰۰ می آمدم. ناگهان دیدم یک سیاهی وسط جاده است. نور بالا انداختم. کامیونی لاستیک ترکانده و راننده اش بدون هیچ علامت و نشانه ای آن را رها کرده و رفته بود. فرمان را دادم دست چپ، از روبه رو یک مینی بوس با سرعت می آمد. چراغ زدم. توجه نکرد و آمد. دادم سمت راست که از جاده بروم بیرون. گود بود. مطمئن بودم که تیر آهن می آید و گردنم را می زند، چاره ای نبود، روبه رو با آن مینی بوس شاخ به شاخ می شدم، خدای نکرده ده بیست تا می مردند. چشم ها را بستم و گفتم: «یا علی!» و کوبیدم به کامیون و بیهوش شدم. ماشین داغون شد…»
«پری، تنها زن ایرانی است که رانندۀ یک تریلی هجده چرخ است و کار او این است که به بنادر خلیج فارس می رود و هربار ۲۴ تن بار می زند و به مقصد می رساند. وی در ارتباط با کار و محل زندگی اش نوشته است: «محل زندگی من خرمشهر است ولی به اقتضای کاری که دارم به چهار گوشه ایران سفر کرده ام و به این ترتیب شناختی کامل از آب و هوا و نحوه زندگی مردم شهرهای مختلف وطنم به دست آورده ام. برخلاف تصور عده ای من یک زن هستم با تمام حساسیت ها، ظرافت ها و غریزه های زنانه و رک و راست بگویم، با زنان مردنما و خشن هم اصلاً میانۀ خوبی ندارم و رانندگی تریلی هم نتوانسته خواص زن بودن مرا تغییر بدهد. خیلی زن ها هستند که گلدوزی و خیاطی می کنند، ولی ظرافت ندارند. پس صرفاً یک شغل خاص نمی تواند طبیعت یک انسان را دگرگون کند.»
«سعی می کنیم همه جا با هم باشیم، این طور راحت تریم، ولی گاهی امکان پذیر نیست. من خودم تا به حال دو بار تنها از تهران بار زده به مشهد برده ام. ترسی ندارد؛ تا به حال مسئله ای پیش نیامده، همه جا ما را می شناسند؛ همه جا امن و امان است. از طرفی، سال هاست که ما دیگر شب ها نمی رانیم: صبح بعد از نماز به راه می افتیم، یکسره می تازیم تا ظهر. یک ساعت ناهار خوردن و استراحت، تا غروب. آن وقت نزدیک پاسگاهی، یا جای محفوظی نگه می داریم. من غذایی درست می کنم. ناصر آقا ماشین ها را بازدید می کند و می خوابیم.»
خانم محمدزاده پس از گرفتن گواهینامه، همراه همسرش به خرمشهر کوچ کرد.
روزنامۀ وطن امروز هم در گزارشی از حضور زنان به عنوان رانندگان خودروهای سنگین چنین یاد کرده است: «نخستین زن ایرانی که به طور رسمی رانندگی تریلی را تجربه کرده است. پری محمدزاده، متولد ۱۳۱۸ در مشهد است. همسر او ناصر خوشدل هم از رانندگان تریلی بود و همپا و همراه پری در سفر زندگی و جاده. به گفته پری خانم، همسرش در اصل معلمش نیز بود و به اذعان خودش، شاگرد از او جلو زد. او دربارۀ برخورد جامعه با پشت فرمان تریلی نشستنش می گوید: «بارها دیده ام که مردها وقتی پشت رل تریلی مرا می بینند از تشویق و تحسینم خودداری نمی کنند و این نشان می دهد، جامعه به زنان زحمتکش و فعال به چشم احترام می نگرد.»
او یکی از خاطراتش از سال های ابتدایی کار را برای مجله زن روز چنین تعریف کرده است:«یادم می آید در نخستین روزهایی که به رانندگی تریلی مشغول شده بودم، در یک پمپ بنزین نزدیک شهر میانه پیاده شدم تا سوخت بزنم. دو مرد که آنها هم می خواستند بنزین بزنند نگاهی به من انداختند. یکی از آنها به دیگری گفت: «نه بابا این ایرونی نیست. زن ایرونی جرات تریلی سوار شدن نداره. معلوم نیست مال کدوم کشوره شاید آلمانی باشد.» از شنیدن این حرف ها ناراحت شدم و گفتم: «من یک زن ایرانی هستم. فکر می کنید زن ایرانی از نظر شعور و شهامت و نیرو از زن اروپایی کمتره؟ خواهرانت را دست کم نگیر برادر!»
وی خاطراتی نیز از حضورش در جبهه ها در زمان جنگ تحمیلی دارد: «ما ده مرتبه تا به حال با هم در جبهه بوده ایم. چند ماه کار در میان بمباران و گلوله و راکت. در هویزه، خرمشهر و جاهای دیگر جبهه و همه جا با هم بوده ایم. مقدار زیادی بار برای ارتش و سپاه حمل کرده ایم. مواد منفجره و آتش زا. من در جبهه دوشادوش برادرهای همکارم بوده ام، نه یک بار، بلکه به دفعات. در حمل و نقل مواد جنگی هم هیچ وقت زن و مرد مطرح نبود.»
او برای ترانزیت حمل بار به خارج از کشور اقدام کرد که متأسفانه با مخالفت ادارۀ گذرنامه مواجه شد. این درخواست را شرکت حمل و نقل بین المللی ایران کانتینر در ششم بهمن ۱۳۶۴ برای وی مطرح کرد که نتیجه بخش نبود. وی جریان را چنین بیان کرده است: «از پارسال که بعضی همکارانمان، در خط ترانزیت به کار افتادند، رفتند ترکیه بار زدند و آمدند، ما هم به فکر افتادیم. قراردادی بستیم و رفتیم برای گرفتن گذرنامه. بعد از مدتی گذرنامۀ همسرم را دادند، ولی گذرنامۀ من صادر نشد و مسئولان گذرنامه گفتند: «باید از بالا برای سفر یک رانندۀ زن در جمهوری اسلامی اجازه گرفت. در نهایت گفتند: «این با شئونات جمهوری اسلامی موافق نیست و گذرنامه ندادند.»
خانم محمدزاده در تاریخ چهارم آذرماه ۱۳۷۵ بر اثر ابتلا به سرطان دار فانی را وداع کرد و درآرامگاه ابدی اش در جوار مقبرۀ خواجه ربیع مشهد دفن شد.
خدا رحمت کنه
روحش شاد