هوای قیری و پرواز خلبانان ایرانی
احساس کردم تعداد زیادی پرنده از روی کابین عبور کردند. به قهستانی گفتم: «محمد اینجا چقدر پرنده دارد.» محمد با خنده جواب داد: «این آتش پدافند هوایی دشمن است، نه پرنده!»
احساس کردم تعداد زیادی پرنده از روی کابین عبور کردند. به قهستانی گفتم: «محمد اینجا چقدر پرنده دارد.» محمد با خنده جواب داد: «این آتش پدافند هوایی دشمن است، نه پرنده!»
به گزارش ایسنا، سیدمحمدمهدی فرجادی از جمله خلبانان نیروی هوایی ارتش است. او پس از ورود به دانشکده افسری و پیوستن به جمع دانشجویان خلبانی، مسئولیتهایی همچون «خلبان و معلم خلبان کابین عقب هواپیمای فانتوم II (اف-۴)» «جانشین مدیر جنگال (مخفف جنگ الکترونیک) در معاون عملیات ستاد نهاجا»، «جانشین و فرمانده پایگاه هوایی دهم شکاری چابهار» و «رئیس دایره ایمنی و پرواز اداره بازرسی سماجا(ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران)» را عهده دار شد. اکنون در سالروز بیعت تاریخی پرسنل نیروی هوایی ارتش با امام خمینی(ره) به شرح زندگی نامه این قهرمان ارتشی خواهیم پرداخت.
سیدمحمدمهدی روز 31 اردیبهشت ماه 1322 در شهر مقدس مشهد و در خانوادهای با وضعیت اقتصادی معمولی متولد شد. پدرش، حسن نامداشت و کارمند وزارت دارایی بود. او دو برادر و سه خواهر داشت. دوره ابتدایی را در دبستان فرضی بجنورد و پهلوی(سابق) مشهد طی کرد. چهار سال اول دبیرستان را در مدرسه فردوشی مشهد و دو سال آخر را در دبیرستان پهلوی(سابق) شهر کاشان خواند و در سال 1340 موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد.
سفر به قِبرس
در همین سال وارد دانشکده افسری نیروی زمینی، و در سال 1345 مفتخر به اتمام دوره و کسب درجه ستوان دومی شد. او دوره مقدماتی زرهی را در این نیرو گذراند. اما بنا به درخواست ستاد مشترک و نیروی هوایی ارتش در سال 1346 تغییر رسته داد و به جمع دانشجویان خلبانی نیروی هوایی پیوست. کلاسهای زبان انگلیسی، رادار و الکترونیک را در مرکز آموزشهای هوایی گذراند و همزمان به منظور توجیه و آشنایی با هواپیما و شرایط پرواز چند سورتی با هواپیماهای «تی-۶» و «تی-۳۳» پرواز کرد. بعد از آن به منظور آزمایش اتاق ارتفاع به «قبرس» رفت و بلافاصله پس از برگشت به پایگاه یکم شکاری انتقال یافت.
فرجادی برای پرواز در کابین عقب شکاری بمبافکن جدیدالورود «اف-۴ دی» انتخاب شد و کلاسهای زمینی این دوره را طی 6 ماه گذراند. سپس به عنوان افسر کنترل اسلحه و رادار به گردان 12 شکاری مهرآباد منتقل شد تا الزامات پروازی را در این هواپیما انجام دهد. او در قالب اولین کابین عقبهای «اف-۴دی» در ایران همزمان با انجام پروازهای آموزشی، در قلعه مرغی با هواپیماهای سبک «سسنا»، «پاپ» و «پایپر» نیز پرواز کرد و پرواز مستقل (سُلو) انجام داد. سیدمحمدمهدی از معلم خلبانهای گردان قلعه مرغی و 12 شکاری: سیدرضا رضوی، علی اصغر نعمتی، حسن کامران نوش، تقی شهلایی ، حسن ریاحی، محسن پورصبا، نصرت الله عبداللهیفر، احمد دانشمندی، محمود بصیریان و سرگرد عبدالحسین مینوسپهر فرمانده گردان 12 شکاری و سرگرد بهمن باقری معاون او یاد میکند که آموزشش را با آنها شروع کرد و در سال ۱۳۴۸-۱۳۴۷ به اتمام رساند.
اعزام به آمریکا
او تا اواسط سال 1351 در این گردان ماند و اواخر مهرماه در حالی که معلمی کابین عقب را در ایران سپری کرده بود، به اتفاق تعدادی از کابین عقبها به آمریکا اعزام شد تا دوره معلمی را در آنجا طی کند. پس از بازگشت دوباره به گردان 12 شکاری برگشت. اواسط سال 1352 بار دیگر همراه خلبانان: محمد فرحآور، کاظم حیدرزاده و کابین عقب، علی سلیمی، راهی ایالت کالیفرنیا شد تا دوره مقدماتی کابین عقب «اف-۱۴» را طی کند. دوره توجیهی شکاری مدرن «تامکت» را گذراند و یک سورتی هم پرواز کرد. ولی به دلایلی دوره کامل نشد و دوباره به گردان 12 برگشت.
کسب مقام نخست در مسابقات تیراندازی
او و تعداد دیگری از خلبانان گردان 12 شکاری، در مسابقات تیراندازی سالیانه نیروی هوایی در همین سال اول شدند و طبق رسم آن زمان از شخص اول مملکت ساعت مچی «امگا» جایزه گرفتند. فرجادی بار دیگر برای طی کردن دوره جنگ الکترونیک عازم ایالت آریزونای آمریکا شد. وقتی به کشور برگشت، به عنوان جانشین فرمانده میدان تمرین جنگهای الکترونیکی، به پایگاه هشتم شکاری اصفهان منتقل شد و تا شروع کلاسهای زمینی اف-۱۴ در سال 1357 در این سمت انجام وظیفه کرد.
پس از پیروزی انقلاب تا سال 1358 ضمن انجام وظیفه در یکنواختی پایگاه هوایی شهید نوژه، منتظر شروع کلاس زمینی اف-۱۴ شد. اما به دلیل مشکلات اوایل انقلاب و اغتشاشهای مرزی باز به تعویق افتاد. دوباره به تهران منتقل، و پس از طی کردن دوره دانشکده فرماندهی و ستاد (دافوس) برای مدیریت جنگهای الکترونیک (جنگال) معاونت عملیات نهاجا در نظر گرفته شد. ولی با شروع جنگ تحمیلی، پرواز در گردان 12 شکاری را با فانتوم از سر گرفت.
فرجادی در طول خدمت، دورههای دانشکده افسری نیروی زمینی، مقدماتی زرهی، کنترل اسلحه و رادار، توجیهی اف-۱۴، جنگهای الکترونیکی و معلمی آن، نجات خدمه از مرگ در روی آب و دوره دافوس نهاجا را طی کرد.
سیدمحمدمهدی فرجادی در سال 1346 با خانم طاهره صفدرزاده ازدواج کرد که ثمره آن سه فرزند به نامهای سیدمجید (۱۳۴۶)، سیدمسعود (۱۳۵۹) و سیده مژگان (۱۳۵۸) هستند.
ماموریتهای فرجادی در جنگ تحمیلی
او در سالهای دفاع مقدس حدود 140 تا 150 ساعت پروازهای برونمرزی، پشتیبانی نزدیک هوایی، گشت رزمی، پوشش هوایی و پشتیبانی از کاروانهای دریایی، سوختگیری هوایی و آمادگی عملیاتی داشته و در این رابطه سه ماه ارشدیت گرفته است. وی در حالی که در مدیریت جنگال نهاجا، به خلبانها آموزش جنگهای الکترونیکی میداد، در مناطق جنگی فاو، آبادان و دزفول به عنوان افسر رابط، برنامه پروازهای پشتیبانی و شناسایی هوایی را برای سپاه و ارتش هماهنگ میکرد.
از سال 1361 تا 1362 ضمن انجام مأموریتهای پروازی و الزامات سالیانه در پایگاههای سوم و ششم شکاری، مسئولیتهای جانشین مدیر آموزش عملیاتی، افسر عملیات مدیریت جنگال، جانشین مدیر جنگال را در معاونت عملیات نهاجا و نیز به ترتیب: جانشین پایگاه دهم شکاری چابهار و فرماندهی این پایگاه را عهدهدار بود. از اوایل سال 1368 به ستاد مشترک ارتش منتقل، و به ترتیب: مدیر جنگال اداره سوم سماجا (ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران) و رئیس دایره ایمنی و پرواز اداره بازرسی سماجا شد و در تاریخ 13 مرداد ماه 1373 پس از 31 سال خدمت با درجه سرتیپ دومی به افتخار بازنشستگی نایل آمد.
بعد از آن حدود هفت ماه در عسلویه، که تازه افرادی از شرکت توتال فرانسه و انگلستان برای راه اندازی منطقه آمده بودند، به عنوان مسئول پشتیبانی به کار مشغول شد. اما به دلیل دیسک کمر ناشی از فشارهای جی(نیروی کشش زمین) پرواز، مجبور به دو مرحله عمل دیسک شد. چون در حال حاضر قادر به انجام کارهای سنگین نیست، اوقات خود را با مطالعه و گفت و گو با دوستان درباره خاطرات دوران حماسه آفرینیهایش میگذراند.
اشتباهی خنده دار در خاک عراق
امیر سرتیپ دوم ستاد سیدمحمدمهدی فرجادی در مورد دوران دفاع مقدس روایت میکند: «تمامی هشت سال دفاع مقدس خاطره است. اما بعضی خاطرهها هرگز از ذهن انسان محو نمیشود. از جمله این خاطرات مربوط به مأموریت عملیاتی با خلبان محمد قهستانی است. او یکی از بهترین، ماهرترین و شجاعترین خلبانهای نهاجا بود که بدون گذراندن دوره کابین عقب، مستقیم پس از دریافت وینگ خلبانی و آمدن به ایران برای کابین جلوی فانتوم انتخاب شد.
به ما مأموریت بمباران یک منطقه نظامی در حوالی شهر موصل ابلاغ میشود. مقدمات پرواز انجام شد و از پایگاه هوایی همدان به پرواز درآمدیم. روی هدف، موقع رها کردن بمبها، من مشغول کار با سامانه اسلحه و رادار بودم که احساس کردم تعداد زیادی پرنده از روی کابین عبور کردند. به قهستانی گفتم: «محمد اینجا چقدر پرنده دارد.» محمد با خنده جواب داد: «این آتش پدافند هوایی دشمن است، نه پرنده!» ما به یاری خدا جان سالم به در بردیم. اما 19 دی ماه 1359 با کمال تأسف محمد قهستانی در یک حمله هوایی به شهادت رسید.
انهدام انبار مهمات دشمن در نزدیکی راهآهن در عراق
همچنین یادم میآید در مأموریتی با خلبان پرویز جعفربای ، هواپیمای ما مورد اصابت پدافند هوایی قرار گرفت. با اعلام حالت اضطراری خود را به پایگاه سوم رساندیم. گلوله به مسلسل هواپیما و نزدیک محفظه فشنگها برخورد کرده بود.کمی جا به جایی محل اصابت موجب فاجعهای جبران ناپذیر میشد که به لطف الهی شانس آوردیم.
در پرواز دیگری همراه خلبان هوشنگ ویژه مأموریت تخریب یک پل راه آهن را بر عهده داشتیم. گویا در فاصله کمی از پل انبار مهمات و سوخت وجود داشت که از بمباران ما صدمه دید. چنان حجمی از دود و آتش به هوا شعله کشید که دید کافی برای پرواز نداشتیم. اما باز هم با عنایت الهی به سلامت از آن شرایط خارج شدیم.
این پیشکسوت نیروی هوایی ارتش یادی از خلبان شهید داریوش ندیمی ، که جزو پرسنل پاکسازی شده اوایل انقلاب است، یادی میکند و میگوید: علاقه به وطن و پرواز او را وادار کرد به رغم این کممهری، بعد از حمله عراق به کشورمان خود را به نیرو معرفی، و انجام وظیفه کند. یک شب با او در پایگاه مهرآباد آمادگی میدادم. حدود ساعت دو بامداد اسکرامبل(پرواز اضطراری) زدند. بلافاصله هواپیما را روشن و طبق دستور افسر کنترلر رادار پرواز کردیم. داریوش بعد از بلند شدن گفت: «مهدی هوا عجب قیری است!» اصطلاح جالبی به کار برد. اما خیلی جدی جواب دادم: «داریوش جان قیر نیست، ابر و باران است. لطفاً دستور رادار را اجرا کن.»
امیر سرتیپ فرجادی در خاطره ای دیگر بیان میکند: رزمندگان سپاه و بسیج در اوایل جنگ به دلیل نداشتن اطلاعات زیاد به حضور هواپیماهای دشمن اهمیت نمیدادند. یکی از آن روزها، که من برای هماهنگی در منطقهای پر از نخلهای خرما بودم، از حضور هواپیماهای عراقی باخبر شدم. به مسئول مربوطه که سپاهی جوانی بود، گفتم: «سریع آژیر بکشید و بگویید همه داخل سوله پناه بگیرند.» او با لبخندی که حاکی از ترس من از بمباران هواپیما بود، گفت: «جناب سرهنگ، مهم نیست نترسید!» در این میان صدای شلیک موشک آمد. کمی بعد خبر رسید موشکی به قسمت مهندسی سپاه خورده و یک مهندس هم شهید شده است. به آن جوان گفتم: «فهمیدی دلیل اصرار من چه بودم رعایت اصول ایمنی ضروری است. به این نمیگویند ترس!» او ابراز تشکر و ندامت کرد و از آن به بعد، همواره در کنار من حضور داشت و اطلاعات لازم را از من کسب میکرد.