◄ شازده حمام/ بخش چهارم، رقابت گاراژها
«شازده حمام» نام یکی از تالیفات دکتر محمد حسین پاپلی یزدی جغرافیدان، محقق و نویسنده ایرانی است که گوشهای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه ۴۰–۱۳۳۰ را بیان کرده است.
«شازده حمام» نام یکی از تالیفات دکتر محمد حسین پاپلی یزدی جغرافیدان، محقق و نویسنده ایرانی است که گوشهای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه ۴۰–۱۳۳۰ را بیان کرده است.
بخشی از این کتاب در ادامه آمده است:
گاراژها اطمینان یا گاراژ حاج کاظم مقتدری و گاراژ اتو یزد یا گاراژ آقای عباس استادان با هم رقابتی سخت داشتند. گاه برای یک مسافر بین دو گاراژ دعوا و لشگر کشی می شد. دعواها هم ریشه عمیق تر از اختلاف بر سر مسافر داشت. اطمینانی ها طرفدار شاه بودند و اتو یزدی ها ریشة تود ای داشتند. دعواها بر سر سیاست وقدرت بود دعوای میان مصدقی ها و توده ای ها با شاهی کار را به کودتا کشاند. در این ماجرا یزدیها ساعت و آرام هر دو دسته شده عده ای مصدقی و عده ای شاهی بودند.
توده ای ها از جمله آقای عباس استادان در مصلای یزد علیه شاه صحبت کردند تیراندازی و چند نفری کشته و زخمی شدند. البته در خفی همان شب آقای عباس استادان مدیر گاراژ اتو یزد و یکی از سردمداران بزرگ حزب تودة یزد به منزل آقا سید جلیل نماینده یزد در مجلس و قدرتمندترین طرفدار شاه رفت و آمد می کرد. نه تنها زانو به زانوی آقا سید جلیل می نشست بلکه آقای استادان تریاک را به بافور می چسباند و به آقا سید جلیل تعارف می کرد. یا به اصطلاح تریاکی ها تریاک دهنش می کرد. تازه وقتی بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332 کار به بگیر و ببند رسید و توده ای ها را می گرفتند، آقای عباس استادان رئیس توده ای ها مدتی در منزل میرزا علی اکبر مقتدری پدر حاج کاظم مقتدری که یکی از سردمداران شاهی ها بود پنهان شد یعنی به اشاره آقای سید جلیل رئیس طرفداران شاه عباس استادان توده ای در منزل میرزا علی اکبر مقتدری پنهان شد. سران دو حزب توده و شاهی با هم این چنی دوست بودند. یا هم تریاک می کشیدند و به هم پناه می دادند.
اما مردم بیچاره به خاطر اینها سرو کله یکدیگر را می شکستند. عملاً وقتی کاخ کرملین مسکو با واشنگتن کنار می آمد. رهبران دو حزب مخالف هم با هم کنار می آمدند و هوای هم را داشتند ولی مردم بیچاره برای هیچ و پوچ به طرفدارای از این حزب و آن حزب به جان هم می افتادند. باید تعریف دولت از آندره زیگفرید و نیچه فیلسوف آلمانی را همه بخوانند. من وقتی در عالم بچگی می دیدم و می شنیدم که خانه شاهی های وابسته به انگلیس پناهگاه توده ای های وابسته به شوروی است با خود عهد کردم هرگز گرد سیاست نروم هر چند گاهی سیاست دامنم را گرفت.
بیشتر بخوانید: شازده حمام/ بخش سوم، خاطرات یک کاروان سالار
این داستان موش و گربه بازی سیاسی برای بازار گرمی و سرگرم کردن مردم همیشه و همه جا ادامه دارد. آقای عباس استادان توده ای در زمان اصلاحات ارضی طرفدار شاه شد. او در مراسم اصلاحات ارضی سر میدان میرچقماق در بالکن مغازه حاج خلیفه رهبر، قرآنی بزرگ را بر سر دست گرفته و قسم یاد می کرد که ما به آرمان های اعلیحضرت وفا داریم. در مملکتی که صبح عده ای زنده باد مصدق می گفتند و بعدازظهر همان مردم فریاد می زدند. زنده باد شاه، این کارها خیلی تعجب آور نیست. این که یکی از مسئولان بلند پایه حزب توده بعد 8 سال از شکست حزب و اعدام ده ها بلکه صدها نفر از افراد حزب سردمدار شاهی های یزد بشود جای تعجب ندارد جای بسی درس گرفتن است. آدم هایی که مارکسیست بودند و خدا را قبول نداشتند وقتی زمانه عوض شد قرآن بر دست گرفتند و به آن سوگند یاد کردند که به شاه وفادارند. همان آدم ها بعد از انقلاب هم نان را به نرخ روز خوردند بی خود نیست عوام الناس می گویند سیاست پدر و مادر ندارد!
البته آقای عباس استادان وکیل دادگستری هم بود. دهه 40 به بعد هم مدتی نماینده املاک استان قدس رضوی در یزد و رفسنجان بود. ایشان بیش از 100 سال عمر کرد. 8-7 سال بعد از کودتای 28 مرداد 1332 شاگردان دو گاراژ که نماینده دو تفکر و بلکه نماینده دو حزب سیاسی بودند. سر دو مسافر با هم دعوا
می کردند. روسای این دو گاراژ گاهی شب ها با هم می نشستند و بساطشان را برقرار می کردند و قاه قاه
می خندیدند. عکس می گرفتم سر موضوع گاراژ و گاراژدارها بر گردیم.
گاه تا نیمه های شب 30-20 نفر برای حمایت کارگران این گاراژ و آن گاراژ از دهات حومه به شهر می آمدند. جلوی دفتر گاراژ صندلی می گذاشتند و می نشستند عده ای از مردآباد و پشت باغ برای حمایت گاراژ اطمینان و عده ای نیز از دهات نزدیک شهر برای حمایت از کارگران گاراژ اتویزد حاضر می شدند. گاه به بهانه مسافر طرفین چاقوکشی می کردند. امیر استادان پسر عمه خودش،آقای نجفی را که در گاراژ اطمینان کار می کرد چاقو زد. گاراژ اطمینانی ها بر سر دو تا مسافر سر و پا می شکستند.
بالاخره دعوای حیدری – نعمتی تبدیل به دعوای حزب توده و شاهی شده بود.گاه این دعوای ریشه دار بر سر مسافرها خراب می شد ولی جالب است که در انتخابات مجلس این دو گاراژ با دو تفکر برای یک آدم تبلیغ می کردند و به یک آدم رای می دادند این بازی ها با رنگ و بوی دیگری تا ابد ادامه دارد.
انتخابات مجلس هم در سال 1340 جالب بود. شب انتخابات که می شد. بساط پلوخوری برقرار می شد درب خانه آقایان جلیلی، صراف زاده، کوراوغلی، رسولیان،هراتی، طاهری، نواب و عوامل آن ها که در تمام سال بلکه چهار سال بسته بود شب انتخابات باز می شد. یک مرتبه روضه خوانی ها همراه با شام و ناهار زیاد می شد.هر گروه سعی می کرد شناسنامه مردم را جمع کند. گاراژ اطمینان و اتو یزد به رانندگان ماشین دهات می گفتند شناسنامه دهاتی ها را بگیرند و بیاورند. هر راننده گاه یک یا دو گونی شناسنامه می آورد. وقتی 16 سالم بود در انتخابات مجلس پای صندوق رای در مجل پرورشگاه آن زمان واقع در خیابان تفت بودم. 6-5 گونی شناسنامه به حوزه رأی آورده بودند. ما باید برگه های رای را می نوشتیم، امضاء می کردیم یا انگشت می زدیم و به صندوق می انداختیم. 12-10 نفر در یک اتاق در بسته دور میزها نشسته بودیم و برگهها را می نوشیتم کسی به کار و زندگی صاحب شناسنامه توجهی نداشت. فقط برگه نوشته می شد و شناسنامه هم مهر می شد. بعد از انتخابات گروه رقیب شکایت مکرد که تقلب شده است. البته هر دو گروه رقیب شاهی بودند وقتی برگه ها را بررسی کردند معلوم شد بجای کسی که لیسانس حقوق داشته و سال ها دبیر آموزش و پرورش بوده است انگشت زده اند و برای برخی زن های بی سواد خانه دار امضاهای خیلی قشنگ کرده اند. البته در گروه مخالف هم همین کارها فراوان شده بود.
بالاخره دو گروه را آشتی دادند و اسم آن کس که باید از صندوق درآید، درآمد. کسی که در آن دوره نماینده شد برای ما 12-10 نفر که هر کدام به جای صدها نفر انگشت زده و امضاء کرده بودیم به ما یک خودنویس هدیه داد. بلاخره بنده هم در 16 سالگی زیر سایة عمو و پسرعمو از این گونه کارهای سیاسی می کردم. مجلسی که نمایندگانش این چنین انتخاب می شوند می خواهی با یک تلنگر فرو نپاشد ؟! برگردیم سر گاراژ و وارد سیاست عصر پهلوی نشویم.
ادامه دارد.....