جرون، گامبرون یا بندر عباس
بندر هرمز در ساحل دریا و جزیرهی «جرون» در داخل خلیج فارس همچون «سیراف» و «کیش» از دیرباز منظور نظر بازرگانان و مسافران قرار داشتند.
سیدمحمد محیط طباطبایی- پژوهشگر و مورخ - پیش از آنکه ممالک ساحل اقیانوس هند از راه جنوب آفریقا با کشورهای مشرف بر اقیانوس اطلس ارتباط دریایی پیدا کنند، خط ارتباطی از خلیج فارس و بیابانهای شمال عربستان و سوریه و دریای مدیترانه بایستی بگذرد و به ساحل اقیانوس اطلس برسد. این راه آبی و خشکی توأم کوتاهتر و مرغوبتر از راه آبی دیگری بود که از خلیج فارس یا دریای سرخ میگذشت و به مصر میپیوست. محصولات هند و جزایر جنوب شرقی آسیا که شامل ادویهی چاشنی طعام هم میشد، توجه مردم آن سو را به استفاده از راه اول برای بهدستآوردن مواد مورد نیاز خود از جنوب آسیا جلب میکرد. در نتیجه خلیج فارس و جزایر و سواحل آنکه در تامین این خط اتصال تجارتی سهم مهمی را برعهده داشت، در تاریخ قدیم و تا هنگام عبور پرتغالیها از جنوب آفریقا همواره از اهمیت و اعتبار ارتباطی فوقالعادهای برخوردار بود.
جزیرهای که اکنون به نام «هرمز» معروف شده است، با وجودی که در گذشته همچون امروز از حیث وسعت و قابلیت عمران به مقام دو جزیرهی قشم و کیش نمیرسید، ولی چون مانند استخوانی در گلوی خلیج فارس قرار گرفته و بر دو ساحل شمالی و جنوبی از دهانهی آن دریا مشرف بود، بعدها که موضوع حج اسلامی هم در زندگانی اجتماعی و مذهبی مردم ایران و توران یکی از عوامل افزایش رفتوآمد و ارتباط میان آسیای مرکزی با خلیج فارس و عربستان شده بود، بندر هرمز در ساحل دریا و جزیرهی « جرون » در داخل خلیج فارس همچون «سیراف» و «کیش» منظور نظر بازرگانان و مسافران قرار گرفتند.
فقدان وسایل اصلی زندگانی در «جرون»، این جزیره را به حالت پایگاه دریایی برای بندر هرموز درآورده بود که در شمال شرقی ساحل و روبهروی جرون از وسایل آبادانی بیشتری نصیب میبرد. در قدیمیترین شاهد تاریخی یا سفرنامهی خود، «نه آرگ» که از طرف اسکندر مامور شده بود راه دریایی از دهانهی سند تا دهانهی کارون را بپیماید، این جزیره را از حیث آبادانی و سهمی که در تهیهی موجبات تامین ارتباط داشت، پستتر از جزیرهی کیش و خالی از سکنه یافت و نوشت. با مقداری تفاوت، این وضع تقریبا تا دوران هجوم مغول و سقوط خلافت بغداد امتداد داشت.
حمدالله مستوفی، نخستین مورخ جغرافیانویسی است که در موقع ذکر جرون به انتقال پایتخت فخرالدین پادشاه هرموز از بندر هرموز به جزیرهی جرون در فاصله یک فرسخی بندر اشاره میکند. با تغییر پایتخت از کناره به درون دریا، هرموز ساحلی از اعتبار افتاد و هرموز تازهای که در جرون به نام آن ساخته شد، چندان اعتبار یافت که نام آن بر اسم جزیره غلبه کرد و با فراموششدن نام هرموز اصلی، این هرموز فرعی جای اصل را گرفت تا آنجا که جزیره را هم هرموز خواندند.
مستوفی باعث بر تغییر محل اقامت فخرالدین را از ساحل به جزیره، احتراز از دستبرد دزدان نوشته ولی توافق زمان آن با توسعهی حکومت عمال مغول در جنوب ایران گواه است بر اینکه مردم هرموز جهت آنکه از آسیب مستقیم این عمال و توابع ایشان در امان باشند، همان عملی را که ۳۰۰ سال پیش از آن مردم بندر سیراف در توجه به آبادانی جزیرهی کیش در مقابل تجاوز عمال دولت آل بویه انجام داده بودند، تجدید کردند و از ساحل به جزیره رفتند.
گسترش حکومت مغول در ایران و توران و آسیای صغیر و برقراری روابط با ممالک غربی، وسیلهی تامین راه ارتباط تجارتی میان شرق و غرب را فراهم آورد. افزایش مقدار دادوستد، به هرموز جدید که در جرون برپا شده بود، موقعیت ممتازی را میداد. شهر با وجودی که از نعمت آب شیرین و سبزه و هوای خوب محروم افتاده بود، از لحاظ دادوستد و رفتوآمد، وضع مجلل بینظیری داشت.
شهرت هرموز جدید در شرق و غرب نظر تمجید و توصیف جهانگردان و نویسندگان و سخنوران را بدان متوجه ساخت. عبدالرزاق سمرقندی در «مطلعالسعدین» وصف مشاهدهی خود را از جزیره چنین میدهد: «که اهالی این جزیرهی لمیزرع آنچه لازمهی مکنت و تجمل و عیش است برای خود فراهم آوردهاند و طوری به استحکام جزیره اعتماد دارند که از حصانت آن به نظم و نثر سخنها گفتهاند.»
میلتون، شاعر انگلیسی، در منظومهی معروف «فردوس مفقودِ» خود، ثروت و تمول و جواهر و مرواریدی را که دست سخاوتمند مردم مشرقزمین به پای پادشاهان هرمز و هند نثار میکرده به یاد میآورد و به ضربالمثل معروف شرقی که زیبایی هرمز را نشان میدهد، اشاره میکند: «اگر دنیا حلقهی انگشتری فرض شود، هرموز نگین آن خواهد بود.»
در آغاز امر هرموز کهنهی ساحلی در مقابل هرموز تازه جزیره وجود داشت ولی بهمرور زمان آبادانی و رسم هرموز کهنه ناپدید شد و هرموز جدید هم بهطور مطلق جانشین نام بندر و جزیرهی جرون شد.
باید به خاطر داشت که هرموز قدیم و میناب، بندرگاه کرمان و نواحی شرقی سرزمین فارس بود و از این دو راه با خراسان و ماوراءالنهر و عراق و آذربایجان ارتباط پیدا میکرد. هرموز در حقیقت، آخرین نقطهی عقبنشینی مردم خراسان و کرمان در برابر هجوم ترک و تاتار و پیش از آن هم سکاها و هیاطله بود. وجود دریا راه فرار و پناهی پیش پای کسانی مینهاد که به وسایل سفر آبی دسترسی داشتند.
همین امر سبب شد که پایتخت فرمانروای هرمز از خشکی به درون دریا در جزیرهی جرون برود تا از تجاوز عمال و ماموران ترک و تاتار در امان باشد. حمدالله مستوفی نام فرمانروای فراری را فخرالدین نوشته ولی مجدی در «زینهالمجالس» آن را ملک شمسالدین مینویسد که «در سال ۷۱۵ از بیم خرابی، هرموز را گذاشته و در جزیرهی جرون طرح شهر دیگری افکند و به انجام رسانید... و اکنون جزیرهی جرون را هرموز میگویند.»
ملک فخرالدین را میتوان با ملک معظم فخرالدین پسر جمالالدین ابراهیم طیبی ملک اسلام تطبیق کرد که خود و فرزندانش متعهد امور خراجی سواحل و جزایر خلیج فارس از طرف حکومت مغول بودند. ایاز بندهی بانوی سیفالدین نصرت فرزند محمود قلهاتی امیر هرمز بود که به سعی برادرش رکنالدین مسعود با همسر خود کشته شد و ایاز را به خونخواهی آنان بر رکنالدین مسعود برانگیخت و به یاری ملک اسلام هرموز را گرفت و در آنجا به نام ملک معظم فخرالدین احمد بن ابراهیم طیبی خطبه خواند و سکه زد.
اما این فخرالدین احمد از طرف غازانخان برای استقرار روابط تجاری به چین رفت و مدتی را در آن بلد به کار دادوستد میپرداخت، تا آنکه در زمان خدابنده قصد بازگشت به ایران کرد و بنا بدانچه در «تاریخ وصاف» آمده، فخرالدین در راه دریا هنگام بازگشت به سال ۷۱۴ هجری درگذشت. درصورتیکه انتقال پایتخت هرموز در سال ۷۱۵ انجام گرفته باشد، ناگزیر دورهی فرمانروای دیگری بوده است.
پس سال تغییر محل و نقل پایتخت باید در موقعی صورت گرفته باشد که فخرالدین هنوز در ایران بوده و محتمل است که این انتقال پایتخت از هرموز به جرون و بنای هرموز جدید در خلال سالهایی انجام گرفته باشد که هرموز و جرون میدان کشمکش میان خاندان طیبی مقاطعهدار خراج سواحل و اولاد و بستگان محمود قلهاتی و بهخصوص ایاز بندهی ایشان قرار گرفته بود و با هر طغیان و تجاوزی اموال مردم در بندر و جزیره دستخوش یغما میشد. بنا به قوانینی این نقل مکان باید در حدود ۷۰۰ هجری صورت گرفته باشد. انتقال بندرگاه عمومی از هرموز قدیم به هرموز جدید، اعتبار جزیرهی کیش را که مدت ۳۰۰ سال متوالی مروارید خلیج فارس و دولتخانه محسوب میشد، برهم زد.
چنانکه اشاره شد، هرموز پیش از آنکه تغییر مکان بدهد، پیشبندر کرمان شناخته میشد و حوادث آن به تاریخ کرمان مربوط میشد ولی پس از آنکه بر دهانهی خلیج فارس مستولی شد و جزیرهی کیش را از اهمیت فرو افکند، رفتوآمد و صدور و ورود کالاها در سواحل فارس و خوزستان و بینالنهرین و بحرین هم بدان پیوسته شد. حوادث آن با تاریخ خلیج فارس و فارس مربوط شد.
کشمکشی که میان مقاطعهداران خراج فارس و بنادر با امرای این جزیره وجود داشته، ناگزیر به همین جنبهی اقتصادی جزیره بستگی پیدا میکرد. سرانجام امرای جزیره که گلوگاه خلیج فارس را در دست خود داشتند، بر رقیبان خود پیروز شدند و در عین اظهار تبعیت صوری نسبت به پادشاهان تاتار و ترکمان توانستند تابعیت خود را بر کلیهی جزایر خلیج فارس و سواحل شمالی و شرقی جزیرهالعرب تحمیل کنند.
سیادت دریایی فرمانروایان هرموز یا بهاصطلاح نویسندگان عرب سدهی نهم جراوند، از گوشهی شمال غربی خلیج فارس تا سواحل مالایا و بابالمندب و سقوطری و آفریقای شرقی گسترده بود. دریانوردان خلیج فارس به استظهار قدرت دریایی حکام هرموز در این دورهی ۲۰۰ ساله بیش از همهی آنچه در دورههای قدیم به تتبع و تمرین و تدوین و تعریف مسائل دریایی پرداخته بودند، توفیق ترقی و تحقیق و عرض هنر پیدا کردند. بحرین و عمان در جنوب و مغرب، دو پایگاه نفوذ امرای هرمز در سواحل جنوبی و غربی خلیج فارس و در شمال شرقی جزیرهالعرب بود.
بندر جلفار در محلی که اینک راسالخیمه وجود دارد، سر پل ارتباط میان جرون یا هرموز و عمانات بسته بود و دنبالهی راه جلفار به داخل عمان از کوههای حجر میگذشت و به خورفکان و صحار و مسقط در ساحل اقیانوس هند منتهی میشد. شهابالدین احمد بن ماجد، دریانوردی که آثار فکری او بهترین یادگار روزگار نفوذ جراوند در خلیجها و دریاهای متفرع از اقیانوس هند است، از اصل، شیعهی ناحیهی قطیف و مقیم جلفار بود، در سواحل آفریقای شرقی که زیر نفوذ اقتصادی جراوند بود با «واسکودوگامای» دریانورد پرتغالی روبهرو شد و او را به کالیکوت از ساحل غربی شبهجزیرهی هند رهبری کرد و در حقیقت هادی و راهنمای او در کشف راه تازهی هند از جنوب آفریقا به اروپا هم او بود.
پرتغالیها پس از کشف این راه ارتباط، درصدد دستاندازی و بهرهبرداری از این راهیابی برآمدند و ازجمله برای نظارت بر مرکز ارتباط دریایی خلیج فارس، «آلبوکرک» را با ۱۶ کشتی مجهز به آسیا فرستادند و او در برابر بندر قلهات که نخستین پایگاه خانوادگی ملوک هرموز بود لنگر افکند و پس از تحقیق و تفتیش موقعیت قلمرو تابع امرای هرمز، به مسقط رفت و آنجا را به باد غارت و تجاوز داد.
در صحار و خورفکان مردم را با امید و بیم، دعوت به قبول اطاعت از حکومت پرتغال کرد و در سال ۹۱۴ توانست وزیر شاه کمسال هرموز را به قبول تابعیت پرتغال و پرداخت مبلغ خراجی که قبلا به حکومت مرکزی ایران میپرداخت، به پرتغال وادار سازد. این وضع قریب یک قرن در خلیج فارس امتداد یافت. پرتغالیها به بهانهی سابقهی تصرف ملوک هرموز بر سواحل و جزایر دیگر، دامنهی این نفوذ را تا قطیف و بحرین و غالب جزایر مجاور ساحل ایران و برخی نقاط ساحلی اینطرف پیش بردند.
امامقلیخان پسر اللّهوردیخان بیگلربگی فارس سرانجام پس از یک سلسله مبارزاتی که از ۱۰۱۰ تا ۱۰۲۸ هجری به طول انجامید، بر ساخلوی پرتغالی جزیره غلبه کرد و نشانهی استعمار خارجی را از خلیج فارس و سواحل و جزایر خراجگزار قدیم هرموز که از پرتغالیها تبعیت میکردند، برداشت.
پرتغالیها در آغاز سلطنت شاهعباس برای جلوگیری از تهیهی وسایل حملهی ایران و اعزام قوی از طرف لار به جزیره، در بیرون هرموز کنار دریا در محلی که شهرویه نام وجود داشت، قلعهای احداث نمودند و جمعی را به حراست آن معین کردند و چون این کار بدون کسب اجازه از والی لار صورت گرفته بود، بر شاهعباس گران آمد و اللّهوردیخان را مامور ویرانی آن و راندن آنان کرد.
این هرموز کنار دریا را در عالمآرا مینویسد که به بندر گمبرو مشهور است. امامقلیخان پس از مرگ پدر با همان سمت موروث، از انگلیسها که تازه به این دریا درآمده و رقیب پرتغالیها شده بودند، با تنظیم شرایطی کمک بحری گرفت و از شیراز به ساحل دریای روبهروی جزیره آمد و در بندر گمبرو که پس از تصرف جزیره، آن را به نام بندر عباسی موسوم کرد، اقامت گزید و بعد از یک اردوکشی موفق و تصرف جزیره، به شیراز برگشت. این هرموز کنار دریا که در دورهی تجاوز پرتغالیها بندر گمبرو نام گرفته بود، با بندر هرموز کهنه، مسافتی فاصله داشته و با محل شهرویه تطبیق میکرده است.
با وجودی که امامقلیخان گمبرو را به عباسی تبدیل کرد، اروپاییانی که بندر ورود و خروج آنها و صدور و ورود کالاهای ایشان همین بندر جدید بود، در آثار و نوشتههای خود همان بندر گمبرو را به کار میبردند، در صورتهای مختلفی مانند گمبرون و گامبرو و گامبرون و گامرو و گامرون که به اختلاف در زبانهای پرتغالی و اسپانیایی و هلندی و انگلیسی و فرانسوی به کار میرفت ـ وجهتسمیهی این جزیره را برخی از کلمهی جمبرو به معنی میگو از حیث اشتقاق گرفتهاند ـ و احیانا کسانی آن را از گمرگ ترکی بیرون کشیدهاند که خود کلمهای مصحف از کمرچیای ایتالیایی بوده که در زبان یونانی جدید به کمرخی و کمرکی تبدیل شده و آنگاه گمرگ صورت ترکیشده از کمرکی یونانی جدید است.
لغتنویس معروف ترک، شمسالدین سامی، گمرک را به همین قسم که گفته شد تعریف و توجیه کرده است. برخی از فضلای معاصر ترکیه را دیدم که نظر شمسالدین را جرح میکرد و او را از اصل کردی میشمرد که با طبیعت اصیل زبان ترکی دمساز نبوده و چنین میپنداشت که این کلمه رهآورد ترکان «غزوقراختایی» از ترکستان به ایران بوده است. وقتی از او پرسیده شد که جذب و دفع یا ورود و صدور اشیا به ترکستان از کدام سنت و قاعده باستانی ترکان پیروی میکرد؟ جوابی به این نکته نداشت که بدهد.
آنچه بیشتر به نظر قابل توجه میآید، همانا تصور وجود رابطهای میان نام جرون و گرون و گمبرون یا جرون و گرون و گمبرون است. استعمال کلمهی بیرون هرموز در کنار دریا در عالمآرا و بهکاربردن هرموز در جای جرون، شبههی ترکیبی از گرون و برون را القا میکند بهصورت «جرون برون» که با حذف یک «ر»، از میانه برای تخفیف بهصورت جونبرون و یا گونبرون درمیآید.
قلب «نون» پیش از «ب» به صدای «میم» در زبان فارسی امری معهود است. در شنبه و دنبه و دنبک و سنبه و شکنبه بر همین منوال بهجای نون در تلفظ عادی میم گفته میشود. بنابراین تبدیل گونبرون به گمبرو از همین خاصیت لفظی برمیخیزد و حذف نون در زبانهای پرتغالی و اسپانیایی و ختم بر ضمهی آخر کلمه، مورد استعمال زیاد دارد. این امر گرچه از مرحلهی یک فرض و احتمال لغوی نمیگذرد اما قبول آن از چیزی که دربارهی میگو و باجراه گفته شده، به ذهن نزدیکتر است.
کلمهی جرون بعد شامل همهی قلمرویی در ساحل فارس و کرمان میشد که از هرموز سابقهی تبعیت اداری داشتهاند و بهصورت جرونات جمع بسته میشد که تا زمان قاجاریه هم متداول بود و وجود نخلستان کوچکی در قشم به نام گامبرون در فهرست ممیزی آصفالملک در ۱۳۳۳ قمری باز این حدس را میتواند تایید کند که از کلمهی جرون تبعیت میکرده است.
ممکن است این تغییر لفظ جرون به گمبرون پیش از دوران تجاوز پرتغالیها و در لهجهی محلی آنجا که نزدیک به لاری بوده صورت گرفته باشد و چون در زبان پرتغالی برای آن وجه اشتقاقی تصور نمیشد، به ارتباط آن با جمبره (میگو) نظر دادهاند.
عجب است در دهانهی شرقی خلیج فارس جزیرهای وجود دارد که با لفظ جر آغاز میشود و در آخرین نقطهی غربی محاذی آن شهری به نام جرعا بود که با جر آغاز میگردیده و این نام در ادبیات یونانی صورتگرا داشته و در زبان عربی نزدیک به اسلام هجر شده بود کههای حرف تعریف در اول آن جای داشت. آیا این جر یا گر در هجر و گرا و جرعا، با جرجرون یادگاری از یک نکتهی مشترک مربوط به خلیج فارس نمیتواند باشد که قبیلهای یا شیئی مشترک را افاده میکرده است؟ مثلا در زبان فارسی محلی ما (زواره)، کلمهی جر به ضم جیم به معنی آبراه یا آببری میآید که سیلابهای کوهستانی در گذرگاه خود در زمین سخت حفر کردهاند.
اینک به ریشهی کلمهی هرموز و ترتیب املای آن باید نظری افکند.
هرموز در کتابهای قدیم با واو نوشته و گفته میشد چنانکه حافظ شیرازی در بیتی از قطعهی معروف خود ضمن مقایسه میان ملکیحیی آلمظفر با تورانشاه هرموزی چنین میگوید:
شاه هرموزم ندید و بیسخن صد لطف کرد
شاه یزدم دید و مدحش گفتم و هیچم نداد
که اگر کلمهی هرموز به صدای «مو» خوانده نشود، وزن شعر مختل میشود.
شباهتی که میان این کلمه با هرمز مخفف اهورامزدا در فارسی دری بوده، این شبهه را القا کرده که هرموز هم باید بدون واو نوشته شود اما توجه به وجود ریشهی موغ و موج در موغستان تابع هرموز قدیم و خرموج [خورموج] تابع فارس قرینه است بر اینکه موز و موغ و موج مفهوم دیگری را افاده میکرده و بعید نیست هرموز هم، مشتق از هور به معنی خور و گرداب باشد. در مورد موغ هم باید در نظر داشت که کلمهای جدا از مغ است که در اصل باید مغ گفته شود، زیرا مغ و مگ و مگوپد و مجوس و ماژ از یک ریشهی دیرینه گرفته شده که علیالظاهر نام دستهی بزرگی از مادها بوده است. موبد فارسی دری تخفیفی از مگوپد و مغوبد است که پس از حذف «گ» یا «غ» به اعتبار حرکت همجنس صدای «او»، از فتحه به ضمه گراییده است و آنگاه به مغ و مغان و مغانه و مغاک، تلفظ بیاصل تازهای داده است که با ماهیت لفظی آن سازش ندارد.
وجود کلمهی موغ در برخی از مثلهای محلی لار و بندر عباس به معنی خرما که وقتی شنیدهام، نشان میدهد که موغ و موز و موج هر سه بایستی به معنی خرما بوده باشد و هرموز بندری بوده که در کنار خور دریا برای صدور خرما ساخته شده بود، همانطور که هنوز نخلستان جلگهی مجاور هرموز قدیم را موغستان یعنی خرماستان میگویند.
وجود لفظ موز در فارسی دری به معنی میوهای شبیه به خرما، ذهن را به ارتباط گونهای میان موز و موغ و خرما متوجه میسازد. در این صورت آیا نباید پذیرفت که کلمهی خرمای فارسی با هرموز و جوز موج خود رابطهی لفظی مستقیمی داشته و با ارما و خرما در لهجههای زمان پهلوی هر دو مشتق از یک ریشهی مشترک قدیمیتری بودهاند که بر ما مجهول است؟
نقل از مجلهی «گوهر»، شمارهی ۲۶، اردیبهشت ۱۳۵۴، صص ۹۴ تا ۱۰۰.