◄ خداحافظ «بابای راه آهن»
از یک بازدید و مذاکره فشرده و پردامنه خارج شده و به هتل محل اقامت رسیده بودم که به قصد مرور آخرین اخبار و پاسخ به پیامها، اینترنت تلفن همراهم را وصل کردم.
اولین صفحه را که از پیام رسان باز کردم با یک آگهی ترحیم مواجه شدم. چند ثانیه ای طول کشید تا متوجه شوم عکس چه کسی را دیده ام! عکس حاج آقا را در آگهی دیدم اما درک نکردم چه اتفاقی افتاده است.
شنیدن خبرتلخ در غربت بس ویرانگر است. به خیابان زدم....
باید باور میکردم مرد بدونِ خداحافظی، اینک بدون خداحافظی به سوی معبود شتافته بود!
حدود ده روز پیش نام زیبایش روی تلفن همراهم حک شد. با اینکه در جلسه بودم به احترام ایشان تلفن را جواب دادم، به گمانم از لحن پاسخم متوجه شد که در جلسه هستم. بنابراین خیلی کوتاه و مختصر توصیه به رفع مشکل و برخورد مهربانانه با یکی از مدیران خوشنام حوزه ریلی را کرد که مدتی است یک پرونده کاری با رجاء دارد و این بار بدون خداحافظی تلفن را قطع کرد!
سالها بود عادت نداشت بدون خداحافظی ارتباطش را با من قطع کند.حقیقت این است که «خداحافظی تلفنی» مستمسکی برایم شده بود تا بیشتر با ایشان صحبت کنم!
بلافاصله این بار من تماس گرفتم و فوری با آن خندههای ریز و زیبایش جواب داد: برای یادآوری خداحافظی نیازی نیست هزینه ای به جیب مبارک تحمیل کنی و با یک «خدانگهدار» تلفن را قطع کرد!
آخرین «خدانگهدار» و بهتر است بگویم آخرین کلماتی که از زبان مردِبصیرخستگی ناپذیر، متواضع و مستضعف گرایی شنیدم که افتخارم این بوده و هست که خواهرزاده ایشان هستم.
زندگی اش را وقف اعتلای صنعت ریلی ایران کرده بود. برای دو خطه کردن مسیر راه آهن تهران–مشهد پذیرفت که سالها مدیرکل راه آهن شمال شرق (شاهرود) شود و از اذان صبح تا صلاه عشاء دوید و دوید تا زائران امام مهربانیها با سهولت و امنیت و راحتی بیشتری به مشهدالرضا (ع) مشرّف شوند و مزد این تلاش صادقانه و همت مخلصانه را نه با دریافت نشان لیاقت از رییس جمهور، بلکه با پیوستن به خالق بیهمتا در روز شهادت امام علی ابن موسیالرضا (ع) گرفت.
عاش سعیدا و مات سعیدا
اینک که این چند خط را مینویسم در ارتفاع ۳۹ هزار پایی در حال بازگشت به میهن جهت شرکت در مراسم ختم او هستم. ولی این بار با حجم عظیمی از غم که از عصر روز گذشته تا کنون به قلبم فشار میآورد و شوق بازگشت را نیز از من گرفته است. میدانم که در برابر تقدیر باریتعالی چارهای جز تسلیم و رضا نیست، اما غم ندیدن و نشنیدن صدایش سخت است و جانکاه.
حدود بیست سال پیش در یک مراسم در دبیرستان رشد تهران شهید دکتر دادمان را دیدم که در آن زمان مدیرعامل شرکت راه آهن بود. یکی از مسوولان محترم مدرسه که از دوستان قدیمی دکتر بود، من را اینگونه معرفی کرد که خواهرزاده «حاج عباس حاجتی» هستم.
خدا رحمت کند شهید بزرگوار دکتر دادمان را ...
از عمق وجود تبسمی کرد و بلافاصله پرسید: پس از پایان تماس تلفنی با شما نیز بدون خداحافظی تلفن را قطع میکند؟!
تعجب کردم که روالِ حاج آقا همه جا و حتی در برخورد با مدیرش یکسان بوده است!
از ایشان پرسیدم: با «دایی» ما چه میکنید؟ پاسخ آن شهید باصفا سالهاست در ذهنم مانده است: ما کاری نمیکنیم. ایشان با ما کار دارد؛ مگر ما میتوانیم با «بابای راه آهن» کاری داشته باشیم!
رحمت خدا بر تو و فرزند شهیدهات!
رحمت خدا بر تو که جز برای خدمت به خلق ا... نیندیشیدی و قدم برنداشتی.
خداحافظ «بابای راه آهن»
*رئیس هیات مدیره شرکت حمل و نقل ریلی رجا