◄ سود آور کردن شرکت نساجی
در بین شرکتهایی که جرج فرای برای آنها کار میکرد شرکت نساجی ایران از همه مهمتر بود. اوضاع چنین شد که وقتی جرج فرای رفت، ابتهاج هم رفت و مهندس هدایت که به جای ابتهاج رئیس سازمان برنامه شده بود من را به ریاست هیاتمدیره شرکت نساجی ایران منصوب کرد.
رضا نیازمند از پایه گذاران سازمان مدیریت صنعتی و سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران بود. وی فردی کارآفرین، صنعت گر و مدیر اجرایی ایرانی بود و مروجان و پایه گذاران توسعه صنعتی در اقتصاد ایران یاد می شود. او همچنین کارخانجات متعدد نساجی و . .. را از ورشکستگی به سود آوری رساند.
در ادامه بخش دیگری از خاطرات او را می خوانیم:
در بین شرکت هایی که جرج فرای برای آنها کار می کرد شرکت نساجی ایران از همه مهم تر بود. اوضاع چنین شد که وقتی جرج فرای رفت، ابتهاج هم رفت و مهندس هدایت که به جای ابتهاج رئیس سازمان برنامه شده بود من را به ریاست هیئت مدیره شرکت نساجی ایران منصوب کرد. در این موقع تمام صنایع دولتی از جمله شرکت نساجی از سازمان برنامه به وزارت صنایع که وزیر آن مهندس شریف امامی شده بود، منتقل شد.
بیشتر بخوانید:
بدترین خاطره از دوران وزارت اقتصاد
افتتاح کارخانه اتومبیل سازی ایران ناسیونال
رابطه وزارت اقتصاد با سازمان برنامه
تعیین تکلیف مونتاژ سازی/ کوشش برای ساخت اتومبیل در داخل کشور
مشکلات حمل محموله های بسیار سنگین مس سرچشمه
مشکلات خرید مستقیم و حمل و نقل ماشین آلات مس سرچشمه
سیاستگذاری های اقتصادی به روایت رضا نیازمند/ خاطره ای از جلسات شورای اقتصاد
استخدام مدیرعامل آناکاندا در مس سرچشمه
بیوگرافی کوتاه دکتر رضا نیازمند
تصادف نزدیک به مرگ در مس سرچشمه
مدیرعامل نساجی مردی بسیار نالایق ولی پارتی دار بود و من از بی لیاقتی او استعفا دادم. شریف امامی که وزیر صنایع بود، به جای قبول استعفای من، مدیرعامل را اخراج کرد و حکم من را با عنوان رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت نساجی ایران صادر کرد و اختیار تام داد که هر کاری می خواهم برای اصلاح مدیریت این شرکت بکنم تا شرکت را از زیان دهی ۱۰ ساله به سوددهی برسانم به جز اینکه اجازه اخراج کارمند یا کارگر را ندارم.
در آن موقع بزرگ ترین شرکت صنعتی که دولت داشت، شرکت نساجی ایران بود که تمام کارخانه های نساجی دولتی را جمع کرده و این شرکت را درست کرده بودند. تمام این کارخانه ها در مازندران بود و همه در اصل متعلق به رضا شاه بودند که با پول خودش از آلمان خریده بود. بعد از استعفای رضا شاه تمام کارخانه های نساجی به دولت منتقل گردید.
در حقیقت او بعد از خلع ید از سلطنت ابتدا به اصفهان رفت. ذکاءالملک فروغی، نخست وزیر وقت، به وزیر راه کابینه خود دکتر محمد سجادی ماموریت داد که فورا به اصفهان برود و از رضاشاه بخواهد که تمام اموالش را به فرزندش ببخشد تا انتقال این کارخانه ها به دولت مشکل نباشد. دکتر سجادی در زمان رضا شاه پس از اتمام تحصیل در رشته حقوق در سوئیس به ایران برگشته بود و وزیر راه شده بود. او مورد توجه خاص رضا شاه قرار گرفته بود. در چنین موقعی فقط او می توانست رضا شاه را راضی کند که اموال و املاکش را به پسر بزرگش محمدرضا شاه ببخشد.
دکتر سجادی ماموریت خود را به خوبی انجام داد. در بین اموال رضا شاه کارخانه های نساجی او هم بود که بعدا توسط محمدرضا شاه به دولت داده شد و اکنون من مدیرعامل این کارخانه ها شده بودم رضا شاه هنگام خرید این کارخانه ها تعداد زیادی کارشناس آلمانی هم استخدام کرده بود تا کارخانه را راه اندازی کنند و به ایرانیان کار نساجی را آموزش دهند.
هنگام جنگ بین الملل دوم که روس و انگلیس و امریکا به ایران حمله کردند تمامی آلمانی ها را دستگیر و تعبید کردند ولی بعد از اتمام جنگ باز دولت عده ای آلمانی استخدام کرده بود که اداره امور فنی کارخانه ها را به عهده بگیرند. اکنون این کارشناسان که در مجمع 10 نفر بودند بعد از سال ها جا خوش کرده بودند و خیال رفتن نداشتند.
تا اول سال 1338 که این شرکت به من تحویل داده شد 10 سال بود که ضرر می داد. مهندس شریف امامی قبل از این که وزیر صنایع و معادن بشود رئیس شورای عالی سازمان برنامه بود و کار من را با هیئت جرج فرای دیده بود او به من گفت من تو را مدیرعامل این شرکت می کنم تا شرکت را از این زیان 10 ساله نجات دهی و من قبول کردم. شریف امامی گفت تو اختیار داری هر کاری لازم می دانی انجام دهی. ولی شرط کرد که حق ندارم کارگر و یا کارمند اخراج کنم چون بلافاصله حزب توده با اخراجی ها تماس می گیرد و همه عضو حزب توده می شوند.
من به شریف امامی گفتم اجازه بدهید در تصمیمات مهم تلفنی با شما مشورت کنم. گفت لازم نیست من به شما اطمینان دارم به شرط اینکه شرکت را از زیان دادن نجات دهی. من رفتم به شرکت نساجی ایران اولین چیزی که جلب توجه کرد این بود که هر روز یک صندوق بزرگ نامه از کارخانجات نساجی به مرکز شرکت در تهران فرستاده می شد. شرکت با راه آهن سراسری قرارداد بسته بود که تمام مکاتبات کارخانه ها در یک صندوق گذارده شود و هر روز صبح نماینده شرکت به راه آهن برود و صندوق را به شرکت بیاورد و پاسخ نامه ها را هم در صندوقی بگذارد و به مازندران بفرستد. من که از حجم مکاتبات تعجب کرده بودم به رئیس دفتر شرکت گفتم که تمام نامه ها را به دفتر من بیاورد. جواب داد: آقا بسیار زیاد است. گفتم پس این نامه ها کجا می رود؟ گفت مدیران عامل قبلی دستور داده اند که نامه های مالی به قسمت حسابداری برود. نامه های اداری به امور اداری برود و نامه های فنی به اطاق معاون فنی شرکت فرستاد شود. گفتم تمام نامه ها را بفرست منزل من تا بعد از کار اداری بروم منزل آنها را مطالعه کنم. با تعجب و نگرانی قبول کرد. عصر که به منزل رفتم دیدم مقدار عظیمی کاغذ و پرونده به خانه فرستاده شده است. آن روز تا نیمه شب فقط توانستم یک نگاه به این نامه ها بیاندازم معلوم شد که 80 درصد نامه ها مربوط به امور مالی است. 15 درصد مربوط به امور استخدامی و بقیه متفرقه.
شروع کردم به خواندن نامه های مالی. دیدم هر اقدام مالی که در کارخانه ها صورت گرفته نسخه ای از آن برای رسیدگی به تهران (یا به قول خودشان به مرکز) فرستاده شده است. مثلا رئیس کارخانه به یک نفر ماموریت داده که به گرگان برود و وضع کشت پنبه را بازرسی کند و گزارش دهد. رونوشت دستور رئیس کارخانه به اضافه رونوشت حکم ماموریت آن مامور و گزارش آن مامور به رئیس کارخانه و رونوشت پرداخت هزینه سفر آن فرد و رونوشت گزارش او را به تهران فرستاده اند تا رسیدگی شود.
این نامه ها یک ماه قبل فرستاده شده بود اداره رسیدگی امور مالی در تهران نامه ها را برگردانده و نوشته که مقرر بوده که از احکام ماموریت دو نسخه به تهران فرستاده شود چرا فقط یک نسخه حکم ماموریت فرستاده اید؟ تمام پرونده اعاده داده می شود تا اصلاح گردد. این پرونده رفته به کارخانه. مدیر مالی کارخانه پاسخ داده که ما دو نسخه حکم ماموریت به تهران فرستادیم شاید یک نسخه آن در راه یا در تهران گم شده. باز تهران جواب داده که به هر صورت یک نسخه دیگر از حکم ماموریت ارسال دارید. این لج کردن اداره تهران با کارخانجات را نشان می داد و بقیه نامه ها هم به همین منوال بود و نشان می داد که یک زورآزمایی و نشان دادن قدرت بین کارخانجات و مرکز وجود دارد که همه کارها را مختل کرده است.
فردا که به شرکت رفتم مستقیما به اداره رسیدگی اسناد رفتم. دیدم 45 نفر نشسته اند و این اسناد را می خوانند و ایراد می گیرند. نتیجه اینکه اولا؛ روسای کارخانه ها که هر کدام بیش از دو هزار کارگر و کارمند دارند و باید در فکر تولید مرغوب با کمترین هزینه باشند، اصلا اختیاری ندارند. هر عمل آنها باید توسط اداره مرکزی شرکت در تهران کنترل گردد. ثانیا؛ روشن است که به دلیل این بیماری کاغذ بازی روسای کارخانه ها فرصت ندارند که سری به قسمت های تولیدی در کارخانه بزنند حتی در ماه یک نامه هم درباره مهم ترین کار یعنی میزان تولید کارخانه به تهران گزارش نمی شد یا اگر ماشینی خوب کار نمی کند ماه ها طول می کشد که رئیس کارخانه مطلع شود.
دستور لغو بوروکراسی و به کارگیری تکنوکراسی
اولین دستوری که دادم این بود که روسای کارخانه ها مسئول تولید خوب با کمترین هزینه هستند و در کار خود اختیار کامل دارند دستورات آنها باید بلافاصله انجام گیرد و هیچ احتیاجی به اجازه مرکز یا تائید مرکز ندارند.
دومین دستور این بود که روسای کارخانه ها به جای مکاتبات بی مورد باید گزارشات تولید روزانه هر قسمت کارخانه را به تهران بفرستند.
سومین دستور چیزی که بسیار موجب تعجب شد این بود که تمام مکاتبات از کارخانه ها به تهران دارای دو امضاء بود رئیس کارخانه و رئیس حسابداری کارخانه که منبعد فقط نامه های کارخانه تنها با امضای رئیس کارخانه باشد.
چهارمین دستور انتخاب سه نفر حسابرس برای رسیدگی به حساب ها بود تا آن روز کسی لغت حسابرسی را در این شرکت نشنیده بود و روسای قبلی بازنشسته شده را به دفتر دعوت کردم و گفتم که می خواهم هر سه نفر را حسابرس شرکت کنم. چون حسابرسی یکی از دروسی بود که خودم خوانده بودم و در جرج فرای هم تدریس کرده بودم طی چند جلسه اصول را به این سه نفر یاد دادم و سه حکم برای آنها صادر کردم که اختیار تام دارند که بدون اطلاع قبلی به کارخانه ها بروند و بلافاصله بعد از ورود به کارخانه دفاتر مالی کارخانه و اسناد آنها را حسابرسی کنند.
اگر ایرادی داشت دستور اصلاح بدهند وقتی اسناد و دفاتر مورد تائید بود آن دفاتر را امضا کنند و بنویسند که در این تاریخ تا اینجا حسابرسی شده است.
روزی که برقراری روش حسابرسی را اعلام و حکم حسابرسان را صادر کردم دستور دادم که کارخانه ها دیگر حق ندارند اسناد مالی خود را به تهران بفرستند. چون حسابرسان در محل کارخانه این کار را انجام خواهند داد. در همین دستور به حسابرسان اختیار دادم که در ضمن حسابرسی اگر تخلف واضحی دیدند بلافاصه مامور متخلف را حتی اگر رئیس حسابداری کارخانه باشد از کار بردارند و شخص دیگری را منصوب کنند و موضوع را به من گزارش دهند.
در ضمن اداره و رسیدگی اسناد در تهران را که 45 نفر کارمند داشت، تعطیل کردم. این اولین برنامه تقلیل تعداد کارمندان بود. شریف امامی هنگامی که به من اختیار تام داد فقط یک شرط کرد و آن این بود که کسی را از شرکت و کارخانه ها اخراج نکنم. چون حزب توده بلافاصله آنها را به خود جذب می کرد و دولت در این باره بسیار حساس بود. بدین جهت 45 نفری که در اداره مرکزی بیکار شدند اخراج نشدند. حقوق آنها هم پرداخت می شد و دستور داده شد که باید در راس ساعت 8 به اداره بیایند و در راس ساعت 4 بعد از ظهر از اداره خارج شوند و هر کس غیبت کند برای مدت غیبت حقوق ندارد.
این دستور در ابتدا قابل تحمل بود و لی بعد از مدت کوتاهی آمدن به اداره در سر موقع و رفتن به خانه در سر موعد و 8 ساعت بیکاری برای این 45 نفر غیر قابل تحمل شد. هر کدام در فکر انتقال خود به ادارات دیگر دولت شدند و از ماه دوم تقاضا برای انتقال زیاد شد و تا آخر سال همه این 45 نفر با پای خود از شرکت رفتند. حسابرسان هم به زودی به کار خود مسلط شدند آنها چون بازنشسته و مسن بودند کار را بین خود تقسیم کردند هر هفته یکی به مازندران می رفت گردشی می کرد و حسابرسی خود را هم انجام می داد. تمام این اقدامات در چهارچوب عرضه تکنوکراسی به صنایع و مبارزه با کاغذ بازی و بوروکراسی بود.
سلام وقت بخیر
بسیار عالی بود من این خاطره در کتاب مربوطه را مطالعه کرده ام . بسیار عالی بود.
فکر میکنم خاطرات ایشان الگو بسیار مناسبی برای مدیران باشد.