◄ شازده حمام/ بخش دوازدهم، آقای محمود
«شازده حمام» نام یکی از تالیفات دکتر محمد حسین پاپلی یزدی جغرافیدان، محقق و نویسنده ایرانی است که گوشهای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه ۴۰–۱۳۳۰ را بیان کرده است.
«شازده حمام» نام یکی از تالیفات دکتر محمد حسین پاپلی یزدی جغرافیدان، محقق و نویسنده ایرانی است که گوشهای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه ۴۰–۱۳۳۰ را بیان کرده است.
بخشی از این کتاب در ادامه آمده است:
معلوم است که اسم مستعار است. او فرزند یکی از پهلوانان یزد بود که نسل اندر نسل پهلوان، اهل کار و کاسبی و تجارت بودند. وقتی او را شناختم حدوداً 23 سال داشت من 12-10 ساله بودم. او جوانی بود خوشگل، خوش تیپ، قد بلند با ظاهری آراسته اما در یک کلام جز دزدی اهل همه چیز بود. اول از همه لوس و ننر بود. هر کاری دلش می خواست می کرد. هیچ کس و هیچ اخلاقی مانع کارش نبود. زن و بچه مردم از دست او در امان نبودند. اهل پول خرج کردن هم نبود. پادوی گاراژ باید مفت و مجانی برای او کار می کردند. اگر فرمانش را نمی بردند، دعوا و مرافعه و کتک کاری منتظر آن ها بود. اگر زن خوشگل تنهایی توی گاراژ پیدا می شد ول کن نبود و در بسیاری موارد موفق می شد. مسافرخانه روبروی گاراژ و باغ اقوامش در اختیارش بود. هر چه می خواستند دامادش کنند که شاید اهل و سهل شود زیر بار نمی رفت. شغل پدر و دامادشان طوری بود که از شهرهای دیگر میهمان برایشان می آمد. زن و بچة میهمان ها هم گاه تسلیم او میشدند. البته با زور به مقصودش نمی رسید. با چرب زبانی و با استفاده از زیبایی خدادادی اش و پر رویی اکتسابی اش در کارش موفق می شد. متخصص جلب اعتماد مردان ناشناس بود که زن و بچه اشان را به دست او بسپارند و متخصص به انحراف کشیدن زنان و دختران. البته اگر پسر بچه ای هم اهل تسلیم بود حرفی نداشت. گاهی حیوانات هم از دست او در امان نبودند ! در گاراژ هم درست و حسابی کار نمی کرد. بلیط میفروخت و پولش را خرج می کرد و حساب پس نمی داد.
بیشتر بخوانید: شازده حمام/ بخش یازدهم، آقا سید حسن داستانی مردآبادی
همه عرق فروش های شهر از او طلب داشتند در عین حال جرأت نمی کردند به او نسیه ندهند. روزی یک خانم فرانسوی با سیترون (ژیان) به یزد آمد. ظرف یک ساعت با وجود آن که زبان انگلیسی و فرانسه یاد نداشت راهنمای آن خانم جوان فرانسوی شد. کشش آقا محمود به حدی بود که آن خانم فرانسوی از دوستانش که به مقصد پاکستان در حرکت بودند، جدا شد و چند روزی در یزد پیش آقا محمود ماند،او هم این زن سرلخت فرانسوی را جلو دوچرخه می گذاشت و از این خیابان به آن خیابان می برد.
روزی جلوی دفتر گاراژ نشسته بود که مردی روستایی که باغبان باغ ییلاقی پدرش بود برآشفته از راه رسید. چون آقا محمود با سه دخترش رابطه برقرار کرده بود و باعث آبروریزی آن مرد در روستایشان شده بود. با نیم ساعت مذاکره آن مرد را آرام و دست خالی راهی ده کرد. پس فردا برای دیدن دختران او راهی ده شد و می دانم که دست خالی هم برنگشت. بالاخره بعد از 6-5 ماه یکی از دختران آن مرد بیچاره در تهران سر از شهر نو درآورد. بچه واکس ها باید کفشش را مجانی واکس می زدند. وای به حال آن بچه ای که به میل او رفتار نمی کرد. فقط اگر سید حسن داستانی آن بچه را تحت حمایت قرار می داد از دست آقا محمود در امان بود. یکی از دائی های آقا محمود در تهران ساکن و رئیس اداره ای بود.
قرار شد او به آنجا برود تا شاید در تهران استخدام شود. البته آقا محمود 5 کلاس بیشتر درس نخوانده بود. با وجود آن که همه چیز برایش مهیا بود درس بخواند ولی لوسی مانع درس خواندن انو شده بود. در تهران هم آقا محمود همان کارهایی را که در یزد می کرد ادامه داد و دایی جان او را استخدام نکرد. اما نمی دانم چطور شد که آقا محمود خوشگل که صد نفر زن و دختر زیر دستش در نرفته بود، در تهران با یک زن که زیبایی چندانی نداشت، ازدواج کرد. یعنی آن خانم گیرش انداخته بود. آقا محمود با آن زن به یزد برگشت ولی کارهایش ادامه داشت. عروس را به خانه پدرش برد. هیچ کس آن زن بیچاره را نمی پذیرفت.
قوم و خویش های آقا محمود به جای آن که زن را تشویق کنند که چنین آدمی را مهار کند هر روز نیش می زدند که ما چی و چی هستیم و محمود از ستو سر است. داستان طلاق و طلاق کشی در میان بود که بچهای پیدا شد. قرار شد آقا محمود خانه ای اجاره کند و از خانه پدریش برود. در همان زمان آقا محمود با دختری از خانواده خوب دوست شده و عملاً او را از راه بدر کرده بود. آن دختر را برمی داشت و به خانه ای که زنش در آن زندگی می کرد، می برد. بیچاره آن زن اگر بساط را جور نمی کرد حسابش رسیده بود. چند ماهی آن دختر به خانة آن ها رفت و آمد داشت که آقا محمود با یک زن هر جایی که هم دوست شد او را هم به خانه اش بقرد و آنجا بود. هم زمان سه تا زن، یک زن عقدی صاحب بچه اش، دختر یک آدم محترم که آقا محمود او را به بیراهه کشیده بود و یک زن هرجایی را در خانه نگاه می داشت.
بیچاره آن مرد محترم که فهمیده بود دخترش در دام این مرد افتاده است دور و بر گاراژ پرسه می زد و آقا محمود را که می دید به او التماس و درخواست می کرد که دست از سر دخترش بردارد و مایة آبروریزی نشود. اما ظاهراً دیر شده بود و دختر او هم با کارهای آقا محمود انس گرفته و خودش با هر فرصتی راهی خانه او می شد و گاهی شب ها هم همان جا می خوابید. بیچاره صاحب خانه که خانه بزرگ با اتاق های آینه کاری و زیرزمین های عالی را به آقا محمود اجاره دادهد بود و هرگز اجاره ای دریافت نمی کرد! تازه همسایه ها هم به او شکایت می کردند که این مرد در این خانه فسق و فجور می کند. علاوه بر چند تا زن که آنجا نگه می داشت گاهی بچه خوشگل هم میبرد. صاحب خانه مقیم تهران بود و سال ها طول کشید تا آقا محمود را از خانه بیرون کند.
حقوق و درآمدهای جنبی گاراژ جواب مخارج این آدم را نمی داد. پدر آقا محمود هم پیر شده بود و حاضر نبود که کمک خرجی به این الواطی ها بدهد. یکی از ادارات یزد کارمند استخدام می کرد. آقا محمود با پا در میانی شوهر خواهرش و پرداخت سه هزار تومان رشوه در آن اداره مشغول به کار شد. نوع کار طوری بود که درآمدزا بود به علاوه رفت و آمد بعضی زن ها هم در آنجا زیاد بود. درآمد آقا محمود و سایر چیزهایش جور شد. آقا محمود که مشروب می خورد، تریاک هم به آن ا ضافه کرد. زن های قوم و خویش گفتند که چون از زن اولش راضی نیستند این کارها را می کند. از دید زن های قوم و خویش این محمود لوس و ننر هرگز خطایی نداشت، همیشه کارهای خلافش تقصیر دیگران بود. بالاخره او با زن دیگری ازدواج کرد یعنی آقا محمود صاحب دو زن عقدی شد ولی دست از کارهایش برنداشت.
من از یزد به مشهد آمدم و دیگر از نزدیک شاهد کارهای او نبودم. سال 1354 آقا محمود جهت ترک اعتیاد در یکی از بیمارستان های تهران بستری شد. من در تهران بودم و دیدنش رفتم. دختر دانش آموزش فشار آورده بود که بابایش تریاک را ترک کند. او با وجودی که به مرز 40 سالگی می رسید و معتاد به تریاک و الکل بود هنوز از قیافه نیفتاده بود. همان جا در بیمارستان با زنی روی هم ریخته بود و پس از بیمارستان به بهانة گذراندن دورة نقاهت چند روزی را در تهران در خانة آن زن زندگی کرد. با همة خلاف کاری ها وضع مالیش بهبود یافته بود. چون درآمدهای خلاف داشت وضع خانه و زندگیش بهتر شده بود. خودش می گفت: درآمد جانبی اداره چندین برابر اصل حقوقم است. البته کم کم تحولات تکنولوژیکی باعث شد که رفت و آمدها به اداره ای که او کار می کرد کم شود و از درآمد او کاسته شود. ولی در بیرون معامله و خرید و فروش می کرد. دوباره به تریاک رو آورد. روزی دو مثقال تریاک می کشید و یک بطری عرق دست ساز خودش که وقتی آن را در کاسه می ریخت و آتش می زد می گفت :70 درصد است می خورد. کم کم از قیافه افتاده بود. توان جوانی هم نداشت بچه هایش هم بزرگ شده بودند و همه اهل کار و کاسبی بودند. آقا محمود در سن 63 سالگی مرد. او برای من مظهر فساد، بی معرفتی، ظلم به حق این و آن و تضییع حقوق دیگران بود.
دیگرانی هم مثل او می شناسم ولی او به اصطلاح یزدی ها سیتو هنری بود. یعنی سی تا هنر داشت. یزدی ها به هر کس که دارای همة معایب باشد می گویند سیتو هنری، محمد آقا، آقا رضا ناصر و جواد از قماش او بودند ولی لااقل حد و حدودی را رعایت می کردند و به اصطلاح معرفت داشتند. به رفقایشان احترام می گذاشتند، حدودی برای خلاف کاری هایشان قائل بودند. می گفتند این زن فلانی است که رفیق ماست آن یکی بچه فلان همسایه و اهل ماست. اگر کسی خوبی در حق آن ها می کرد در نظر داشتند. این محمود آقا مرز نمی شناخت. اگر کسی صد تا خوبی برایش کرده بود ولی یک بار گوش به حرفش نمی کرد. فحش و کتک بود که نصیبش می شد. زن و دختر هیج کس از دستش در امان نبود. هیچ معرفتی از هیچ لحاظ در کارش نبود.
آخرین باری که دیدمش دو سه سال قبل از فوتش بود با قرار قبلی به خانه اش رفتم. پشت منقل تریاکش نشسته و بطری عرق کشمش هم پهلویش بود. چندین سال می شد همدیگر را ندیده بودیم. بچه و نوه هایش هم دور و برش بودند. زن دومش هم تریاکی شده بود. با هم از هر دری صحبت کردیم. از او پرسیدم حاجی شما که همه رقم تفریحی در این دنیا کردی، کاری بوده است که نکرده باشی؟ گفت : حسین آقا تو که از خودی، از جوانی ما خبر داری، ما هر غلطی بود کردیم، پشیمان هم نیستیم. ولی ما باید جلو بعضی از این بچه های این دور و زمانه لنگ بیندازیم. این ها از محارم خودشان هم نمی گذرند. ما با هر که کار داشتیم پا تو کفش محارم خودمان نکردیم. این لات و لوت های این زمانه دیگر کی هستند !
اگر آقای سید حسن داستانی مردآبادی برای من سمبل معرفت مطلق بود و آقا سید هادی میر خوشحال مرد ادب و آداب دانی بود محمود آقا برای من سمبل فساد مطلق است. در مشهد و تهران هم اینطور آدم هایی را می شناسم، در پاریس هم فساد، فسق و فجور زیاد است و من سال ها در آن ساکن بودم، به آدم هایی از این دست برخوردم که همه کاره بودند ولی آن ها در مقابل محمود آقا آدم های مقدس و با معرفتی بودند. حالا این محمود آقا آخر عمری می گفت : جلوی بعضی ها لنگ می اندازد.
در دارالعباده در کنار هزاران آدم ساکت و سربراه و با اخلاق که مظهر انسانیت و دیانت و ایرانیت هستند، آدم هایی پیدا می شدند و می شوند که مظهر فساد مطلق اند. محمود آقا نمونه ای از آن هاست تعدادشان هم کم نیست هر چند که درصدشان کم است. البته در مشاغلی که حول و حوش گاراژ و ماشین دور می زند این گونه افراد بیشتر پیدا می شدند تا مشاغل سنتی یزد مثل شعربافی و شیرینی سازی.
ادامه دارد.....