روایت چشم انتظاری خانواده دریانوردان
کشتی سالم به مثابه شهری بیپناه بر روی آب است. چه رسد به اینکه در حال سوختن باشد آن هم با بار مواد نفتی و قابل اشتعال.
سرنوشت مبهم 31 دریانورد در نفتکش سوزان ایرانی در آبهای چین، همچنان در تیتر اصلی اخبار جهان است.
ملوانانی که برای گردش چرخ های اقتصادی کشور و زندگی مردم نه فقط روزها وشب ها بلکه ماه ها از خانواده وخانه دورمی مانند و دل به دریا می زنند و از آب های خروشان اقیانوسها به افق های دور می روند که در نهایت لقمه نانی بر سر سفره مردم باشد.
کشتی سالم به مثابه شهری بی پناه بر روی آب است. چه رسد به اینکه در حال سوختن باشد آن هم با بار مواد نفتی و قابل اشتعال.
حادثه کشتی نفتکش در شرق دور از هر نظر غم انگیز بود، بدتراز همه دلواپسی واندوه وصف ناپذیر خانواده های چشم انتظار.
در پایگاه خبری دریایی ایران مطلبی از خانواده های چند تن از دریانوردان قهرمان ایرانی آمده است که گوشه کوچکی از نگرانی وغم اعضای خانواده این عزیزان است.
چشم انتظار پسر
میلاد آروی یکی از خدمه های نفت کش ایرانی است. پسر ٣١ ساله ای که به عنوان روغن کاری موتورخانه نفت کش ایرانی کار می کند. میلاد چهار سال است که ازدواج کرده، ساکن شاهین شهر اصفهان و همسرش دو ماهه باردار است .پدرش مسعود آروی که یکی از کارمندان شرکت ملی نفت کش است در یکی از اتاق های شرکت ملی نفت کش نشسته و منتظر یک خبر امیدبخش است. پدری که خودش هم چندین سال دریانوردی کرده و حالا کارمند شرکت ملی نفت کش است.
مسعود آروی می گوید: «من خودم نزدیک به ٢٩ سال است که در شرکت ملی نفت کش کار می کنم. ما خانوادگی اصالتا آبادانی هستیم. سال ٦٠ بود که وقتی جنگ شد از آبادان به اصفهان نقل مکان کردیم. میلاد در اصفهان به دنیا آمد. حدودا ٥ سالی می شد که به استخدام شرکت ملی نفت کش درآمده بود.
روز ٢٥ آذر از عسلویه حرکت کرد و در قسمت روغن کاری موتورخانه کار می کرد. در جریان سفرش بودم. یکشنبه صبح بود، می خواستم به محل کارم بیایم. پسر خواهرم در قسمت مدیریت بحران سازمان بنادر و کشتیرانی کار می کند. در راه بودم که او تماس گرفت. گفت شنیدی چه اتفاقی افتاده. وقتی ماجرا را تعریف کرد، گفتم نه میلاد و همکارانش تا الان به کره رسیده و بارشان را خالی کرده اند و در راه برگشت هستند. باورم نمی شد. گفتم قطعا این نفتکش با نفتکشی که پسرم با آن رفته است و نام قبلی اش سپید بود، فرق می کند. در راه باز هم یکی دو نفر دیگر تماس گرفتند و من هم همین حرف ها را به آنها زدم؛ اما وقتی رسیدم به اداره و چهره همکارانم را دیدم، دلم ریخت. متوجه شدم که اتفاق بدی افتاده است؛ درنهایت هم به من گفتند همان نفتکش سپید برایش حادثه رخ داده و نام پسرم هم در لیست ناپدیدشدگان است»
او ادامه می دهد: «من خودم چون سال ها روی آب کار می کردم، شرایط را درک می کنم و می دانم که می توان برای نجات امیدی داشت. برای همین توکلم به خداست.
من خودم موضوع را به عروسم اطلاع دادم. او خیلی بی تابی می کند؛ اما من آنها را آرام می کنم. منتظر خبر خوب هستم. به جز میلاد، یک پسر دیگر به نام رضا دارم. رضا هم به عنوان افسر در کشتی نفت کش کار می کند. او بورسیه شرکت ملی نفت کش ها شده بود و در دانشگاه علوم دریایی چابهار تحصیل کرده است. رضا هم به هند رفته بود و الان در راه برگشت است. به او هم خبر داده ایم.
رضا و میلاد به خاطر این که کار مرا دیده بودند، علاقه مند شده بودند. او خیلی به کارش علاقه داشت و خیلی حرفه ای بود. برای همین منتظرم تا خبر امیدبخشی از میلاد و همکارانش بشنوم. سعی می کنم امیدم را از دست ندهم.»
مسعود آروی در ادامه به یکی دیگر از سرنشینان نفتکش ایرانی اشاره می کند و می گوید: «غنی سامری هم از همکاران و دوستان قدیمی من است. او سرملوان است، ٥٠ سال دارد و در کرج زندگی می کند. من پیگیر او هم هستم؛ چراکه از دوستان صمیمی و قدیمی ام است و امیدوارم که اتفاقی برایش نیفتاده باشد»
امید به بازگشت برادر
محمد ابولی قاسم آبادی برادر احسان است. احسان به عنوان افسر دوم این نفتکش راهی سفر شد. مرد ٣٧ ساله ای که ١٨سالی می شود مرد دریا است.
محمد که حالا او نیز در شرکت ملی نفت کش پیگیر خبری از برادرش است، در این باره می گوید: «برادرم دانشجو بود و در دانشگاه علوم و فنون دریایی چابهار تحصیل کرد. در همان دوران دانشجویی، استخدام شرکت ملی نفت کش شد. من خودم مهندس برق هستم. زمانی که برادرم داشت انتخاب رشته می کرد، من بشدت مخالفت می کردم. می دانستم که مرتب باید روی دریا باشد و به سفر برود. برای همین به او گفتم که یا در رشته برق یا عمران درس بخوان؛ اما قبول نکرد. می گفت این کار را دوست دارد. سال ٧٨ بود که در دانشگاه بورسیه شد. به عنوان افسر دوم مشغول به کار شد. درواقع بخشی از ناوبری نفت کش و اقدامات پزشکی بر عهده افسر دوم است. برادرم دو سالی می شود که ازدواج کرده است. او مرتب به دریا و سفر می رفت. سه ماه روی آب و دو ماه روی خشکی می ماند. سال ٢٠٠٤ بود که به یک سفر در لیسبون پرتغال رفته بود. احسان وقتی از آن سفر برگشت با آب و تاب ماجرای یک تصادف ترسناک را برایمان تعریف کرد.
گویا نفت کش آنها با یک قایق باری تصادف کرده بود. زیاد شدید نبود؛ اما همه ما را ترساند. آن جا باز هم به او گفتم که به دنبال کار دیگری باشد، اما قبول نکرد. قبل از این سفر هم دو سفر به هند داشت. روز ٢٥ آذر بود که از عسلویه حرکت کردند. برادرم با پرواز به بوشهر رفت و از آن جا با قایق به خارک رفت و حرکت کردند. او دوست صمیمی کاپیتان عروجی بود. کاپیتان عروجی را همه می شناختند.بین همه همکارن خوش نام بود. یکشنبه صبح بود که عمویم با من تماس گرفت و گفت که شبکه خبر زیرنویس کرده و اطلاع داده که چنین حادثه ای اتفاق افتاده است.
من هم بشدت ترسیدم. تماس گرفتم و وقتی پیگیر شدم، متوجه شدم که همان نفت کشی است که برادرم داخل آن بوده؛ الان هم منتظریم. دعا کنید خبر خوبی برسد. این اخبار غیرموثق و شایعات واقعا روح و روان ما خانواده ها را تحت تأثیر قرار می دهد. برای همین این جا نشسته ام تا از طریق همین شرکت ملی نفتکش اخبار را دنبال کنم.»
اشک های مادر
مهدی سادگی هم یکی دیگر از خدمه های نفتکش ایرانی است. مادرش با چشمانی اشکبار به شرکت ملی نفتکش آمده و چشم انتظار پسرش است. با عروسش در خانه تنها بود که این خبر را شنید. وقتی نام پسرش را در لیست ناپدیدشدگان دید، دنیا برایش تیره و تار شد. عروسش هم بیهوش شد و حالا در بیمارستان بستری است. زهرا ابراهیمی حالا در میان خانواده ها از همه بیشتر نگران است؛ اما سعی می کند امید داشته باشد.
او می گوید: «پسرم ٣٨ سال دارد؛ ٨ ماه پیش ازدواج کرد. او مهندس مکانیک بود و لیسانس این رشته را داشت اما در قسمت موتورخانه نفت کش کار می کند. از سال ٨٥ وارد شرکت ملی نفت کش شد. به این کار علاقه داشت. من مخالف بودم. می گفتم مرتب باید بروی سفر؛ اما قبول نمی کرد و خیلی علاقه داشت. اصرار کرد. من هم درنهایت راضی شدم. تنها همین یک پسر را دارم.
آن روز عروس ما در خانه ما بود که از طریق تلویزیون متوجه ماجرا شدیم؛ بلافاصله با همسرم تماس گرفتم، او گفت که مهدی به کره رفته و با چین کاری نداشته است. با این حال عروسم با شرکت ملی نفتکش تماس گرفت، اسم پسرم را گفت و آنها هم گفتند که مهدی جزو ناپدیدشدگان است.
همگی ما بی تابیم و منتظر یک خبر هستیم. این جا خیلی ها امید دارند. ما هم سعی می کنیم امیدمان را از دست ندهیم»