رنج بدسلیقگی در مدیریت شهری کی تمام میشود؟
رنجهای جامعه ما یکی، دوتا نیستند؛ گاه فکر میکنیم که تنها از سختی معیشت رنج میبریم و گاه از وضعیت بد محیط زیست شکوه داریم، اما رنجهای بیپایانی هم هست که معلوم نیست چگونه بهبود پیدا میکنند یا چه نهادی مسئول برطرفکردن آنهاست. یکی از آنها که شاید بدترینشان هم باشد، رنج بدسلیقگی است.
رنجهای جامعه ما یکی، دوتا نیستند؛ گاه فکر میکنیم که تنها از سختی معیشت رنج میبریم و گاه از وضعیت بد محیط زیست شکوه داریم، اما رنجهای بیپایانی هم هست که معلوم نیست چگونه بهبود پیدا میکنند یا چه نهادی مسئول برطرفکردن آنهاست. یکی از آنها که شاید بدترینشان هم باشد، رنج بدسلیقگی است.
بدسلیقگی همان ماجرایی است که نظام فرهنگی غالب آن را اشاعه میدهد و جامعه، تکثیر آن را در خود میبیند. گاه میتوانید صداوسیما را بهعنوان یکی از مراکز ترویج و تأثیر این بیسلیقگی ببینید و گاه شهرها و خصوصا شهری چون تهران را.
اگر دیوارهای دکور یک برنامه تلویزیونی، بدترین ارتباط بصری را با مخاطب برقرار میکنند، دیوارهای شهر هم تابلویی برای دیدن نابسامانی و بدسلیقگی مفرط در شهرها هستند. شهری چون تهران که تاکنون بخشی از آسمان بالای سر مردمش را هم فروخته است، جز دیوارها برای برقراری ارتباط با مردم چه دارد؟ و در این دیوارها چه میبینیم؟ تصویری بدرنگ و بیهویت که به قصد بزک آمدهاند، اما درواقع بدسلیقگی را گسترش میدهند.
بنابراین آنچه در فروکاستن از سلیقههای عمومی اثرگذار است؛ نهادهایی چون شهرداری و صداوسیما هستند که در یک سیستم کلان ارتباطی با مردم، به ذهن و روح و روان آنها ورود پیدا میکنند و بدسلیقگی را گسترش میدهند. بااینحساب، هرکس که در پی حل مشکلات تهران است و میخواهد برای آن، سامانی ایجاد کند، در کنار بسیاری از شعارها که دهانپرکن است و آماری و عددی، باید به حال جزئیات تأثیرگذار شهر، خصوصا در جلوههای بصری و تصویریاش، فکری اساسی کند. بخش بزرگی از رفتارهای جامعهای که در شهری اینچنین زندگی میکنند، ماحصل همان چیزهایی است که از در و دیوار همین شهر میگیرند. اگر خشونت و نزاع در پایتخت زیاد است، اثری از آنچه در دیوارها به تصویر درآمده یا درنیامده، در این آمارها دیده میشود. اگر جامعه، روحیه قانونگریزی دارد، به خاطر این است که مردمش نمیتوانند به محیط اطراف خود در شهرها نگاه کنند و بگویند من در کجا زندگی میکنم. کشوری که تعداد قابلتوجهی از هنرمندان در عرصههای مختلف دارد، چرا روبهروی این سرمایه اجتماعی چشم بسته و دارایی نامحدودش را از ذوق و سلیقه و هنر نادیده میگیرد؟ چرا از اینهمه مجسمهساز، طراح، طراح لباس، نقاش، دکوراتور و... در شهر استفادهای درست و بهنگام نمیشود و ردپای آنها را در تهران معاصر نمیبینیم.
اینها سؤالاتی است که مدیریت شهری باید به آن پاسخ دهد یا برایش برنامهای داشته باشد. باید روشن شود که سفارشدهنده و تصمیمگیرنده رفتارهای بصری که امروز بر در و دیوار شهری چون تهران میبینیم از کجا میآید و قرار است به کجا رود. برای کشوری که شش هزار سال تاریخ مجسمهسازی دارد، آوردن مجسمههای چینی اردک و لکلک و نصب آن در پایتخت اگر بیاعتنایی به فرهنگ ملی نیست، پس چه چیزی است؟ در دوره جدید مدیریت شهری، تهران نباید بر مدار بیسلیقگی و کجسلیقگی بچرخد؛ بناهای تاریخی و کهنش را با بولدوزر تخریب کنند، درختهایش را ببرند و مردم در نمایش این بیسلیقگیها شرکت
داده شوند.