◄ بدترین خاطره از دوران وزارت اقتصاد
برادران فولادی با استفاده از رابطه با دربار باتری سازی ارتش را خریده بودند. باتری نصیرپور بازار را گرفته بود، هم جنس بهتر داشت و هم ارزان تر می فروخت.
رضا نیازمند از پایه گذاران سازمان مدیریت صنعتی و سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران بود. وی فردی کارآفرین، صنعت گر و مدیر اجرایی ایرانی بود و مروجان و پایه گذاران توسعه صنعتی در اقتصاد ایران یاد می شود. او همچنین کارخانجات متعدد نساجی و . .. را از ورشکستگی به سود آوری رساند.
در ادامه بخش دیگری از خاطرات او را می خوانیم:
یکی از وارد کنندگانی که با شروع برنامه های ما تصمیم گرفت واردات را کنار بگذارد و سازندگی را شروع کند آقای نصیرپور بود. او وارد کننده اتومبیل ولوو بود. مرد شریفی بود. آمد اجازه ساخت کامیون های ولوو را گرفت. در مرحله اول قسمت باتری سازی خودش را توسعه داده بود و باتری می ساخت و تقریبا بازار را در دست داشت.
برادران فولادی با استفاده از رابطه با دربار باتری سازی ارتش را خریده بودند.
باتری نصیرپور بازار را گرفته بود، هم جنس بهتر داشت و هم ارزان تر می فروخت. فولادی ها به دربار شکایت کردند و چندین مرتبه نامه فرستادند که از کار نصیرپور جلوگیری شود و ما گوش ندادیم تا روزی که عالیخانی مسافرت رفته بود و از دربار به من تلفن کردند که طبق امریه شاه فورا بروم و کارخانه باتری نصیرپور را مهر و موم کنم و کلید آن را قبل از ساعت ۵ بعد از ظهر ببرم خیابان کاخ و بدهم به رئیس گارد شاهنشاهی. من خونم به جوش آمده بود. خواستم بروم منزل و دیگر برنگردم، ولی نمی توانستم. چون عالیخانی در مسافرت بود و من نباید محیط را برای او خراب می کردم.
بیشتر بخوانید:
افتتاح کارخانه اتومبیل سازی ایران ناسیونال
رابطه وزارت اقتصاد با سازمان برنامه
تعیین تکلیف مونتاژ سازی/ کوشش برای ساخت اتومبیل در داخل کشور
مشکلات حمل محموله های بسیار سنگین مس سرچشمه
مشکلات خرید مستقیم و حمل و نقل ماشین آلات مس سرچشمه
سیاستگذاری های اقتصادی به روایت رضا نیازمند/ خاطره ای از جلسات شورای اقتصاد
استخدام مدیرعامل آناکاندا در مس سرچشمه
بیوگرافی کوتاه دکتر رضا نیازمند
تصادف نزدیک به مرگ در مس سرچشمه
با مدیر کل صنایع (مهندس خسرو شیرزاد) به کارخانه رفتم اول نصیرپور را بوسیدم و بعد اظهار شرمندگی کردم و قضیه را تعریف کردم و گفتم امروز سخت ترین روز زندگی من است اگر راضی به تعطیلی نیستی من یکراست می روم خانه و دیگر به وزارتخانه بر نمی گردم.
نصیر پور با نهایت آقایی و مهربانی فوری کارگران را مرخص کرد و در کارخانه را خودش لاک و مهر کرد و کلید را به من داد. من هم اکنون که این را می گویم موی بر اندامم سیخ شده است. آن قدر خجالت کشیدم که هنوز هم خجل او هستم. ولی او اوضاع را می دانست او را بوسیدم و رفتم کلید را به رئیس گارد شاه دادم و برگشتم اداره .
این هم بخشی از مشکلات کار ما بود.