نوسازی تشکیلات گمرک، بستنشینی و...
در نخستین سالهای ماموریتم در ایران، صدراعظم که مایل بود درآمد کشور خود را افزایش دهد، زیرا هزینههای مسرفانه شاه که دم به دم در تزاید بود چنین افزایشی را ایجاب میکرد، سرانجام مصمم شد تشکیلات گمرک ایران را نوسازی کند و اداره امور آن را به دست کارمندان اروپایی که از کشور بیطرف بلژیک استخدام شده بودند بسپارد.
وی برای ریاست کل گمرک ایران یکی از مستخدمان بلژیکی به نام موسیو نوز را که مقیم تهران بود برگزید و جمعی دیگر از کارمندان بلژیکی را که زیر نظر وی بودند برای تصدی امور گمرکی به بندرهای ایالتی و مراکز تجارتی ایران گسیل داشت. سازمان گمرک ایران که اداره آن منحصرا در دست بلژیکیها بود، نقشی نسبتا مهم در سیاستهای ایران بازی میکرد و گرچه شخصا معتقدم که مسیو نوز در قبال سیاست خارجی روسیه بیطرف بود، ولی با توجه به اتکای مالی ایران به روسیه (ناشی از پیمان قرضه 1898 م.) حکومت ایران نهتنها مجبور بود در حفظ و گسترش روابط دوستی خود با روسیه کوشا باشد، بلکه تا حدی هم که نتیجه اجتنابناپذیر همان پیمان بود میبایست دوستی روسیه را به دوستی خود ما ترجیح دهد.
منافع طبیعی ما البته اقتضا میکرد که استقلال و تمامیت ارضی ایران و رژیم سلطنتی آن را حفظ کنیم، زیرا این کشور حائلی بس مهم میان روسیه و هندوستان بهشمار میرفت. اما درست همچنان که فرقهها به علم و به عهد پرستش شیطان را بر عبادت یزدان ترجیح میدهند- به این دلیل نامعقول که شیطان کینهتوز و منتقم است، ولی یزدان مشفق و رحیم و بخشنده- پادشاه ایران و صدراعظم او هم به همین ترتیب میخواستند خشم و غضب روسیه را به قیمت روی برگرداندن از دولتی که خودشان بیشتر از روسها به وی اطمینان داشتند تسکین دهند و امپراتوری مقتدری را که سراسر مرزهای شمالی آنها را از جلفا تا عشقآباد تهدید میکرد به این وسیله نسبت به خود خوشبین کنند.
در عین حال زیاد هم نمیشد به این رویه دولت ایران ایراد گرفت و آن را نامعقول شمرد، زیرا راهآهن ماورای قفقاز که چند سال پیش بهوسیله ژنرال آننکوف ساخته شد، ایستگاهی در دوچاک (دوشاخ) داشت که فاصلهاش تا مرز ایران در آن منطقه بیش از دو، سه میل نبود.
کارمندان هندی که تحتنظر سرهنگ مکماهون مشغول علامتگذاری و تحدید مرزهای ایران و انگلستان (در منطقه سیستان و بلوچستان) و مرزهای ایران و افغانستان (در منطقه سیستان و خراسان) بودند، سخت پیش من شکایت کردند و عین این شکایتها که به سیملا و کلکته هم مخابره شده بود، دوباره از آنجاها برایم فرستاده شد مبنی بر اینکه روسای گمرک مناطق مرزی، یعنی بلژیکیهای مامور آن مناطق، علنا طرفدار روسها هستند و سر هر فرصتی منافع ما را فدای مصالح آنان میکنند.
یک رشته گزارشهای مشابه از قنسولها و کارگزاران ما که مقیم سایر نقاط ایران بودند به دفتر مخصوص من در تهران رسید که درباره همین موضوع شکایت کرده بودند. از آنجا که میدانستم- یعنی از تاریخ انفصال مکلین دیگر تردیدی در این باره برایم باقی نمانده بود- که صدراعظم قابل اطمینان نیست و نمیشود از او انتظار داشت که در مقابل خواستههای روسها و تجاوزات آنان به حقوق ما ایستادگی کند، دورنمای بسته شدن پیمان بازرگانی جدید میان ایران و روسیه را که میدانستم مسیو نوز نقش مهمی در آن بازی خواهد کرد، با وحشت و نگرانی زیاد مینگریستم.
در عین حال، از آنجا تشخیص داده بودم که این مرد (مسیو نوز) شخص معقول و با انصافی است، به این معنی که حرف منطقی سرش میشود و بهعلاوه قلبا هیچگونه مزیتی برای روسها (در قبال انگلستان) قائل نیست- حالا بگذریم از این موضوع که طبعا همیشه مایل بود به رئیس و مافوق خود امینالسلطان خدمتی کرده باشد- لذا، تا آنجا که میتوانستم از درگیری با اداره گمرکات ایران که این مامور عالیرتبه بلژیکی در راس آن قرار داشت، اجتناب کردم و به حقیقت بهترین کوشش خود را به کار بردم که با مسیو نوز همکاری کنم و اگر بتوانم او را در سلک دوستان خود دربیاورم.
چند سال بعد که لرد کرزن برای سرکشی به مناطق تحتالحمایه بریتانیا به خلیجفارس آمده بود و من در مسقط به موکبش ملحق شدم، چنین احساس کردم که از رویه دوستانه من نسبت به بلژیکیها چندان راضی نیست و حتی از این حیث سرزنشم کرد. ولی من هنوز بر این عقیده هستم که سیاست و خطمشی آن روزی من نسبت به بلژیکیها در ایران، با در نظر گرفتن مصالح درازمدت بریتانیا، سیاستی کاملا صحیح بوده است.
در ماه ژوئن 1902 م. همسرم که در انگلستان بود دوباره در ایران به من پیوست و ما تابستان بسیار خوش و خرمی را در این کشور گذراندیم که قسمتی از آن در قلهک (مقر تابستانی سفارت بریتانیا که چندان از پایتخت دور نیست) و قسمتی دیگر در زیر چادرهای ییلاقی که در سواحل رودخانه لار (در دامنه غربی کوه دماوند) برافراشته بودیم، سپری شد. این رودخانه از وسط دشتهایی سرسبز که مستور از گلها و علفهای معطر است، میگذرد و صفا و طراوت و زیبایی آن، انسان را بیاختیار به یاد ارتفاعات و کوهپایههای گلپوش اسکاتلند میاندازد.
قسمتی از ساکنان این نواحی را ایلات چادرنشین تشکیل میدهند و در بخشی دیگر ایلخیبانهای مخصوص شاه اقامت دارند که وظیفهشان نگهداری از اسبها و مادیانها و ایلخیهای سلطنتی است. ما یک چادر بزرگ غذاخوری داشتیم که در کنار آن چادری دیگر برافراشته شده بود و این چادر دوم به دبیران و دفترنویسان ویژه سفارت که در این سفر مرا همراهی میکردند، اختصاص داشت، زیرا در سرتاسر هفتههایی که مشغول گذراندن تعطیلات تابستانی در دره لار بودیم، نامهها و تلگرافهای سیاسی دائما میان چادرهای ما و دستگاه اداری سفارت در تهران ردوبدل میشد.
بالاخره یک چادر کوچکتری هم در کنار این چادرها نصب شده بود که به منزله اتاق خواب من و همسرم بود. شکایت عمده زنم از این خوابگاه صحرایی همین بود که گاومیشها و شترهای متعلق به ایلات چادرنشین، خواب نوشین او را در عرض ساعات مختلف شب، یا به هنگام سپیدهدم، آشفته میکنند. زیرا عادت کردهاند وقت و بیوقت تنهای خود را به جدارههای پشمی چادرها یا به ریسمانهای آنها بمالند و با ایجاد خشخش و سروصدا مخل آسایش کسانی که در داخل آن چادرها خفتهاند بشوند.
ولی با تمام این اوصاف، زندگی در این مناطق دستنخورده و باصفا خیلی دلپذیرتر از صرف عمر در قلهک و زرگنده (مقر تابستانی سفارتهای روس و انگلیس) بود. زیرا این دو دهکده حومهای دارای حقوق و مزایای برونمرزی بودند و وزیران مختار دو قدرت بزرگ و رقیب اروپایی بر آنها حکومت میکردند و هردوی این اقامتگاههای ییلاقی، نظیر کاخهای سفارتین در خود شهر، محل بستنشینی و تحصن ستمدیدگان ایرانی بود و از لحاظ امنیت و مصونیتی که به بستنشینان میبخشید، هیچ فرقی با مساجد و اماکن مقدس ایرانی نداشت که ایرانیان، به هنگام درگیری با حکومت خود، غالبا در آنجاها بست مینشستند تا از گزند ماموران دولتی و از خطر توقیف شدن به وسیله آنان در امان باشند.
اما از این عجیبتر، رسم و آیینی بود که به موجب آن، برخی ماموران ایرانی که سفرای خارجی از دست آنها پیش دولت ایران شکایت کرده بودند، غفلتا در اقامتگاه همان سفرا بست مینشستند تا جرایمشان بخشیده شود!
مساله پناهندگی اتباع ایرانی به سفارت انگلیس و آیین «بستنشینی»
یک روز به من خبر دادند یکی از حکام درجه دوم ایرانی که متهم بود یکی از اتباع هندی دولت بریتانیا را مورد اجحاف و شکنجه قرار داده است، بیاطلاع قبلی وارد محوطه سفارت شده و در آنجا تحصن اختیار کرده است. این مرد ستمگر، هندی بدبخت را به طور واژگون در چاهی آویزان کرده و او را آنقدر به حال معلق در آنجا نگاه داشته بود که مرد بیگناه سرانجام حاضر شده بود با پرداخت مبلغی هنگفت خود را از آن مهلکه خلاص کند و حالا همین حاکم سنگدل در گوشه باغ سفارت انگلیس در قلهک چادر زده و بست نشسته بود، در حالی که آشپزش 10، 20 قدم آن طرفتر در آلاچیقی که متعلق به دستگاه سفارت بود مشغول آماده کردن غذا برای اربابش بود.
مامور متحصن رسما اعلام کرده بود که محوطه باغ سفارت را ترک نخواهد کرد مگر اینکه من شخصا از خطای او درگذرم. به یکی از غلامان سفارت گفتم او را پیش من بیاورد و موقعی که حاضر شد، حضورا به او خاطرنشان کردم که این بار از تقصیرش میگذرم و آزاد است به هر جا که دلش میخواهد برود، به شرطی که از همین حالا بفهمد در آتیه به هیچ عنوانی رضایت نخواهم داد دولت ایران او را مجددا به حکومت شهرها و مناطقی بگمارد که هندیها یا سایر اتباع تحتالحمایه بریتانیا در آن سکنی دارند.
طرف جواب داد: «عالیجناب، چه خوب شد که خودتان این شرط را اعلام فرمودید، زیرا اگر شما هم نگفته بودید من خودم به ابتکار درخواست میکردم که در آتیه از فرستاده شدنم به آنگونه نقاط جلوگیری شود. به حقیقت، خود عالیجناب استدعای دوم مرا پیشاپیش تشخیص داده و با اجابت آن بر مراتب دعاگوییام افزودید زیرا دیگر هیچ علاقهای به حکومت کردن در شهرها و مناطقی که هندیها، کنسولهای بریتانیا یا افراد مورد حمایت بریتانیا در آنها مقیمند ندارم.»
علاوه بر سفارتخانههای خارجی، یکی دو سه جای دیگر هم نظیر حرم مطهر حضرت رضا (ع)، مسجد بزرگ شهر، حرم مطهر حضرت عبدالعظیم که در چند کیلومتری تهران واقع است، جملگی از اماکن رسمی برای بستنشینی و شکایت از ظلم و تعدی اولیای دولت حساب میشدند و کسانی که مورد غضب حکومت قرار گرفته و در خطر دستگیر شدن بودند، پس از اینکه قدم به یکی از این پناهگاههای سنتی میگذاشتند، معمولا تا موقعی که بست را نشکسته و از تحصن بیرون نیامده بودند، از حمله و تعدی دولتیان در امان بودند. وضع این اماکن مذهبی را به وضع پناهگاههای مذهبی خودمان نظیر «آلزاسیا» و «صومعههای سفید» (در آخرین سالهای سلطنت سلسله استوارت) میتوان تشبیه کرد.
یکی دیگر از جاهای معتبر برای همین منظور (یعنی بستنشینی و دفع شر فراشان مزاحم دولتی) اصطبل ویژه سلطنتی بود. ولی در این مورد بهخصوص، آنطور که از اشخاص موثق شنیدهام، تنها بستنشینی کافی نبود، بلکه شخص پناهنده باید دم رنگ شده یکی از اسبان اعلیحضرت را هم محکم در دست بگیرد و در فکر این خطر بسیار محتمل نباشد که همان اسب ممکن است لگدی سخت به سروصورتش بزند و برای اینکه خواننده گمان نکند که چنین خطری فقط جنبه فرضی دارد و در عمل هرگز پیش نمیآید، وضع کارمندان اداره پست تهران را میتوانم شاهد بیاورم که برای افزایش مواجب خود، با همین تشریفاتی که ذکر شد، در اصطبل شاهی بست نشستند و لگدهای جانانه از اسبها نوشجان کردند.
یک بار در عرض ماههای گرم تابستان که محل کار سفارت به قلهک منتقل شده بود، برای چند هفته متوالی شخصا متوجه این منظره شدم که یک دادخواه ایرانی، پیرمردی سرطاس، خود را محکم به پایه فلزی پرچم سفارت انگلیس که علامت «یونین جاک»3 بر فراز آن در اهتزار بود، طنابپیچ کرده است و حاضر نیست از آن جدا شود، مگر اینکه اولیای سفارت دقیقا به شکایتش رسیدگی کنند و داد او را از بیدادگران بستانند و تازه این رسم بستنشینی فقط منحصر به افراد طبقه پایین نبود، بلکه مواردی پیش میآمد که مقامات عالیرتبه مملکتی، حتی وزیران شاه (گرچه وضع اخیر خیلی به ندرت اتفاق میافتاد) همین شیوه را پیش میگرفتند و در اماکن مقدس یا سفارتخانههای خارجی بست مینشستند و در مواردی کاملا استثنایی، شخص متظلم در خانه همان وزیری بست مینشست که از مظالمش به تنگ آمده بود یا اینکه دلایل مکفی در دست داشت که عنقریب به نائره خشم و غضبش گرفتار خواهد شد.
برای ما تصور چنین وضعی در انگلستان بسیار مشکل است و عینا به این میماند که مثلا رهبران حزب کارگر انگلیس، آقایان رمزی مکدونالد و فیلیپ اسناودن در خانه شماره 10 داونینگ استریتزیر رختخواب مستر بالدوین بست بنشینند و جدا اعلام دارند که به هیچوجه از آنجا بیرون نخواهند آمد، مگر اینکه صاحب تختخواب (نخست وزیر وقت) به آنها قول قطعی بدهد که هنگام طرح لایحه «مالیات بر سرمایه» در مجلس، به نفع حزب مخالف رای خواهد داد!
این روشهای عجیب و غریب، موقعی که از طرف عده کثیری از ناراضیان به کار برده شود، کم و بیش حالت اعتصاب کارگران راهآهن و سایر موسسات بزرگ صنعتی را پیدا میکند که غالبا در جامعههای پیشرفته اروپایی اجرا میشود و مشهورترین نمونه این موضوع (اعتصاب دسته جمعی ناراضیان) شاید همان قضیه بستنشینی مشروطهخواهان در سفارت انگلیس باشد که در زمان تصدی جانشین من (سرسیسل اسپرینگ رایس) صورت گرفت و هزاران نفر از ناراضیان سیاسی، همراه بانوکرها، پیشخدمتها، آشپزها و مقادیر زیادی برنج و گوشت و روغن و نان و دیگ و سایر لوازم غذاپزی، در تابستان 1906م. در محوطه باغ سفارت انگلیس در تهران چادر زدند و اعلام داشتند تا موقعی که مقام سلطنت (مظفرالدین شاه قاجار) دست به اصلاحات سیاسی نزند و قانون اساسی به ملت عطا نکند، به هیچ عنوان محل تحصن خود را ترک نخواهند کرد.