◄ زندگی ریلی
زندگی کنار ریلهای راهآهن را شاید هر کسی تجربه نکرده باشد و مردم فقط با دیدن فیلمهایی که ساکنان آنها کنار ریل زندگی میکنند، کموبیش با این سبک زندگی آشنا شوند. البته حکایت زندگی که در فیلمها نمایش داده میشود، قطعاً با آنچه در واقعیت است، تفاوتهای زیادی دارد.
آزاده باقری: زندگی کنار ریلهای راهآهن را شاید هر کسی تجربه نکرده باشد و مردم فقط با دیدن فیلمهایی که ساکنان آنها کنار ریل زندگی میکنند، کموبیش با این سبک زندگی آشنا شوند. البته حکایت زندگی که در فیلمها نمایش داده میشود، قطعاً با آنچه در واقعیت است، تفاوتهای زیادی دارد.
آدمهایی که از سر ناچاری هر روز بیشتر از دیروز به حاشیههای شهر کشیده و ثانیهای به تعداد آنها افزوده میشود.
روزگاری، ریلهای قطار آنقدر از شهرها دور بود که هیچکس فکرش را نمیکرد خانهای در کنار آنها بنا شود، اما از سال ۱۳۳۵ تا کنون، هر روز به تعداد خانههای کنار ریلهای قطار اضافه شده و انگار قرار هم نیست کم شود.
کسانی که مویی در این مناطق سفید کردهاند و دیگر شاید عبور هیچ قطاری را حس نکنند و مانند نفسکشیدن برایشان یک امر عادی و طبیعی شده باشد. آدمهایی که در دلشان خاطرات تلخ و شیرین زیادی دارند و حرفهایی شنیدنی که شاید کمتر کسی آنها را با پوست و گوشتش لمس کرده باشد.
برای پیداکردن پاتوق کسانی که هنوز هم کنار ریل میروند و تفریح و سرگرمی و گذران وقتشان کنار این غول آهنی است، به سراغ رانندگان قدیمی رفتیم که مسیرشان به سمت خانههای مسکونی اطراف راهآهن است.
وقتی خواسته خود را مطرح کردیم، یکی از رانندهها قبول کرد تا ما را به مکانهایی ببرد که در آنجا با این دسته از مردم روبرو شویم. کسانی که البته شاید دیگر سنوسالی از آنها گذشته باشد، چون راننده به این نکته تأکید داشت که جوانهای امروز دیگر آنقدرها علاقهای به تفریحکردن و شرطبندی کنار ریل راهآهن ندارند.
از طرف دیگر، معمولاً معتادانی به بودن در کنار ریلهای قطار علاقه دارند که چنبرهزدن در چنین مکانهایی را به مکانهای پررفتوآمد دیگر ترجیح میدهند. البته، آنها هم دیگر رمقی برای انداختن سنگ به سمت کوپههای قطار در حال عبور ندارند.
تفریحی نبود، سرگرمیها اطراف ریل بود
ابتدا به خانههایی میرسیم که در حوالی ریل راهآهن قرار دارند و زنانی که دم خانههای خود ایستادهاند یا به تنهایی بیرون را تماشا میکنند یا آنان که با چادرهای گلی رنگارنگشان منتظر رسیدن فرزندان و صدای زنگ مدرسهاند و در این فاصله گفتگویی هم بینشان ردوبدل میشود.
یکی از خانمهایی که ۱۵ سال میشود در این حوالی زندگی میکند و چادر سورمهای با گلهای سفید ریز به سر دارد، میگوید: «در سالهای اول که به اینجا آمده بودم، مرگومیر با عبور قطار زیاد اتفاق میافتاد. سرگرمی خیلیها اطراف ریل قطار بود.
اما دیگر چند سالی میشود دیوار کشیدهاند و در برخی مناطق پل هوایی و زیرگذر گذاشتهاند و نمیشود مستقیم روی ریل قطار رفت.» خانم دیگری ادامه میدهد: «اتفاقاً خیلی بهتر شده است.
من به یاد دارم مادرم همیشه نگران دو برادرم بود که سالم به خانه برسند. همیشه میترسید وقتی از ریل رد میشوند اتفاقی برایشان بیفتد. آن زمانها، بچهها شر و شیطانتر بودند، حرف گوش نمیدادند.
این اطراف پارک و چمنزار درست و درمانی هم نبود و برخی با بساط پیکنیک به سمت ریلها میرفتند تا آنجا تفریح کنند. دیگر فکر نکنم کسی برای پیکنیک این کار را انجام دهد.» همان خانم قبلی چادرش را مرتب میکند و میگوید: «آخر آن زمانها، مردم گوشی و تبلت نداشتند.
سرشان را با این کارها گرم میکردند که البته خیلی وقتها یا ناقص میشدند یا جانشان را از دست میدادند. خوشبختانه، دیگر از این خبرها نمیشنویم.»
سنگاندازهای قطار دیگر پیر شدهاند
حرف خاطرههای تلخ که بشود، اهالی محلههای اطراف لب خط گفتنیهای زیادی دارند. شاید همه ساکنان این محدوده بازی و تفریح در کنار خطوط راهآهن را تجربه نکرده باشند، اما همه آنها خاطرات تلخی از تصادفها و حوادث رخداده در کنار ریل راهآهن را به خاطر دارند.
برای پیداکردن آنها، ما را راهنمایی میکنند تا به سراغ یک بقالی برویم که پیرمردهای مسن دم ظهر تا قبل از اذان در آنجا جمع میشوند. از دور دیده میشوند.
چهار نفری روی صندلیهای پلاستیکی نشسته و یکی از آنها عصایی هم در دست دارد. پیرمردی که کلاه سبز رنگورو رفتهای به سر دارد، میگوید: «سنگاندازهای قطار دیگر پیر شدهاند. کسی این کارها را نمیکند. آن زمانها، یکی از تفریحات ما همین کار بود. اما دیگر پلیس و مأمور گذاشتهاند. جوانها هم حوصله این کارها را ندارند.»
همان پیرمردی که عصا در دست دارد، میگوید: «زندگی کنار قطار برای ما عادی شده است. نه صدای قطار و نه لرزشهایش اذیتمان میکند. شیشههای ساختمانها هم عادت کردهاند. انگار که زلزله هم بیاید آنها به عادت همیشه تکان میخوردند و نمیشکنند.»
از شرطبندی پنج گره میپرسیم، میگوید: «این کارها فردینبازیهای قدیمی بود. دیگر کسی جرئت این کارها را ندارد. ما هم آن زمان این کارها را نمیکردیم. نمیدانم چه کسانی بودند که دست به این کارها میزدند. الان بیشتر کسانی سمت ریل میروند که یا معتاد هستند و میخواهند جایی آن حوالی خود را گموگور کنند یا کسانی که از جانشان سیر شدهاند و میخواهند به این طریق جان خود را بگیرند.»
پیرمرد دیگری میگوید: «الان همه اهل محل حواسشان هست که بچهها کنار ریل نروند و خود بچههای محله هم سراغ چنین بازیهای خطرناکی نمیروند. زمان ما مادرها هر روز نگران بچههایشان بودند. دستودل همه اهالی محل از قطارهایی که رد میشوند حسابی ترسیده است.»
خطرناک است، کنار ریل نمیرویم
صدای زنگ مدرسهای به گوش میرسد. مدرسه پسرانه است و پسرها با هیجان از مدرسه خارج میشوند. با یکی از دانشآموزان مدرسه که همکلام میشویم، میگوید: «دیوار کشیدهاند و دیگر کسی نمیتواند سمت ریل برود. اگر هم بخواهیم از راه دیگر برویم، دشوار است و کسی بفهمد پوستمان را میکند.
همیشه پدر و مادرمان هم ما را دعوا میکنند. اما مدرسههایی هستند که هنوز اطراف آن دیوار نکشیدهاند و حتی بچهها مجبور هستند از روی ریل رد شوند تا به خانههایشان بروند. برای آنها خیلی خطر وجود دارد. اما ما از کنار دیوار میرویم و قطار و ریل را نمیبینیم.»
دانشآموز دیگری از پدرش میگوید که از خاطرات بچگیاش به آنها گفته است: «پدر من همینجا به دنیا آمده و همیشه از بازیهایی میگوید که در کنار ریل قطار انجام میداده است. از راهرفتن روی ریل گرفته تا مسابقههایی که میگفت پدربزرگم با گذاشتن سکه زیر چرخهای ریل انجام میداد. اما دیگر ما این کارها را نمیکنیم، چون هم خطرناک است، هم دیوار کشیدهاند و نمیشود به سمت ریلها برویم.»
وحشت حضور معتادهای لب خط
حالا بیشتر بازیهای معروف لب خط تبدیل به یک نوستالژی شده است. دیگر خبری از سکههای لهشده زیر چرخ قطارها نیست. بازی خطرناک پرتاب سنگ به قطارهای در حال حرکت سالهاست دیگر انجام نمیشود.
راننده یکی از سرویسهای مدرسه میگوید: «کاش در این منطقه مشکل، ما صدای قطار و لرزش پنجرهها به خاطر عبور قطارها بود! زن و بچه ما اینجا امنیت ندارند. هوا که تاریک بشود، سروکله معتادها و کارتنخوابها هم پیدا میشود. وجود این آدمهای معتاد از خود قطار در حال عبور ترسناکتر است.»
به تازگی، خیلی از راهآهنها را دیوار کشیدهاند و هر کسی نمیتواند وارد این محدوده شود. مردی حدوداً ۳۰ ساله درباره سالهای گذشته میگوید: «قدیمیها میگفتند که اینجا بیشتر باغ بوده و زمین کشاورزی. حتی شنیدهام که روزگاری اینجا تفرجگاه اهالی پایتخت بوده است.
حتی ما مهاجرتهای اتباع بیگانه مخصوصاً افغانستانیها را هم به این محله داشتهایم. علتش هم ارزانی اجارهبهای خانههای ماست. به هر حال، همیشه آدمهای فقیر چارهای ندارند جز اینکه برای زندگی به این محدودهها بیایند و صدای عبور قطارها را بشنوند»
روی ریل خطر
پیرزنی که روی پله روبروی خانهاش نشسته، میگوید منتظر برگشتن نوهاش از مدرسه است. صحبت از محل تفریح آنها که میشود، ادامه میدهد: «دیدن قطار تفریح هرروزه ما است و غیر از این ریل راهآهن و دیدن هرروزه آن در تعطیلی و غیرتعطیلی، جای دیگری را نداریم که برویم.»
پسربچهها که تازه از مدرسه تعطیل شدهاند، بیخیال از غبار هوا یا سررسیدن قطار روی ریل، شادیکنان روی لبههای ریل قطار راه میروند و با هم مسابقه میگذارند که چه کسی میتواند بیشتر روی ریل راه برود. علی این مسابقه را میبرد و میگوید: «مسابقه راهرفتن روی ریل کار هر روز ماست.
از مدرسه که برمیگردیم، تا وقتی که به خانه برسیم، این کار را انجام میدهیم.» اما وقتی صحبت از خطرات چنین کاری میشود، میخندد و جواب میدهد: «ترس ندارد که. تا قطار را از دور ببینیم، خیلی زود میرویم کنار ریل.»