◄ داستان دور و دراز تحصیل دور از وطن
داستان دور و دراز تحصیل دور از وطن داوری واحد درباره مسئلهای که دائما تحتتاثیر عوامل مختلف است، خطاست؛ نمیتوان جوانان ایرانی را مجبور به ماندن یا رفتن کرد، اما میتوان به خواستههای تاریخیشان در این دوران اندیشید.
وبلاگ هادی خانیکی-داستان دور و دراز تحصیل دور از وطن داوری واحد درباره مسئلهای که دائما تحتتاثیر عوامل مختلف است، خطاست؛ نمیتوان جوانان ایرانی را مجبور به ماندن یا رفتن کرد، اما میتوان به خواستههای تاریخیشان در این دوران اندیشید.
یک؛ پیشتر گفتهایم که باید برای نوشتن در کرگدن حسابی متفاوت باز کرد تا باب گفتوگوهایی درباره جدیترین مسائل جامعه باز شود. آخرین بار برای مرگ مریم میرزاخانی، در این نشریه نوشتم که زندگی افتخارآمیز و مرگ غمانگیزش، موضوع چیستی و چرایی ماندن و رفتن سرمایههای ایرانی یا به تعبیر رایج «فرار مغزها»، «مهاجرت مغزها» یا «چرخش مغزها» را برای چندمینبار برجسته کرد. فکر میکنم احساس عمومی درباره او همان بود که در زبان شاعرانه دکتر شفیعی کدکنی آمد که: «شیشه عطری سربسته/ افتاد و شکست/ همگان بو بردند/ که چه چیزی را دادند از دست». سطوح مختلف جامعه از طلوع و غروب مریم به اندیشه فرورفت و داستان قدیمی آمد و رفت دانشجویان ایرانی در میان آن بازخوانی شد که از رخدادهایی از ایندست چه باید آموخت و چه باید کرد؟
سخن پدر مریم بیشتر به دل نشست که از مریم «اسطوره» نسازیم، «الگو» بگیریم و در پی یافتن مریمهای دیگری باشیم که گاه ممکن است کشف شوند و گاه نیز در سایه کندفهمیها و کجکارکردیهای نظام آموزشی یا غفلت نظام اجتماعی و سیاسی نابود شوند. شاید بتوان از سخن پدر مریم چنین نتیجه گرفت که اگر نهادهای علمی، جامعه مدنی و دولت بتوانند برنامههای مناسب برای کشف و حفظ بزرگترین سرمایههای ملی که استعدادهای جوانان ایرانی است برگزینند، هم «نابغههای قهرمان» در زندگی یا مرگ خویش سرنوشتی غمبار نخواهند داشت و هم ایران از این مزیت ممتاز خود محروم نخواهد ماند. پیامی دیگر هم در بیان پدر مریم در الگوبرداری از او آمد که: «مریم در این اواخر به دنبال انجام فعالیتی اجتماعی در ایران بود.» پس اگر آنان که میروند، دنباله خویش را از یاد نبرند.
دو؛ بیش از دو قرن است که جامعه ایرانی در اندیشه چگونگی رفتن به دنیای جدید است. اولین اعزام گروه دو نفره دانشجویان ایرانی به اروپا سال ۱۲۹۰ اتفاق افتاد و محمدکاظم نقاشباشی پسر نقاش دربار و حاجیبابا افشار، فرزند یکی از کارگزاران دربار، برای آموزش نقاشی و پزشکی به انگلستان رفتند. شرط اعزام هردو «حفظ لباس ایرانی» بود و مشکل هردو نهتنها ندانستن «زبان خارجی»، بلکه «نداشتن سواد لازم فارسی». از میان پنج ایرانی دیگری که پنج سال بعد به انگلیس رفتند و در میان آنان میرزاصالح شیرازی نیز بود، دو تن به کشور بازنگشتند و سه تن دیگر با مسئله «شغل نامناسب با تحصیل» در ایران روبهرو شدند. چنین شد که از همان نخست، دلیل درست چنین اعزامها و آموزشهایی نامعلوم ماند. در واقع پرسش درست پیش از آنکه بپرسیم: «چرا جوانان ایرانی میروند و میمانند یا میآیند؟» این است که: «جوانان ایرانی در چارچوب چه ضرورت و چه سیاست و چه برنامهای میروند، میمانند و میآیند؟»
سه؛ دغدغه رفتن و ماندن و نیامدن دانشجویان ایرانی مسئلهای نو نیست. درباره آنان که میروند، چه «مسافر فرهنگی» باشند و چه «مهاجر علمی» سخن زیاد گفته شده است. محرکهها و برانگیزانندههای بسیار نیز از دین و وطن و هنر و ادبیات و سیاست در دورههای مختلف به کار گرفته شدهاند تا «پرستوها به لانه برگردند»، اما حکایت همچنان باقی است و توافق بر سر آنکه چه کسانی «درست» و چه کسانی «نادرست» رفتار میکنند...گفتوگو بر سر زمینهها و الزامات سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و علمی این دو رویکرد بخش مهمی از ادبیات نخبگان و سیاستورزان ایرانی را به خود اختصاص داده است. من خود نیز در همه دورههای سیاستورزی و مسئولیت و کنشگری مدنی و فعالیت علمی مدام با این پرسشها مواجه بودهام و هستم؛ اما بهرغم گذشت ایام متفاوت از یک نظر واحد دور نشدهام و آن اینکه داوری واحد درباره مسئلهای که دائما تحتتاثیر عوامل مختلف است، خطاست. نمیتوان جوانان ایرانی را مجبور به ماندن یا رفتن کرد، اما میتوان به سه خواسته تاریخی در این دوران اندیشید: نخست از نظام سیاسی که برای حفظ و ارتقای سرمایه ملی حاصل از حضور جوانان مستعد ایرانی در مراکز و محافل علمی برنامه روشنی داشته باشد و از آنان که میمانند یا میآیند در چارچوب برنامه مشخص توسعه علمی بهره متناسب ببرد. دوم از جامعه مدنی که در قالب شبکهها و نهادهای مدنی از این سرمایه علمی به سود جامعه ایرانی برخوردار شود. سوم از دانشجویان و نخبگان و دانشمندان ایرانی در خارج از کشور که تحت هر شرایطی به ایران بیندیشند و ایران را از یاد نبرند.