◄ یک داستان واقعی از طولانیترین و پرسروصداترین هواپیماربایی دنیا
پنجاه سال پیش، رافائله مینیچیلو مسئول یکی از این هواپیمارباییها بود که یک گزارش خبری در آن زمان آن را «طولانیترین و تماشاییترین» نمونه از این دست توصیف کرد. آیا سرنشینان آن هواپیما میتوانند کار این مرد را فراموش کنند؟
در اوج هواپیمارباییهای دهه ۱۹۶۰ میلادی در آمریکا، در این کشور به طور متوسط هر ۶ روز یک هواپیما ربوده میشد.
پنجاه سال پیش، رافائله مینیچیلو مسئول یکی از این هواپیمارباییها بود که یک گزارش خبری در آن زمان آن را «طولانیترین و تماشاییترین» نمونه از این دست توصیف کرد. آیا سرنشینان آن هواپیما میتوانند کار این مرد را فراموش کنند؟
۲۱ اوت ۱۹۶۲
زیر تپههای واقع در جنوب ایتالیا، جایی نزدیک به شمال غربی ناپل یک گسل فعال شد و زمین شروع به لرزیدن کرد. اتفاقی که ساکنان آن منطقه - که یکی از زلزلهخیزترین نقاط اروپا به حساب میآید- به آن عادت داشتند. زلزله ۶.۱ ریشتری در ساعات اولیه صبح برای ترساندن مردم کافی بود اما پسلرزههای پرقدرت بعد از آن بیشترین ویرانی را به بار آورد.
۲۰ کیلومتر بالاتر از مرکز زلزله، چند صد متر به سمت شمال جایی بود که خانواده مینیچیلو از جمله رافائله ۱۲ ساله زندگی میکردند. بعد از سومین زلزله، «ملیتو ارپینو«، روستای آنها دیگر جای زندگی نبود. آنطور که رافائله سالها بعد به یاد میآورد، خانوادهاش آنجا را دست خالی ترک کردند و هیچ یک از مقامات برای کمک نیامدند.
ویرانی به حدی بود که تقریبا همه روستا تخلیه، تخریب و بازسازی شد. بسیاری از خانوادهها به آنجا بازگشتند اما خانواده مینیچیلو تصمیم گرفت برای یک زندگی بهتر به آمریکا مهاجرت کند.
جایی که برای رافائله جز جنگ، ضربه روحی و بدنامی چیزی به همراه نداشت.
۳۱ اکتبر ۱۹۶۹، ساعت ۳۰: ۱
رافائله مینیچیلو در حالی که لباس طرح ارتشی به تن داشت و یک بلیت لسآنجلس به سانفرانسیسکو به قیمت ۱۵ دلار و ۵۰ سنت در دستش بود پا به هواپیما گذاشت. بعد از سنت لوئیس و کانزاس سیتی، این آخرین توقف پرواز خط هوایی «ترنس ورلد ایرلاینز» از بالتیمور به سانفرانسیسکو بود.
این پرواز به غیر از سه خلبان حاضر در کابین هواپیما، ۴ مهماندار جوان زن هم داشت که بیشترشان تازه کار بودند. با تجربهترین آنها شارلین دلمونیکو ۲۳ ساله بود که سه سال از شروع کارش برای این خط هوایی میگذشت. او شیفت کاریاش را با یک نفر دیگر عوض کرده بود تا شب هالووین آزاد باشد.
کاپیتان دونالد کوک ۳۱ ساله، پیش از ترک کانزاس سیتی مهماندارها را از تغییری که در رویه معمول پرواز بوجود آمده بود، مطلع کرد: این که برای ورود به کابین هواپیما زنگ بیرون آن را فشار دهند و در نزنند.
پرواز اواخر شب در لسآنجلس به زمین نشست. مسافرانی که مقصدشان لسآنجلس بود هواپیما را ترک کردند و مسافران جدید با چشمانی خسته و پف کرده برای سفر کوتاه به سانفرانسیسکو سوار شدند. نور چراغها کم شده بود تا کسانی که هنوز در هواپیما بودند بتوانند به خواب خود ادامه دهند. مهماندارها بدون سر و صدا بلیت مسافران جدید را چک میکردند اما یکی از آنها، به خصوص به دلیل کیفی که همراه داشت، توجه دلمونیکو را به خود جلب کرد. مرد جوان مضطرب اما مودبی که لباس طرح ارتشی به تن داشت و یک محفظه استوانهای باریک از کولهپشتیاش بیرون زده بود.
دلمونیکو به سمت بخش فرست کلاس هواپیما رفت و از همکارانش، تانیا نواکوف و روبرتا جانسون پرسید: «چیزی که از کولهپشتی آن مرد جوان بیرون زده بود، چه بود؟» وقتی در پاسخ گفتند چوب ماهیگیری بوده، خیالش راحت شد و به انتهای هواپیما برگشت.
دیک اسکوپتونه، خواننده- گیتاریست و جان پیترسون، درامر گروه سمت چپ هواپیما نشستند و سیگارشان را روشن کردند. هواپیمای «تی دابلیو ای ۸۵» (TWA۸۵) ساعت ۰۱:۳۰ بامداد روز ۳۱ اکتبر ۱۹۶۹ لسآنجلس را به مقصد سانفرانسیسکو ترک کرد. ۱۵ دقیقه بعد هواپیماربایی آغاز شد.
بعد از بلند شدن هواپیما مهماندارها همه چراغها را خاموش کردند و تاریکی همه جا را فرا گرفت. چارلین دلمونیکو و همکارش، تریسی کولمن ۲۱ ساله، فارغالتحصیل رشته زبانهای خارجی که تازه ۵ ماه از شروع کارش در ترنس ورلد ایرلاینز میگذشت مشغول مرتب کردن آشپزخانه واقع در انتهای هواپیما شدند. در همین حال،مسافر مضطربی که لباس ارتشی به تن داشت با یک تفنگ «ام-1» وارد آشپزخانه شد و کنار آنها ایستاد.
دلمونیکو، با خونسردی و به شکلی حرفهای به او گفت: «نباید چنین چیزی همراه خود داشته باشید.» مرد جوان برای اثبات پر بودن تفنگ خود یک گلوله ۷/۶۲ میلیمتری به دلمونیکو داد و دستور داد او را به کابین هواپیما ببرد تا آن را به خلبانها هم نشان دهد.
دیک اسکوپتوته داشت به خواب میرفت اما تحرکات انتهای هواپیما بیدارش کرد. او از گوشه چشمش دلمونیکو و مرد جوانی را دید که به دنبالش میآمد و با تفنگ او را نشانه گرفته بود. جان پیترسون، همگروهی دیک از چند ردیف جلوتر به سوی او برگشت و با چشمانی بیرونزده پرسید: «چیزی که میبینم واقعیت دارد؟»
جیم فیندلی، یکی از سرنشینان عقب هواپیما بلند شد تا با مینیچیلو رو در رو شود. هواپیماربا رو به عقب برگشت و بر سر دلمونیکو فریاد زد:«بایست!»
بعد از این که فیندلی سر جایش نشانده شد، دلمونیکو و مینیچیلو به حرکت خود به سمت کابین ادامه دادند. دلمونیکو پرده بخش فرست کلاس هواپیما را کنار زد و به دو مهماندار دیگر هشدار داد: «پشت سر من یک مرد مسلح ایستاده.» آنها به سرعت از سر راه کنار رفتند.
دلمونیکو دستور کاپیتان را به یاد میآورد: «برای ورود به کابین در نزن، زنگ را فشار بده.» اما مینیچیلو که میترسید این یک حقه باشد، به او اجازه این کار را نداد.
دلمونیکو به در کوبید، به این امید که با این کار به خلبانها هشدار داده باشد. در کابین باز شد و او به خلبانان نگران گفت یک مرد مسلح پشت سرش ایستاده. مینیچیلو وارد کابین شد و تفنگ را به سمت سه خلبانی که آنجا بودند، نشانه گرفت: کوک، کاپیتان هواپیما، ونزل ویلیامز، کمک خلبان و لوید هولراه، مهندس پرواز.
بعد از خروج دلمونیکو از کابین، مینیچیلو با لهجه به شدت غلیظ به انگلیسی رو به خلبانها گفت: «برگردید به سمت نیویورک.»
منظره غیرمعمول مردی که با اسلحه از میان ردیف صندلیهای هواپیما رد میشد، توجه مسافرانی که خواب نبودند را به خود جلب کرده بود.
اعضای گروه هارپرز بیزار چند ثانیه بعد از این که این مرد مسلح از کنارشان رد شد، روی صندلیهای مجاور یکدیگر نشستند. شب عجیب و غریب آنها عجیبتر هم شده بود. با خودشان فکر میکردند این مرد چطور توانسته تفنگ را با خودش به هواپیما بیاورد و کجا دارند میروند؟ هنگکنگ؟ هیچوقت به هنگکنگ نرفته بودند و میتوانست حسابی به آنها خوش بگذرد.
نزدیک آنها جودی پروانس نشسته بود، مهمانداری که بعد از هشت روز کاری پشت سر هم در آسیا داشت به خانهاش در سانفرانسیسکو برمیگشت. او و سایر خدمه ترنس ورلد ایرلاینز هر سال دوره آموزشی نحوه مواجهه با شرایط اضطراری از جمله هواپیماربایی را میگذراندند. درس اصلی این دوره حفظ آرامش بود. چون طبق آموزشها هواپیمارباها به راحتی میتوانند حس همدردی خدمه پرواز را برانگیزانند.
پروانس بی سر و صدا به اطرافیانش اطلاع داد یک مرد مسلح را در حال حرکت در راهروی هواپیما دیده. او در این دوره یاد گرفته بود باعث ایجاد ترس نشود و با آرامش به مدیریت اوضاع کمک کند.
جیم فیندلی که کمی پیشتر سعی کرده بود در اوضاع دخالت کند در واقع خلبان ترنس ورلد ایرلانز بود که به عنوان مسافر سوار این هواپیما شده بود. او برای پیدا کردن سرنخی از هویت هواپیما ربا و اطمینان از این که اسلحه دیگری ندارد، کولهپشتی هواپیماربا را گشت. کمی بعد مسافران خشابهای تفنگی پیدا کردند که پر گلوله بود.
صدای کاپیتان کوک از بلندگو شنیده شد: «یک مرد بسیار مضطرب اینجاست و ما او را به هر جا که بخواهد خواهیم برد.»
سرنشینان هواپیمای تی دابلیو ای ۸۵ فکر میکردند به کوبا برده خواهند شد، مکانی که برای مدتها مقصد مورد علاقه هواپیمارباها به حساب میآمد.
از اوایل دهه ۱۹۶۰ و بعد از انقلاب فیدل کاسترو، عدهای از آمریکاییها که از کشورشان ناامید و مجذوب دنیای آرمانی که کمونیسم نویدش را میداد، شده بوند به کوبا فرار کردند. از آنجایی که هواپیماهای آمریکایی معمولا به کوبا پرواز نمیکردند، هواپیماربایی راهی برای رسیدن آنها به این جزیره بود. از سوی دیگر کاسترو هم با پذیرفتن این هواپیمارباها در کشورش هم باعث خجالتزدگی و آزار دشمن میشد و هم برای بازپس دادن هواپیما درخواست پول میکرد.
اولین هواپیمارباییها در یک دوره سه ماه در ۱۹۶۱ اتفاق افتاد. روز یکم مه، آنتولیو رامیرس اورتیس با نام جعلی سوار پرواز خط هوایی نشنال ایرلانز شد و با تهدید کاپیتان با یک چاقوی استیک خوری کنترل هواپیما را در دست گرفت . رامیرس از کاپیتان خواست او را به کوبا ببرد تا کاسترو را از سوءقصدی که به تصور خودش علیه او برنامه ریزی شده بود، مطلع کند.
برندان ایان کورنر در کتاب خود با عنوان «آسمان مال ماست: عشق و وحشت در عصر طلایی هواپیماربایی» نوشته طی دو ماه بعد از این اتفاق دو مورد دیگر هواپیماربایی اتفاق افتاد و در طول یک دوره ۱۱ ساله ۱۵۰ پرواز تجاری در آمریکا ربوده شدند.
او مینویسد هواپیماربایی به مقصد کوبا به اندازهای رایج بود که در یک دوره خطوط هواپیمایی آمریکا نقشههای کارائیب و راهنمای زبان اسپانیایی در اختیار کاپیتانها میگذاشتند تا اگر به صورت غیرمنتظره مجبور به پرواز به مقصد هاوانا شدند از آنها استفاده کنند. حتی این پیشنهاد مطرح شده بود که فرودگاهی شبیه به فرودگاه هاوانا در فلوریدا ساخته شود تا هواپیماهارباها فریب بخورند و فکر کنند به کوبا رسیدهاند.
دلیل روی دادن این هواپیمارباییها هم نبود تدابیر امنیتی کافی در فرودگاهها بود. تا پیش از شروع این هواپیمارباییها، بار مسافران در فرودگاهها بازرسی نمیشد چون تا آن زمان هیچ کس مشکلی ایجاد نکرده بود. حتی تا ۴ سال بعد از آن هم صنعت هواپیمایی راضی به این کار نمیشد چون میترسید تجربه بدی در ذهن مسافران باقی بگذارد و فرایند پذیرش مسافر را کند کند.
بعدا مشخص شد مینیچیلو قطعات اسلحه را از هم جدا کرده و با جاسازی داخل یک لوله با خود به پرواز برده است. بعد از آن هم در دستشویی هواپیما آن را دوباره روی هم سوار کرده است. از آنجایی که موقع پذیرش مسافر فقط وزن بار را اندازه میگرفتند و محتویات آن بازرسی نمیشد، مینیچیلو به راحتی توانست اسلحه را با خود به هواپیما ببرد.
حرف و حدیثهای ضد و نقیضی از سوی مسافران مضطرب به گوش خدمه میرسید. گفته میشد او میخواست به نیویورک یا شاید رم برود. اگر مقصد نیویورک بود، یک مشکل وجود داشت: سوخت هواپیما فقط برای پرواز تا سانفرانسیسکو کافی بود و بنابراین برای سوختگیری باید یک جا توقف میکردند. اگر هم راهی رم بودند که مانع حتی بزرگتر هم بود: هیچکدام از خدمه هواپیما شرایط لازم برای پروازهای خارجی را نداشتند.
در نهایت کاپیتان کوک اجازه پیدا کرد با مسافران حرف بزند: «اگر در سانفرانسیسکو برنامهای دارید، بهتر است فراموشش کنید چون داریم به نیویورک میرویم.»
بعد از کمی مذاکره، مینیچیلو اجازه داد هواپیما برای سوختگیری در دنور توقف کند و وقتی هواپیما بر فراز کلرادو پرواز میکرد، کاپیتان کوک مرکز کنترل هوایی را در جریان ربوده شدن هواپیما گذاشت.
خیلی زود نقشه تغییر کرد: مینیچیلو تصمیم گرفت به همه ۳۹ مسافر دیگر اجازه دهد در دنور پیاده شوند اما اصرار داشت یکی از مهماندارها در هواپیما بماند. هواپیماربا میخواست دلمونیکو بماند اما کوک اصرار داشت روبرتا جانسون که بیشتر از سایرین با او آشنایی داشت آنها را همراهی کند.
در حالی دلمونیکو داشت فهرستی از نام مسافران تهیه میکرد، تریسی کولمن برای خلبانها قهوه برد و وقتی از کابین خارج شد به دلمونیکو گفت: «من با آنها میروم». نامزد کولمن در نیویورک بود و این طوری میتوانست او را ببیند. اما دلمونیکو میدانست نیویورک مقصد نهایی نخواهد بود: «شما به نیویورک نمیروید. او نمیتواند در نیویورک بماند چون دستگیر خواهد شد. او قصد دارد جای دیگری برود. نمیدانم کجا، اما جای دیگری خواهد رفت. »
مینیچلو خواسته بود موقع فرود هواپیما چراغهای فرودگاه بینالمللی دنور خاموش شوند. نمیخواست غافلگیر شود و قول داده بود در صورتی که مشکلی پیش نیاید، مسافران را آزاد کند.
هواپیماربا که حالا آرام گرفته بود، به شکل غیرمنتظرهای خوشاخلاق بود. جیم فیندلی، خلبان ترنس ورلد ایرلانز که مسافر این پرواز بود موقع خروج متوجه شد لباسی که برای هالوین از هنگکنگ خریده را در هواپیما جا گذاشته. از مینچیلو پرسید میتواند به عقب هواپیما برگردد و آن را بردارد، او هم مودبانه پاسخ داد: «حتما».
۳۹ مسافر و ۳ مهمانداری که دو ساعت مانده به طلوع خورشید در هوای سرد و مهآلود هواپیما را ترک کردند بعد از عبور از راهرویی تاریک در ترمینال فرودگاه وارد اتاقی پر از ماموران اف بی آی شدند که منتظر گرفتن اظهارنامه از آنها بودند.
اعضای گروه هارپرز بیزار توصیه مدیربرنامههایشان را به خوبی به یاد داشتند: این که وقتی مشکلی برایشان پیش میآید قبل از هر اقدامی با او تماس بگیرند. آنها به محض رسیدن به ترمینال فرودگاه به او زنگ زدند.
این تاکتیک جواب داد. بعد از نوشتن اظهارنامه به اتاق دیگری رفتند و با فلاش دوربینها و خبرنگارانی روبرو شدند که نام گروه موسیقیشان را فریاد میزدند. همینطور تلفنهایی که زنگ میخوردند و آن سوی خط رسانههای آمریکایی بودند که میخواستند داستان آنها را بشنوند.
مسافرت سه ساعته از دنور به نیویورک با آرامش سپری شد. مینیچیلو در حالی که اسلحه در دست داشت در بخش فرست کلاس هواپیما دراز کشیده بود. فقط ۵ نفر در هواپیما باقی مانده بودند؛ کاپیتان کوک، ونزل ویلیامز، کمک خلبان، لوید هولراه، مهندس پرواز، تریسی کولمن، مهماندار و خود هواپیماربا.
هواپیما صبح در فرودگاه جان اف کندی به زمین نشست و تا آنجایی که ممکن بود دور از ترمینالها پارک کرد. مثل دنور، از کابین خلبان دستور رسیده بود که هر چقدر ممکن است افراد کمتری به هواپیما نزدیک شوند اما اف بی آی آنجا حضور داشت و میخواست هواپیماربا را پیش از این که با تصمیمی خطرناک هواپیما را به قارهای دیگر ببرد، دستگیر کنند. بیش از ۱۰۰ مأمور لباس مبدل مکانیک تن کرده بودند تا پنهانی وارد این هواپیما شوند.
وقتی سوختگیری در حال انجام بود، ماموران اف بی آی به هواپیما نزدیک شدند. کوک با یکی از آنها که میخواست مینیچلو کنار پنجره کابین خلبان بیاید و با او حرف بزند، صحبت کرد. ۵۰ سال بعد ونزل ویلیامز گفت: «رافائله در راهروی هواپیما این طرف و آن طرف میرفت تا مطمئن شود آنها وارد هواپیما نمیشوند. فکر میکرد اگر کنار پنجره برود به او شلیک خواهند کرد. »
کاپیتان که یک چشمش به مسافر هواپیما بود از آن مامور خواست از هواپیما فاصله بگیرد و کمی بعد صدای شلیک به گوش رسید.
نسخه قابل قبول ماجرا این است که مینیچیلو قصد شلیک نداشته و این تصور وجود دارد که او پشت در کابین هواپیما مضطرب و نگران ایستاده بود که انگشتش به ماشه برخورد میکند. این گلوله از سقف رد شد و به محفظه اکسیژن برخورد کرد اما وارد آن یا بدنه هواپیما نشد. چون اگر وارد بدنه شده بود هواپیما نمیتوانست پرواز کند و در صورت نفوذ به محفظه اکسیژن هم انفجار رخ داده و هیچ چیز از آن باقی نمانده بود.
با این که شلیک ظاهرا ناخواسته صورت گرفت، باعث ایجاد وحشت در میان خدمهای که جانشان را در خطر میدیدند، شد. کاپیتان کوک که مطمئن بود هواپیماربا عمدا شلیک کرده از پنجره رو به ماموران فریاد زد هواپیما بدون سوختگیری فورا فرودگاه را ترک خواهد کرد.
دو کاپیتان با سابقه خطوط هوایی ترنس ورلد ایرلاینز به نامهای بیلی ویلیامز و ریچارد هستینگز که اجازه پرواز بینالمللی داشتند، توانستند با عبور از میان ماموران اف بی آی سوار هواپیما شوند و کنترل آن را در دست بگیرند. مینیچیلو به بقیه دستور داد در کابین خلبان بمانند و دستهایشان را روی سر بگذارند.
هواپیمایی که یک گلوله در سقفش بود و سوخت کافی نداشت، نیویورک را به مقصد رم ترک کرد.
۲۰ دقیقه بعد اوضاع آرام شده بود بیشتر به این خاطر که کوک توانست مینیچیلو را متقاعد کند اتفاقات فرودگاه کندی ربطی به خدمه پرواز نداشته. هواپیما در نهایت در شهر بنگر در ایالت مین در گوشه شمال غربی آمریکا موفق به سوختگیری شد.
با نزدیک شدن به ایرلند و تغییر منطقه زمانی، تاریخ یکم نوامبر از راه رسید. روزی که مینیچیلو بدون هیچ جشن تولدی ۲۰ ساله شد.
بعد از توقفی کوتاه در ایرلند، پرواز تی دابلیو ای ۸۵ راهی رم شد تا سفر ۱۱ هزار کیلومتریاش به پایان برسد.
در ساعات اولیه صبح وقتی هواپیما بر فراز فرودگاه فیومیچینوی رم قرار داشت، مینیچیلو درخواست دیگرش را مطرح کرد: هواپیما جایی دور از ترمینال پارک و او بعد از فرود با یک مامور پلیس غیرمسلح ملاقات کند. هواپیماربایی که نزدیک ۱۸ ساعت پیش در آسمان کالیفرنیا آغاز شده بود ، داشت به پایان خود نزدیک میشد.
ونزل ویلیامز میگوید در آخرین دقایق پرواز، هواپیماربا پیشنهاد داد خدمه پرواز بعد از فرود به هتل برده شوند، پیشنهادی که پذیرفته نشد. مینیچیلو میترسید خدمه به این دلیل که با وجود داشتن فرصت اسلحهاش را ندزدیدهاند، مجازات شوند. او به کوک گفت: «برای همهتان دردسر درست کردم.»
در فرودگاه کمی بعد از ساعت ۵ صبح پیترو گولی، یکی از مقامات گمرک ایتالیا که برای ملاقات با هواپیماربا داوطلب شده بود از یک اتومبیل آلفا رومئو پیاده شد. او در حالیکه دستهایش را بالا گرفته بود وارد هواپیما شد و مینیچلو به سمتش رفت.
دو مرد در کنار هم از پلهها پایین رفتند و مینیچیلو در حالی که اسلحه در دست داشت سوار اتومبیل شد. او به پیترو گولی دستور داد: «من را به ناپل ببر.» رافائله در راه خانه بود.
در فاصله نزدیک به ۱۰ کیلومتری از مرکز رم، اتومبیل آلفا رومئو بعد از جا گذاشتن ۴ ماشین پلیسی که از فرودگاه به دنبالش بودند، با عبور از کوچههایی که به تدریج باریکتر میشدند در نهایت به یک بنبست رسید. هر دو مرد از ماشین پیاده شدند و مینیچیلو که فهمیده بود گزینههای زیادی ندارد از ترس شروع به دویدن کرد.
۲۳ ساعت بعد از این که هواپیمای تی دابلیو ای ۸۵ لس آنجلس را ترک کرد، سفر مینیچیلو به پایان رسید. دلیلش هم فقط سر و صدایی بود که این هواپیماربایی به پا کرد. صدها مامور پلیس بعضی به همراه سگ و بعضی سوار بر هلیکوپتر بیش از ۵ ساعت تپههای اطراف رم را به دنبال این هواپیماربا گشتند . دست آخر اما یک کشیش او را پیدا کرد.
روز یکشنبه یک نوامبر در میان حاضرین خوش لباس مراسم عید مقدسان در کلیسای «دیوینو آموره»، مرد جوانی که زیر پیراهن و زیرشلواری به تن داشت، جلب توجه میکرد. مینیچیلو لباسهای ارتشی خود را دور ریخت، اسلحهاش را در یک طویله قایم کرد و به این کلیسا پناه برد. اما یکی از کشیشهای این کلیسا، چهره او را که حالا دیگر معروف شده بود، شناخت.
وقتی دست آخر بیرون از کلیسا توسط پلیس محاصره شد، از این که میدید هموطنانش قصد بازداشت او را دارند، ابراز سردرگمی کرد. او از آنها پرسید: «هموطنان من، چرا دارید من را دستگیر میکنید.» طی چند ساعت بعد از آن هم در مصاحبههای خبری که در پی بازجویی کوتاهش در ایستگاه پلیس انجام داد، لحنی مشابه داشت. او در پاسخ به یک خبرنگار که دلیل این کارش را پرسید، گفت: «چرا این کار را کردم؟ نمی دانم.» به یک خبرنگار دیگر هم با لحنی متعجب جواب داد: «کدام هواپیما؟ نمیدانم در مورد چه حرف میزنید. »
او اما در یک مصاحبه دیگر، انگیزه اصلی خود برای هواپیماربایی را فاش کرد.
چند ساعت بعد وقتی خبرهای مربوط به دستگیری مینیچیلو در سراسر جهان منتشر میشد، اوتیس ترنر داشت صبحانهاش را میخورد. او و مینیچیلو که در ویتنام در یک دسته خدمت میکردند، با هم صمیمی شدند اما بعد از بازگشت به آمریکا رابطهشان کمرنگ شد. ترنر گفت: «اولش گیج شدم اما وقتی بیشتر فکر میکنم، میبینم مشکلاتی داشت که او را به اینجا کشاندند. »
ماه مه ۱۹۶۷، رافائله ۱۷ ساله خانهاش در سیاتل را به مقصد سن دیهگو ترک کرد تا عضو تفنگداران دریایی آمریکا شود. سندیهگو همان شهری بود که او و خانوادهاش بعد از زلزله سال ۱۹۶۲ در زادگاهشان در ایتالیا، به آنجا مهاجرت کرده بودند. کسانی که رافائله را میشناختند، میدانستند او لجوج و هیجانی است.
مینیچیلو به سختی انگلیسی حرف میزد و قبل از ترک تحصیل همکلاسیهایش بارها او را به خاطر لهجه غلیظ ناپلی دست انداخته بودند. مینیچیلو به کشوری که او را پذیرفته بود افتخار میکرد و میخواست برایش بجنگد به این امید که تابعیتش را بگیرد.
او و اوتیس ترنر تقریبا در یک زمان به ویتنام رفتند و در خط مقدم شروع به خدمت کردند. در ۲۰۱۹ ترنر با شرم به ماموریتشان در جنگ ویتنام نگاه میکند. آنها باید وارد روستاها و شهرها میشدند و دشمنان را میکشتند: «از زمانی که عضو تفنگداران دریایی آمریکا شدیم، اساسا همه چیز در مورد کشتن بود. این همه چیزی بود که از ما میخواستند و از همان اول آن را در مغزمان فرو کردند. »
این سربازان فقط با یک جنبه آشنایی داشتند، این که تفنگدار نیروی دریایی هستند و برای جنگیدن به دنیا آمدهاند. به این ترتیب سازگار شدن با زندگی روزانه برایشان غیرممکن شد. ترنر میگوید: «خیلیها بیمار و سردرگم بودند. رافائله هم مشکلاتی داشت. همه ما وقتی ویتنام را ترک کردیم، گیج و سردرگم بودیم. »
ترنر میگوید بعدها تشخیص داده شد بیشتر اعضای جوخهای که او و مینیچیلو عضوش بودند - همینطور خود او- به اختلال استرسی پس از آسیب روانی مبتلا بودند.
بیماری رافائله مینیچیلو اما تا سال ۲۰۰۸ تشخیص داده نشد.
خبرنگاران پدر رافائله که آن زمان به سرطان لاعلاج مبتلا بود و به ایتالیا برگشته بود را در نزدیکی ناپل پیدا کردند. لوئیجی مینیچیلو خیلی زود فهمید چرا پسرش دست به هواپیماربایی زده: «جنگ باعث ایجاد حالت شک در مغز او شد. قبل از آن، او همیشه از نظر روانی سالم بود.»
یک دلیل دیگر این کار او هم کمی بعد مشخص شد. مینیچیلو در طول جنگ ویتنام برای یک صندوق پسانداز مربوط به تفنگداران دریایی آمریکا پول میفرستاد. او ۸۰۰ دلار جمع کرده بود اما وقتی به پایگاه کمپ پندلتون در کالیفرنیا بازگشت، متوجه شد فقط ۶۰۰ دلار در حسابش دارد و این پول برای سفر به ایتالیا و دیدار پدر در حال مرگش کافی نبود.
او مشکل خود را با روسایش در میان گذاشت و از آنها خواست ۲۰۰ دلاری که طلب دارد را به او بدهند. اما آنها شکایتش را نپذیرفتند. بنابراین تصمیم گرفت اوضاع را خودش در دست بگیرد، البته به شکلی ناشیانه. یک شب از یکی از فروشگاههای پایگاه به اندازه ۲۰۰ دلار جنس دزدید اما در محل جرم خوابش برد و صبح روز بعد دستگیر شد.
یک روز قبل از هواپیماربایی باید در دادگاه نظامی کمپ پندلتون حاضر میشد اما در دادگاه حاضر نشد و به لس آنجلس رفت. او تفنگ چینی که به عنوان غنیمت جنگی در ویتنام به دست آورده بود را هم با خود برد.
برخلاف انتظار، مینیچیلو در ایتالیا به یک قهرمان تبدیل شد، پسر جوانی که برای بازگشت به وطن خود حاضر شد دست به هر کاری بزند. او در ایتالیا محاکمه شد - مقامات طی چند ساعت بعد از دستگیری او روی این موضوع اصرار کردند- و به آمریکا بازگردانده نشد، جایی که ممکن بود مجازات مرگ در انتظارش باشد.
مینیچیلو تنها به دلیل جرمهایی که در حریم هوایی ایتالیا مرتکب شده بود، مورد پیگرد قانونی قرار گرفت و در نهایت به ۷ سال و نیم زندان محکوم شد. بعد از فرجامخواهی این مجازات هم به سرعت کاهش یافت و روز یک مه ۱۹۷۱ از زندان آزاد شد. او بلافاصله بعد از خروج از زندان به خبرنگاری که پرسید آیا به خاطر کارش احساس تاسف میکند، با خنده گفت: «چرا باید احساس تاسف کنم.»
در سالهای بعد از زندان، مینیچلو در رم مستقر شد و شروع به کار کرد. او بعدها ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. در یک دوره هم یک پیتزا فروشی باز کرد و نامش را «هایجکینگ» ( در انگلیسی به معنای ربودن) گذاشت.
۲۳ نوامبر ۱۹۸۰
زلزلهای که زادگاه رافائله مینیچیلو را ویران کرد ظاهرا فقط یک پیش درآمد بود. ۱۸ سال بعد، زلزلهای به قدرت ۶/۹ ریشتر جنوب ایتالیا را لرزاند، زلزلهای که مرکز آن نزدیک ۳۰ کیلومتر با مرکز زلزله سال ۱۹۶۲ فاصله داشت.
زلزلهای که طی ۷۰ سال پیش از آن در ایتالیا سابقه نداشت، خسارات زیادی به ناحیه ایرپینیا وارد کرد و ۴۶۹۰ کشته به جای گذاشت.
خیلی زود گروههای زیادی از سراسر ایتالیا برای امدادرسانی به منطقه رفتند و رافائله ۳۱ ساله که همچنان در رم زندگی میکرد، یکی از آنها بود. او در دسامبر ۱۹۸۰ به مجله «پیپل» گفت : «من در مورد زلزله در ایرپینیا خیلی چیزها میدانم. این جایی است که در آن متولد شدم، جایی که همه مشکلاتم از آن آغاز شد. من به موسسهها اطمینان ندارم بنابراین خودم شخصا کمک میکنم. من همه چیز را در مورد مردمی که روی قول خود نمیایستند میدانم.»
بعد از زلزله چهره جدیدی از مینیچیلو نمایان شد. او حالا از کاری که سالها پیش کرده بود، احساس پشیمانی میکرد: «الان با آنچه قبلا بودم خیلی فرق کردهام. از کاری که با آن آدمها در هواپیما کردم، پشیمانم.»
اما چند سال بعد از زلزله ایرپینیا اتفاقی افتاده که میتوانست پایانی دیگر برای ماجرای مینیچیلو رقم بزند.
در فوریه ۱۹۸۵، سینیزا که فرزند دومشان را باردار بود در بیمارستان بستری شد اما هر دوی آنها به دلیل خطای پزشکی جانشان را از دست دادند. مینیچیلو که دوباره نسبت به مقامات احساس خشم میکرد، میدانست میخواهد چه کار کند. او تصمیم گرفت یک همایش پزشکی مهم در خارج از رم را هدف بگیرد و با این کار توجهها را به غفلتی که به مرگ همسر و پسرش منجر شده بود، جلب کند. او توانست به واسطه یک آشنا سلاحهایی که میخواست با آنها دست به انتقامی وحشیانه بزند را تهیه کند.
در حین برنامه ریزی او دوباره با همرزم قدیمی خود تونی که رنج و عذابش را درک میکرد، ارتباط برقرار کرد. تونی مینیچیلو را با انجیل آشنا کرد و با صدای بلند بخشهایی از آن را برایش خواند. او هم به آن گوش داد و با گذر زمان تصمیم گرفت زندگی خود را وقف خدا کند و برنامه حملهاش را لغو کرد.
در ۱۹۹۹، مینیچلو برای اولین بار بعد از هواپیماربایی تصمیم به بازگشت به آمریکا گرفت.
۸ اوت ۲۰۰۹
وقتی تابستان ۲۰۰۹ از راه رسید، ۸ سال از بازنشستگی شارلین دلمونیکو میگذشت. او ۳۵ سال به عنوان مهماندار برای خط هوایی ترنس ورلد ایرلاینز کار کرد. طی یک سال بعد از بازنشستگی او در ژانویه ۲۰۰۱، این خط هوایی ورشکست و توسط امریکن ایرلاینز خریداری شد.
او ناگهان یک دعوتنامه دریافت کرد. آیا دلش میخواست با مردی که زمانی یک اسلحه به سمتش نشانه گرفته بود، ملاقات کند.
دلمونیکو در ابتدا شوکه شد اما بعد به عنوان آدمی که به طور مرتب به کلیسا میرود، نظرش تغییر کرد. او به گفت: «حس عجیبی داشتم. آن اتفاق خیلی وحشتناک بود. اما بعد فکر کردم ما یاد گرفتهایم که ببخشیم. اما نمیدانستم چطور از او استقبال خواهم کرد.»
اوت ۲۰۰۹ بعد از طی مسافت۲۴۰ کیلومتر دلمونیکو به برانسون در ایالت میسوری رفت، جایی که مینیچیلو و اعضای جوخه سابقش دور هم جمع شده بودند. ونزل ویلیامز، کمک خلبان پرواز شماره ۸۵ خط هوایی ترنس ورلد ایرلاینز، تنها کسی که به غیر از او دعوت مینیچیلو را پذیرفته بود هم حضور داشت. کاپیتان کوک دعوتش را رد کرده بود.
در یکی از اتاقهای هتل کلاریون، ویلیامز و دلمونیکو دور یک میز گرد در کنار اعضای جوخه به غیر از خود مینیچیلو نشستند. سربازان قدیمی با خواندن یک نامه نتیجهای که امیدوار بودند در این جلسه حاصل شود را بیان کردند. حمایت آشکار آنها از مینیچیلو، دلمونیکو را به این نتیجه رساند که این سربازان حس میکنند او ارزش جنگیدن را دارد.
بعد از مدتی، مینیچیلو وارد اتاق شد و نشست. فضا برای مدتی پرتنش شد. اما وقتی سوالهای بیشتری مطرح شد و مینیچیلو شروع کرد به توضیح دادن آنچه رخ داده بود، حاضران به هم نزدیکتر شدند.
از نظر ویلیامز، مینیچیلو فرق کرده بود، اندامش کوچکتر به نظر میرسید و ملایمتر صحبت میکرد. وقتی در مورد هواپیمارباییاش حرف میزد، به نظر تحت فشار میآمد اما پشیمانیاش صادقانه به نظر میرسید.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
رافائله مینیچیلو بین ایالت واشنگتن و ایتالیا در رفت و آمد است و برای تفریح با یک هواپیمای دستساز پرواز میکند. او یک صفحه یوتیوب که به موسیقی آکاردئون اختصاص دارد را اداره میکند. مینیچیلو حاضر نشد برای این مقاله مصاحبه کند چون برای فیلمی که قرار است در مورد زندگیاش ساخته شود یک قرارداد موقت امضا کرده است.
در آگهی ترحیم دونالد کوک، کاپیتان خطوط هوایی ترنس ورلد ایرلاینز آمده بود: «بعد از مبارزهای طولانی و شجاعانه با سرطان، در ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۲ برای آخرین بار به دل آبی وحشی آسمان پرواز کرد.»
شارلین دلمونیکو که بعد از ازدواج نامش به شارلین دلمونیکو نیلسن تغییر کرده، روز یکم ژانویه ۲۰۰۱ بعد از ۳۵ سال کار در ترنس ورلد ایرلاینز، بازنشسته شد. او هنوز در میسوری سکونت دارد.
تریسی کولمن، مهماندار ترنس ورلد ایرلانز در دوران حبس مینیچیلو برایش نامه فرستاد. گفته میشود او دو سال بعد از هواپیماربایی با وجود دریافت یک پیشنهاد کاری عالی از این شرکت استعفا کرد. از محل زندگی او اطلاعاتی در دسترس نیست.
کمک خلبان، ونزل ویلیامز بازنشسته شده و در حال حاضر در فورت ورث تگزاس زندگی میکند.
*در دسامبر ۱۹۷۲، بعد از این که هواپیمارباها درخواست باج و تهدید کردند هواپیما را به یک تاسیسات هستهای خواهند کوبید، دولت نیکسون در نهایت تدابیر امنیتی از جمله بازرسی الکترونیکی مسافران را در فرودگاهها ایجاد کرد.
نویسنده:رولند هیوز/ بیبیسی ورلد