◄ مریم دانشمند، مریم قهرمان
وبلاگ هادی خانیکی-هفتهای که گذشت طلیعهای تلخ داشت. جامعه ایرانی نخستین روز هفته را با خبر مرگ ناگهانی نابغه نجیبش «مریم میرزاخانی» آغاز کرد و با تمام وجود در سوگش نشست. مرگ او نیز مانند زندگیاش «خبر» شد و خبرساز و در جامعه مجازی و واقعی ذهنها و زبانها و قلمهای فراوانی را به خود واداشت. گزاف نیست اگر بگویم زندگی
وبلاگ هادی خانیکی-هفتهای که گذشت طلیعهای تلخ داشت. جامعه ایرانی نخستین روز هفته را با خبر مرگ ناگهانی نابغه نجیبش «مریم میرزاخانی» آغاز کرد و با تمام وجود در سوگش نشست. مرگ او نیز مانند زندگیاش «خبر» شد و خبرساز و در جامعه مجازی و واقعی ذهنها و زبانها و قلمهای فراوانی را به خود واداشت. گزاف نیست اگر بگویم زندگی و مرگ مریم فراتر از جهان دانشی که او به آن تعلق داشت، به جهانهای اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی هم راه یافت. مریم در جهانهای گوناگون خبر بود؛ خبری با حس و نگاه مثبت ملی که پیش از رسانههای بزرگ و جمعی، رسانههای خرد و خودگزین را به تسخیر درآورد. مرگ مریم را همه زود شنیدند و زیاد اندوهگین شدند، اما در متن آگاهی و اندوه خویش در پی آن نیز بودند که چگونگی مواجهه دیگران را با آن بسنجند. گفتهها و نوشتهها درباره نحوه انتشار و انعکاس خبرها و تصویرهای زندگی و مرگ مریم و حد آزادی و ممیزی آنها، بخش مهمی از ادبیات رسانهای این روزها بود. «مریم در رسانهها» به واقع موضوعی ارتباطی و فرهنگی است.
به وضوح میشد دید که «مریم دانشمند» به مثابه «مریم قهرمان» به لایههای گوناگون جامعه راه یافته است و پیر و جوان، زن و مرد و نخبه و عامه او را از خود و خود را با او خویشاوند میدانند. گویی جامعه ایرانی با مریم حس «هویتداری» میکند و به اعتبار او و با معیار او میگوید: جوانان ما را و زنان ما را باور کنید و مریمهای دیگر ما را ببینید و بیابید. ما در این سالها عادت کرده بودیم به خاطر هراس از تفاوتها و گریز از پذیرش متفاوتها قهرمانان عرصه علم و اندیشه و هنر خود را وابگذاریم و از توفیقهای آنان در میدانهای جهانی بهآسانی خرسند نشویم. پس بهتر آنکه تنها شاد شدن را منحصر به پیروزی قهرمانان ورزشی بسنده کنیم. به نظر میرسد مرگ مریم اگرچه دیدهها را اشکآلود کرد، اما چشمها را هم شست. نشان داد که قهرمانی از نوع دیگر به میانه آمده است و میتواند در مقام یک قهرمان به جامعه هم حس «خودباوری» دهد و هم حس «خودداوری».
مریم نابغه بود، ریاضیدان بود، جوان بود و زن بود و نشان داد در این چهار میدان به گفته حافظ، «کار مغان به پایان نرسیده» و هنوز «هزار باده ناخورده در رگ تاک است»؛ اما زندگی و مرگ او این هشدار را نیز به نظام آموزشی و فرهنگی و سیاسی ما داد که از خود بپرسیم: چرا استعدادها و سرمایههای ما به موقع کشف و حفظ نمیشوند و چرا نوابغ ما در مرگشان بیش از زندگیشان قدر میبینند و در صدر مینشینند؟ «مسئلهاندیشی» در باب وضعیت سرمایههای علمی و فرهنگی و چیستی و چگونگی مسائل نظام آموزشی ما شاید بتواند بار اندوه مرگ مریم را کمتر کند. برای آموختن از زندگی و مرگ مریم بیش از هرچیز نیازمند نقد و اصلاح در همه زمینهها هستیم؛ نقد و اصلاحاتی که نگرشها، روندها و ساختارها را به گونهای بهبود بخشد که مریم و مریمها را پیش از آنکه دیگران کشف کنند، خود نیز کشف کنیم و بیشتر از آنکه در مرگشان به سوگ بنشینیم، از زندگیشان نیز لذت و بهره بریم و بزرگیشان را مقید به تنگی نظرهای خود نکنیم.
واکنش نخبگان و جامعه ما به مرگ مریم نشان داد که او پیش از این به دلهای آنان نشسته بود و از آن پس به دیدهها آمد. مریم در چهلسالگی به مثابه دانشمندی که برازنده ایران امروز و احیاگر مفاخر دیروز است، در فضای عمومی برجسته شد و در فضایی از احترام و افتخار به حافظهها سپرده شد. او را رسانهها و شبکهها بزرگ نکردند، بزرگی او فضای شبکهها و رسانهها را پر کرد و سرانجام پدیدهای شد در تراز قهرمانانی از جنس مردم.