اسکله ای برای کویر
صیادان «تخت عدالت» هر روز صبح به تالاب هامون رفته و شب با توشه پر برمی گشتند اما اکنون تنها کارشان خیره شدن به قایق های به خاک نشسته در کویر هامون است.
صیادان «تخت عدالت» هر روز صبح به تالاب هامون رفته و شب با توشه پر برمی گشتند اما اکنون تنها کارشان خیره شدن به قایق های به خاک نشسته در کویر هامون است.
به گزارش مهر، پایش را روی زمین می گذارد تا کنار ماشین دوچرخه اش را پارک کند. وقتی می بیند دوربین ها را از غلاف بیرون آورده و عکاسی می کنیم اصرار دارد چیزی را به ما نشان دهد. ۷ ساله است لباس گشاد و بلند آبی رنگ پوشیده. سیستانی است و به زبانی حرف می زند که به سختی می توان فهمید. سر تا پایمان را نگاه می کند و از آن جمع، دست من را می گیرد و می کشد. می خواهد که همراهش شوم. دوچرخه اش را رها می کند. انگار چیزی که می خواهد نشان دهد یا جایی که می خواهد برویم نزدیک است. در راه باز هم حرف می زند و بازهم به سختی می فهمم چه می گوید. از چیزی حرف می زند که کوچک است شکلش را روی هوا می کشد. پسرک اصرار دارد به هیچ چیزی توجه نکنم و یک راست بروم دنبالش نزدیک اسکله ای که کنار کویر ساخته شده بود... .
زمانی این اسکله برو بیایی برای مردانی که صیاد بودند داشت آن زمان که تالاب هنوز کویر نشده بود. صیادان وقت سرخاراندن هم نداشتند. تالاب پر از ماهی، صیاد و قایق بود. کار و کاسبی آنقدر رونق داشت که گاهی ماهی ها را روی زمین ریخته و حراج می کردند. صیادان از اربابی های هیرمند بودند.
«اربابی» روستایی است نشسته بر «تخت عدالت» در شهرستانی به نام «هیرمند» بر پیکره پهناور سیستان و بلوچستان. مردم روستا تا همین ۵ یا ۶ سال پیش در خانه های خشتی زندگی می کردند هنوز بقایای خانه های خشتی مردم را می توان در حاشیه اطراف روستا دید. خانه هایی با تک بادگیرهای کوچک که بادهای ۱۲۰ روزه ریگ های روان را آنقدر روانه این خانه ها کرده که دیگر درشان هم باز نمی شود. حالا مردم در خانه های سیمانی زندگی می کنند خانه هایی که انگار همیشه ناتمام است. در و دیوارهایش گچ ندارد آنها پول سفید کردن خانه ها را ندارند.
چند سال پیش از محل فروش خانه خشتی قدیمی شان و قایق توانسته اند ساختمانی سیمانی بسازند که هنوز گچ کاری ندارد. یکی از زنان روستا می گوید: «گرم کردن این خانه ها سخت تر از خانه های قدیمی است اما خوبی اش این است که وقتی باد ۱۲۰ روزه می آید زندگی مان را باد و خاک نمی برد.»
در روستا همیشه این صحنه را می توان دید که دو مرد رو به روی کویر نشسته حواسشان به خودرویی است که نزدیک برجک های مرزبانی حرکت می کند. هر کدام نظری می دهند. یکی می گوید «احتمالا شب گذشته چند نفری را گرفته اند» و دیگری می گوید «برای سرکشی آمده اند.»
گله گوسفندان از بین درختچه های گز بیرون می آید. از چرا برگشته اند در بیابان برهوتی که فقط گز دارد. چوپان داد می زند. چیزی می گوید و مردها حرفش را تایید می کنند و همان اتومبیل مرزبانی را نشانش می دهند.
مرزبانی را نمی بینم فقط می دانم آن طرف، افغانستان است. چشمان آنها تیزبین شده از بس هر روز رو به روی کویری نشسته اند که درختان گز با برگ هایی شبیه به خار دارد. و قایق های در خاک مانده اش یا شکسته اند و رنگ رو رفته و یا هنوز سالم اند ولی از کار افتاده. می گویند که روزی این کویر تالاب بوده. هامون را می گویند.
قایق های پارک شده در تالاب
مرز سه کیلومتری ایران و افغانستان در جایی به نام تخت عدالت همان جا که «هامون پوزک»، مردانش را بیکار کرد؛ مردان صیاد «اربابی» هر روز با همان قایق های گیر کرده در کویر به ماهیگیری می رفتند و با توبره پر به خانه بر می گشتند. رفت و آمدها به این تالاب به قدری زیاد بود که آنجا را روستای گردشگری نامیدند. برایش اسکله ساختند و شیلات، نمایندگی داشت. قایق های تفریحی، مردم را به تالاب می بردند. پرندگان مهاجر و بومی با کودکان همبازی می شدند. آب همه زندگی مردم بود.
اما وقتی تالاب خشک شد و دیگر آبی از آن طرف مرز افغانستان به ایران نیامد. مردان صیاد قایق ها را رها کردند. آب آنقدر عمق نداشت که قایق ها را به حرکت وا دارد. هر کسی هر کجا که آخرین بار سوار قایقش شده، همان جا رهایش کرده است. دیگر نه آبی بود که ماهی بگیرند نه راهی برای خرید سوخت باز بود.
حالا مردان صیاد روستای اربابی هر روز صبح تا غروب رو به روی کویری که روزی تالاب بود، نشسته و از سر بیکاری حرکت خودروهای مرزبانی را نگاه می کنند. برخی دیگر به این دلخوش هستند که دام شان را می برند به کویر برای چرا.
محمد اربابی از خاندان اربابی های شهرستان هیرمند و زاده تخت عدالت است که تازه از سفر برگشته. او به دامغان برای کارگری در ساختمانها یا باغات شهرهای دیگر می رود. صیاد بوده و حالا هر کسی از او می پرسد چه کاره ای می گوید: بیکار!
هر مردی در روستا به این سوال یک جواب مشترک می دهد:«شغلم؟ بیکاری! مرز را بستند. تالاب خشک شد. صیاد بودیم. حالا نیستیم.»
اداره کل شیلات سیستان آمار می دهد که با خشکسالی های سالیان اخیر تالاب هامون و کم آب شدن رودخانه های محلی و چاه نیمه ها، نزدیک به ۸۰ درصد صیادان منطقه بیکار شده اند.
آنها دلخوشی مردم را در ایجادحوضچه های چند منظوره پرورش ماهی در جایی به نام «چاه نیمه ها» می دانند که می توانند با فعالیت در این حوضچه ها تکثیر و پرورش ماهیان گرم آبی و سردآبی را داشته باشند. اما این چاه نیمه ها به تخت عدالت نزدیک نیست.
زندگی به امید آب و یارانه
مردم روستا گاهی برای کارگری به خراسان جنوبی می روند و یا در دامغان باغداری می کنند. صیادان اربابی به شهر هم می روند اما وقتی شهرنشین ها ، کارگر برای ساخت و ساز بخواهند. محمد پسر ۲۵ ساله ای است که دخترش را در آغوش گرفته و زیر آلاچیق هایی که دهیاری رو به روی تالاب ساخته، نشسته، او می گوید: ۶ ماه از سال را کار می کنم تا ۶ ماه دیگر سال زندگی کنم. همه همین کار را می کنند. وقتی به روستا می آییم؛ زن و بچه نگاهشان به دستمان است. بعضی وقتها که کار نیست؛ دلم نمی خواهد به خانه برگردم. اهالی روستای اربابی مانند بسیاری از روستاییان دیگر در سیستان به دو امید زندگی می کنند. یارانه و آب.
محمد هر روز در انتظار آب است و می گوید: بلاخره می آید. اینجا قایق ها در انتظار آب هستند. صاحب هر قایق مشخص است. بعضی ها امید نداشتند و موتور قایق ها را فروختند. دو سه میلیونی می شد. بعضی دیگر هنوز موتور را نگه داشته و هر چند وقت یک بار تعمیرش می کنند که دوباره روی قایق نصب شود. وقتی آب بیاید. دوباره قایق ها راه می افتد. باید خیلی از آنها را بیرون بکشیم. اگر تا الان این کار را نکردیم به خاطر این است که جابه جایی آنها هزینه دارد باید جرثقیل آورد سوار کامیون کرد و از اینجا برد. فرسوده و شکسته شده اند. قایق آنهایی که تازه خریده بودند هنوز سالمند. ولی آفتاب خیلی از آنها را خراب کرده. باید بیرون بیایند تا وقتی که قایقهای دیگر حرکت کردند بدنه آنها را سوراخ نکنند.
محمد روی تپه های خاکی تالاب راه می رود وقتی حرف می زند هنوز امید دارد تا آب دوباره به تالاب برگردد به همین دلیل نقشه می کشد وقتی تالاب پر آب شد، چه کار کند. زمانی که ساختمان تفریحی شرکت توسعه ایرانگردی و جهانگردی ساخته شد امیدش بیشتر بود. برای اینکه می دانست این ساختمان را می سازند که وقتی گردشگر آمد از او پذیرایی شود. حتما او هم می توانست به همراه اهالی دیگر از راه ورود گردشگر درآمد کسب کند. مثل همان روزها که با قایق تفریحی مردم را جا به جا می کرد اما وقتی در و پنجره های ساختمان را بردند مردم روستا ناامیدتر شدند ولی محمد آقا به آنها گفت که موقت است. آب می آید.
ولی آب حدود ۱۶ سالی است که تالاب را پر نکرده، زمین از فرط تشنگی دهان باز کرده است بادهای ۱۲۰ روزه خاک تالاب را کنار زده و خرده های سفال نمایان است اهالی روستا وقتی بعد از وزیدن بادهای سهمگین ۱۲۰ روزه سیستان از خانه بیرون آمده و به تالاب می آیند، می بینند حفره های بزرگی روی تپه ها ایجاد شده. آنها می گویند که دوباره حفاران با رد یاب هایی که داشته اند از فرصت حبس شدن روستاییان در خانه هایشان به خاطر گرد و خاک استفاده کرده و زمین را کنده اند شاید چیزی پیدا کنند.پسران جوان این موضوع را بارها به اداره میراث فرهنگی استان اطلاع داده اما کسی اهمیتی نداده است. این موضوع دیگر برایشان عادی است.
مردها هر روز شب نشده، به تالاب می آیند و والیبال بازی می کنند. پول روی هم گذاشته و توپ و تور خریده اند. زنان اما بیرون نمی آیند. آنها گاهی حصیر می بافند. نی حصیری که می بافند زمانی از نیزارهای هامون تامین می شد اما الان آن را از گلستان و مازندران می آورند. بافتن ماهی ۱۰ متر حصیر برای بعضی از آنها که مشکل آوردن نی را به روستا ندارند، ۳۰ هزار تومان تمام می شود.
حصیر بافی زمان می برد و دستمزدش کم است. به همین خاطر همه زنان این کار را انجام نمی دهند مگر آنها که حوصله بیشتری دارند و غروب در فضای نزدیک خانه نشسته و دو نفری حصیر می بافند. آنها فقط خود را سرگرم می کنند. « از بیکاری که بهتر است. ماهی ۱۰ هزار تومان می شود یعنی یک چهارم پولی که کمیته امداد می دهد. وگرنه یارانه مان که خرج آب و برق می شود و پر کردن کپسول گاز.» این را معصومه، زن حصیربافی می گوید که وقتی دام های زیادی داشت از پشمش برای بافتن فرش استفاده می کرد اما دیگر ابزاری ندارد تا فرش به دار بزند.
تنها ماهی روستا
.... از اسکله صیادی تخت عدالت ساختمانی مانده که درش را قفل زده اند. بالای پله هایی که جلویش تیوپ های زیادی قرار گرفته، ماهی های فلزی، برای تزئین نرده های آبی رنگ استفاده شده است. پسرک از بالای نرده روی سقف ساختمان می رود. درون سطل آب یک ماهی کوچک است. خودش از کنار ساحل «چاه نیمه» گرفته آن هم وقتی با خانواده اش برای صید ماهی به «دریاچه های آب مصنوعی» ایجاد شده در شهرستان رفته بود.
او همان موقع چاله ای ایجاد کرده و این ماهی کوچک را درون آن انداخته و دیده که هنوز زنده است. با خودش به روستا آورده و از ترس گربه های روستا و خانه شان که یک بار قصد جان ماهی اش را کرده بودند، آن را در بالاترین نقطه روستا روی پشت بام ساختمان اسکله پنهان کرده است. او اصرار داشت از ماهی اش عکس بگیرم. تنها ماهی روستا!