◄ سفر به ایستگاه وان کشور ترکیه - خاطره
در بین راه به هر ایستگاه دارای سکو و سالن مسافری و یا نمازخانه که می رسیدیم، متوقف شده و از درزین پیاده می شدیم و از وضعیت موجود و اقدامات انجام شده توسط نمایندگی رجا در شمالغرب بازدید می کردیم و ایشان نظرات خود را بیان نموده و مجددا به طرف ایستگاه بعدی حرکت می کردیم.
پاییز سال 1386 بود، از چند ماه قبل با مدیران ارشد شرکت صحبت کرده و موافقت ایشان را برای انتقال از زنجان به تهران گرفته بودم و چون آپارتمان شخصی ام در شهر تهران توسط مستاجر تخلیه و تعمیرات مورد نیاز آن نیز انجام و آماده اسکان خانواده ام شده بود و با توجه به اینکه سال تحصیلی مدارس شروع شده بود، با مشورتی که با خانواده انجام دادیم، قبل از اتمام مراحل انتقالم به تهران و تعیین جانشین، خانواده به تهران نقل مکان نموده بودند و من به تنهایی در منزل سازمانی تقریبا تخلیه شده از کلیه لوازم منزل که فقط با یک فرش و اندکی لوازم و تجهیزات اولیه زندگی تجهیز شده بود، زندگی می کردم، هر چند با تغییر مدیر عامل شرکت این انتقال با چند ماه تاخیر و در سال بعد انجام گردید.
در این حین خبر رسید که مدیر عامل شرکت آقای دکتر حجت به همراه قائم مقام ایشان، آقای مهندس خردمند و معاون اجرائی شرکت آقای راشدی که ما به ایشان حاج آقا راشدی می گفتیم، قصد دارند طی بازدیدی از کل محور ریلی آذربایجان و به صورت ویژه از نواحی شمالغرب و آذربایجان، به کشور ترکیه رفته و از قطار تهران به آنکارا ، کشتی و وضعیت خدمات دهی به مسافران ایرانی در ایستگاه شهر وان بازدید نمایند.
طبق معمول می بایست من هم به عنوان رئیس نمایندگی رجا در شمالغرب، ایشان را در حوزه کاری تحت تصدی ام همراهی نمایم، به همین جهت ضمن آماده نمودن شرایط و مقدمات کار، با قطار از زنجان به ایستگاه قزوین رفتم تا از ایشان استقبال نمایم، با توجه به اینکه احتمال می دادم پیشنهاد همراهی ایشان تا وان به من داده شود، قبل از خروج از منزل پاسپورت خود را که به تازگی دریافت نموده بودم را برداشته و همراه خود بردم.
هماهنگی های لازم جهت انجام بخشی از سفر تا ایستگاه مراغه با درزین و همچنین تامین تجهیزات لازم در طول سفر را قبل انجام داده بودم، قطار حامل مسئولان شرکت شامل مدیرعامل، قائم مقام، معاون اجرائی و آقای مهرداد ناصری رئیس اداره بازرگانی بین المللی شرکت رجا که به عنوان مترجم و دیلماج ایشان را همراهی می نمود به ایستگاه قزوین وارد شد، بعد از سلام و علیک و احوال پرسی و خوش و بش های مرسوم، ایشان از ایستگاه قزوین و تعمیرات انجام شده در نمازخانه، سرویس ها و ... بازدید نموده و سوار بر درزین شدیم و به سمت ایستگاه زنجان حرکت کردیم.
در اینجا لازمست ذکر نمایم که درزین یک وسیله نقلیه ریلی مشابه مینی بوس های جاده ای هست که به جای چرخ های لاستیکی از چرخ های فلزی مخصوص حرکت بر روی ریل استفاده نموده و برای جابجایی ماموران بخش ریلی و همچنین بازدید از خطوط مسیر از آن استفاده می گردد و همچنین می توان مثل یک وسیله نقلیه جاده ای آن را تجهیز نمود تا مسافران آن در طول سفر از امکانات موجود در آن استفاده نمایند، درزین مورد استفاده ما هم از وضعیت نسبتا مناسبی برخوردار بود.
در بین مسیر و در زمانی که درزین در حال سیر بین ایستگاه های قبل از زنجان بود، من از آقای راشدی معاون اجرائی شرکت که مسئول مستقیم من هم بودند سوال کردم که حاج آقا صلاح می دانید من هم شما را در این سفر تا ایستگاه وان همراهی نمایم؟ به نظر می آمد که ایشان مخالفتی با این مسئله ندارند ولی کمی فکر کردند و مثل زمانی که تصمیم گیری اندکی برایش مشکل بود لب ها را جمع کرده و با تردیدی خاص گفتند: فکر نکنم صلاح باشد که شما هم تشریف بیاوردید.
از همین نویسنده:
باید اعتراف کنم که انتظار چنین پاسخی را از ایشان نداشتم چون اولا ایشان خبر داشتند که من در انتهای دوره کاری در این پست سازمانی می باشم و به زودی قرار است به تهران منتقل شوم و ثانیا مدت زمان این سفرم خیلی کم بود و همچنین نیاز به مجوز خاصی هم نداشت چون ماموریت خارجی محسوب نمی شد، علی ایحال ایشان مافوق من بودند و دستورشان برایم لازم الاجرا بود و من برای ایشان احترام خاصی قائل بودم و به همین سبب دلخور نشدم.
در بین راه به هر ایستگاه دارای سکو و سالن مسافری و یا نمازخانه که می رسیدیم، متوقف شده و از درزین پیاده می شدیم و از وضعیت موجود و اقدامات انجام شده توسط نمایندگی رجا در شمالغرب بازدید می کردیم و ایشان نظرات خود را بیان نموده و مجددا به طرف ایستگاه بعدی حرکت می کردیم.
در حین سیر به جهت کوتاه و سهل تر شدن سفر، با هم در مورد موضوعات مختلف صحبت می کردیم و من هم از فرصت بدست آمده در حضور بزرگان شرکت مشکلات و موارد درخواستی را مطرح می کردم، نزدیکی های ایستگاه زنجان آقای مهندس خردمند که در کنار هم نشسته بودیم در گوش من به حالت گفتار همیشگی گفتند: رئیس پاسپورت هم داری؟ گفتم آره و اتفاقا همراهم هست، ایشان با لبخند گفت: دوست داری همراه ما به ایستگاه وان بیایی؟ علی رغم اینکه خیلی دوست داشتم ایشان را همراهی کنم، ولی چون یکی دو ساعت قبل از رئیس مستقیم خود همین مسئله را درخواست نموده بودم و ایشان به عللی صلاح ندانسته بودند، موضوع درخواست من از حاج آقای راشدی و مخالفتشان را تعریف کردم، در جواب من آقای خردمند گفتند: شما نگران این موضوع نباشید، مشکل را حل می کنم، واقعیت امر شدیدا دچار تردید شده بودم و از اینکه شاید باعث دلخوری شخصی که سال ها به جز اینکه رئیس مستقیمم بود، رفاقت خاصی هم بین ما وجود داشت و من شدیدا به ایشان علاقه مند بودم و حتی بعضی از همکاران به شوخی من را پسر راشدی صدا می کردند، به همین سبب به شدت نگران بودم که رفتن من به وان باعث دلخوری ایشان نگردد، هر چند خوشبختانه بعد از سفر و حتی بین سفر متوجه شدم ایشان از این بابت دلخور نشده، لیکن سال ها بعد به عللی که من به هیچ وجه مقصر به وجود آمدن آن نبودم و به خاطر کار درستی که از نظر خودم در راستای بهبود وضعیت کار شرکت رجا و به طور اخص اداره کلی که در آن مشغول به کار بودم انجام داده بودم که حتما آن جریان را در یکی از خاطراتم به صورت مشروح توضیح خواهم داد، باعث تکدر حال و دلخوری شدید ایشان از خودم شدم که فکر می کنم آن مسئله در روند اتفاقاتی که بعدها برایم در شرکت رجا به وجو آمد بی تاثیر نبود.
به زنجان رسیدیم، با مدیر کل راه آهن شمالغرب و معاونان و مسئولان زیر مجموعه و همچنین پرسنل شرکت رجا مستقر در زنجان دیداری برگزار گردید و بعد از صرف شام در رستوران سنتی روبروی ایستگاه زنجان، مهمانان شب را در مهمانسرای ایستگاه زنجان که دارای سوئیت های کوچک دو تخته که در دوره مدیر کلی مرحوم مهندس لنگرودی ساخته و مورد بهره برداری قرار گرفته بود و در آن زمان تقریبا بهترین مهمانسرای راه آهن در کل کشور محسوب می شد، شب را به استراحت پرداخته و من هم به منزلم که در همان نزدیکی ها بود رفتم و قرار شد صبح زود در ایستگاه حاضر شده تا با درزین به سمت ایستگاه های میانه و مراغه حرکت نمائیم.
بعد از نماز صبح و صرف صبحانه از ایستگاه زنجان به سمت میانه و مراغه با درزین حرکت کردیم، در بین راه ضمن توقف و بازدید از ایستگاه های تحت تصدی شرکت رجا، در محل هایی که کارگران خط مشغول کار بودند نیز توقف می کردیم و ضمن عرض خسته نباشی، گپ و گفتی انجام می گرفت، در حد فاصل ایستگاه میانه تا مراغه روستاهایی وجود داشت که حتی مسیرهای جاده ای اتومبیل رو نداشتند و تنها راه دسترسی به این روستاها و مکان ها فقط استفاده از وسایل نقلیه ریلی بود، این مناطق دارای مناظر بسیار زیبا، بکر و چشم نوازی بودند که برای کسانی که در روز از آن عبور می کردند بالاخص افرادی که برای اولین بار از این منطقه عبور و تماشا می کردند، بسیار لذت بخش و حتی هیجان انگیز بود، از محلی عبور کردیم که واقعا در شب خیلی ترسناک به نظر می آمد و من برای همراهان توضیح می دادم که شب ها، نگهبان در این محل ها به تنهایی و بدون هیچ پناهگاه و محافظی حضور داشته و در خیلی موارد می بایست پیاده و در تاریکی شب مسیر بین دو ایستگاه را طی نموده که احتمال مواجهه با حیوانات وحشی هم برای ایشان وجود داشت، در هنگام عبور از یکی از این محل ها، آقای مهندس خردمند از من سوال کردند که این کارگران، ماهانه چقدر حقوق دریافت می کنند، من حقوق ماهانه این کارگران را اعلام نمودم که باعث تعجب ایشان گردید، در ادامه گفتم که اگر حقوق یک ماه ایشان را برای فقط یک ساعت حضور تنهائی در تاریکی شب به من پرداخت شود، راضی به انجام این کار نیستم، ولی این کارگران به اجبار و با کمترین حقوق که حقوق حداقلی یک کارگر بود، کاری سخت و دلهره آور را در این منطقه که نیمی از سال، منطقه ای بسیار سرد و برفی و با کولاک شدید بود، انجام میدادند تا قطارها در سلامت و بدون خطر سیر نمایند.
نزدیک غروب وارد ایستگاه مراغه شدیم، ایستگاهی قدیمی و فوق العاده زیبا از نظر نوع بافت که داخل آن در سال 1384 با پیگیری ها و درخواست نمایندگی رجا شمالغرب، توسط شرکت رجا بازسازی و نوسازی شده بود، کارهایی از قبیل، رنگ آمیزی دیوارها، تعویض سقف شیشه ای خطرناک با ورق های فایبرگلاس شفاف (احتمال سقوط شیشه از ارتفاع به کف سالن وجود داشت)، ساخت و توسعه و تجهیز نمازخانه های ایستگاه که قبلا وضعیت خیلی نامساعدی از نظر وسعت و تجهیزات داشت، خروج واحدهای غیر مرتبط از ایستگاه به طبقه بالا، بازسازی کامل سرویس های بهداشتی داخل سالن و سکو، پارتیشن بندی، تامین سیستم صوتی مناسب و سراسری در تمام قسمت های سالن، سکو، نمازخانه ایستگاه و .... که با این اقدامات انجام گرفته چهره ای جدید به این ایستگاه داده شده بود، لازم به ذکر است که شهر مراغه تقریبا در سه راهی بین سه استان آذربایجان غربی و شرقی و کردستان قرار داشت و مسافران شهرهای اطراف برای مسافرت با قطار می بایست از طریق این ایستگاه مسافرت نمایند به همین خاطر همیشه مسافران زیادی به خصوص مسافرانی که عازم تهران و بالعکس بودند در داخل سالن این ایستگاه منتظر ورود قطارهای مورد نظر خود بودند.
در بدو ورود مورد استقبال آقای سیاوش فتحی و قره چال مسئول نماینگی رجا در شماغرب مقیم مراغه و پرسنل زیر مجموعه که در آن زمان 6 نفر بودند و مسئولان ایستگاه مراغه قرار گرفتیم و بعد از بازدید از ایستگاه جهت استراحت، به مهمانسرا که در طبقه بالای ایستگاه قرار داشت رفتیم تا زمان ورود قطار تهران به آنکارا که حدودا 10 ساعت بعد به ایستگاه مراغه وارد می شد، استراحت نمائیم، طبق برنامه حرکت قطارها، می بایست این قطار نزدیک صبح به مراغه می رسید که خوشبختانه به موقع این اتفاق افتاد و ما بعد از خداحافظی با همکاران مستقر در مراغه، به قطار سوار شدیم.
قطار به طرف تبریز حرکت کرد و بعد از حدود دو ساعت و نیم وارد ایستگاه تبریز شدیم، طبق برنامه معمول قطار، بخشی ازعملیات گمرک طرف ایرانی درایستگاه تبریز و مابقی در ایستگاه های سلماس و رازی انجام می گرفت، به محض ورود به تبریز مورد استقبال آقای مهندس میر حسن موسوی مدیر کل راه آهن آذربایجان، معاونین، روسای ادارات و بعضی از مسئولان زیر مجموعه ایشان و همچنین آقای علیرضا سلیمانی رئیس نمایندگی رجا در آذربایجان، معاونین نمایندگی، آقایان قهرمانی و پرویزی و پرسنل زیر مجموعه این نمایندگی قرار گرفتیم و در مدت زمان توقف قطار در تبریز برای سوار شدن مسافران دارای بلیت از مقصد تبریز و انجام امورات گمرگی که حدود یک و نیم ساعت به طول انجامید، از فرصت به دست آمده استفاده نموده و بعد از بازدید از سالن ایستگاه و اقدامات در حال انجام، به سالن تشریفات یا VIP ایستگاه که در آن زمان زیر مجموعه رجا بود رفته و با آقای مهندس موسوی و همراهان دیدار و گفتگو انجام گردید.
کم کم زمان حرکت قطار از ایستگاه تبریز فرا رسید، با مشایعت و بدرقه مسئولان راه آهن آذربایجان به قطار تهران آنکارا سوارشدیم، آقای سلیمانی هم جهت همراهی با گروه در سفر به قطار سوار شدند، قطار آرام آرام ایستگاه تبریز را به مقصد ایستگاه رازی که آخرین ایستگاه در ایران بود ترک کرد.
در مدت زمان سیر قطار که حدود چهار ساعت طول کشید در رستوران قطار با ماموران موظف قطار اعم از روسای قطار، لکوموتیورانان رزرو، سر مهماندار و مهماندار ، فنی مشغول دیدار و گفتگو بودیم و از مناظر زیبای اطراف به خصوص پل قطور که یکی از زیبا ترین پل های راه آهن کشور محسوب می شود لذت می بردیم، بعد از توقفی در ایستگاه سلماس به ایستگاه رازی رسیدیم، با توجه به توقف نسبت طولانی در این محل، از قطار پیاده شده و با مسئولان ایستگاه دیدار و گفتگو نموده و از امکانات آن بازدید انجام گرفت، عملیات بررسی و چک کردن گذرنامه ها درحین حرکت قطار از ایستگاه تبریز تا رازی توسط پلیس گذرنامه ایران انجام گرفته بود، بعد از اتمام همه تشریفات مورد نیاز گمرکی و گذرنامه ای، قطار به سمت نقطه صفر مرزی حرکت کرد و به آرامی ضمن عبور از مرز وارد خاک کشور ترکیه شدیم و بعد از مدت کوتاهی وارد ایستگاه کاپیکوی شدیم.
طبق برنامه و پروتکل های تعیین شده بین راه آهن دو کشور، در ایستگاه کاپیکوی تمامی مراحل کنترل گذرنامه توسط پلیس گذرنامه ترکیه، بازدید و کنترل اجناس و لوازم همراه مسافران اعم از لوازم همراهشان در داخل کوپه و همچنین کالاهای داخل واگن توشه انجام می گرفت، به این علت کلیه مسافران می بایست از قطار پیاده شده و در سالنی که برای انجام امورات ذکر شده ساخته شده بود، مستقر شوند، لازمست ذکر کنم در آن روز نماینده گمرگ ترکیه ضمن خوش آمدگویی به آقای مدیرعامل و همراهان اعلام نمود، به افتخار حضور مدیرعامل شرکت رجا و هیئت همراه، گمرگ ترکیه در این سفر، بار مسافران را تفتیش و بررسی ننموده و فقط گذرنامه های مسافران توسط ماموران گذرنامه ترکیه کنترل گردید. ما هم به همراه مسافران از قطار پیاده شدیم و در این مدت به اتفاق آقای دکتر حجت و همراهان ازسالن ایستگاه و تجهزات آن بازدید نموده و با مسئول ایستگاه و نماینده راه آهن ترکیه که به استقبال آمده بود دیدار و گفتگو نمودیم، آقای مهرداد ناصری که اصالتا اهل شهرستان میانه بود و در کشور ترکیه در دانشگاه تحصیل کرده بود و به زبان ترکی استانبولی کاملا مسلط بود، صحبت های طرفین را ترجمه می نمودند، در این بین یک سرباز مسلح ترک ضمن انجام احترام نظامی، خودش را به جمع ما رساند و با زبان ترکی ضمن معرفی خود، اعلام نمود که به دستور والی استان وان جهت حفاظت از آقای دکتر حجت مدیر عامل رجا در این محل حاضر شده و قرار است تا انتهای سفر، ایشان را در کشور ترکیه همراهی نمایند، ولی به جهت اینکه آقای دکتر به هیچ وجه در یک مکان متوقف نبودند و در این مدت از موقعیت استفاده کرده و به همه جاهای ایستگاه سر می کشیدند، چند بار از دسترس محافظ خود خارچ شده بود و باعث نگرانی و تشویش خاطر ایشان گردید و این نظامی چند بار و با چهره نگران دنبال آقای دکتر می گشت و به زبان ترکی خواهش می کرد که لطفا ایشان هر جایی می رود او را را خبر نموده تا بتواند از دکتر محافظت نماید، من هم به آقای مدیر عامل به شوخی تذکر می دادم که این سرباز برای حفاظت شما به اینجا آمده نه برای محافظت من.
بالاخره از کاپیکوی حرکت کردیم و بعد از حدود دو ساعت و نیم وارد ایستگاه وان شدیم، برنامه به این گونه بود که در دو طرف دریاچه وان ریل گذاری شده بود و قطار ترک در آن سمت دریاچه مسافران خود را پیاده نموده و مسافران سوار کشتی شده و با کشتی در مدت زمان بین پنج تا هفت ساعت مسیر دو ایستگاه در طرفین دریاچه وان را طی نموده و بعد از رسیدن کشتی به این سمت دریاچه مسافران از کشتی پیاده شده و به قطار ایرانی سوار می شدند و از این سمت هم مسافران پیاده شده از قطار ایرانی سوار کشتی شده و با کشتی به سمت دیگر دریاچه رفته و بعد از پیاده شدن از کشتی به قطار ترکیه ای سوار می گردیدند، در اصل مبادله مسافر بین دو قطار انجام می گرفت، بار همراه مسافران توسط خودشان به کشتی و سپس به قطار بعدی منتقل می گردید، ولی واگن توشه در دو طرف دریاچه از سایر واگن های قطارها جدا شده و با استفاده از ریل تعبیه شده در داخل کشتی، به داخل آن منتقل گردیده و بعد از رسیدن به سمت دیگر دریاچه از کشتی خارج و به قطار طرف مقابل متصل می گردید، به عبارتی تنها واگنی که از تهران به آنکارا و بالعکس منتقل می شد فقط واگن توشه یا بار قطارها بوده و مابقی واگن های دو قطار در طرفین دریاچه وان مسافران خود را پیاده نموده و مسافران پیاده شده از کشتی را سوار نموده و فورا مسیر رفته را بر می گشتند.
آن روز هم همین برنامه محقق شد و مسافران پیاده شده از قطار ایران به همراه وسایل همراهشان وارد کشتی شدند، مسافران بیش از هشتاد پله را می بایست طی نموده تا وارد کشتی بشوند، من زودتر از بقیه وارد کشتی شده و مشغول بازدید از وضعیت داخلی آن بودم، در این حین از بالا مشاهده کردم که آقای خردمند در حال جابجایی و به بالا آوردن چندین ساک یک خانم مسن و تقریبا پیری بودند که در پایین کشتی از ایشان درخواست مساعدت نموده بودند و ایشان با فروتنی قبول کرده بودند، انصافا کار سختی بود، به صورتیکه وقتی به بالای کشتی رسیدند هم نفس نفس می زدند و هم عرق کرده بودند و به شدت هم خسته شده بودند.
تقریبا همه مسافران سوار کشتی شده بودند، داخل کشتی، هم در داخل اتاق ها و هم روی عرشه، دارای صندلی های مناسب و راحت بود و مسافران می توانستند در حین حرکت بر روی عرشه کشتی از تماشای مناظر زیبای دریاچه وان لذت ببرند، به مسافران قطار که تقریبا همه ایرانی بودند اعلام شد که قرار است مدیر عامل شرکت رجا از کشتی بازدید نموده و ضمن صحبت با مسافران از مشکلات موجود توسط ایشان مطلع گردد، فورا مسافرانی که بی حجاب شده بودند مجددا حجاب خود را تا حدودی درست نمودند، به نظر در بین آن همه مرد فقط مسئولان شرکت رجا برای ایشان نامحرم بودند، آقای دکتر حجت و همراهان به میان مسافران آمدند و ابتدا آقای راشدی ضمن خوش آمدگویی به مسافران، آقای مدیرعامل را معرفی نموده و برای مسافران ضمن ارائه اقدامات انجام شده در راستای بهبود کیفیت خدمات در قطار بین المللی، اندکی صحبت نمودند و بعد از صحبت مختصر آقای دکتر حجت، تعدادی از مسافرانی که سابقه بیشتری نسبت به سایران در سفر با این قطار و کشتی داشتند ضمن تشکر از حضور مسئولان شرکت رجا و همچنین تائید بهبود کیفیت خدمات داخل قطار و کشتی در ماههای اخیر مشکلات باقیمانده را مطرح نموده و خواستار برطرف نمودن آنها بودند.
بعد از انجام بازدید و دیدار با مسافران، از کشتی پیاده شدیم و کشتی حرکت کرد، با توجه به فاصله زمانی تا مسافرگیری و آماده سازی کامل قطار، از داخل مجموعه ایستگاه وان بازدید نموده و با رئیس ایستگاه و همچنین مدیر منطقه وان در دفتر ایستگاه جلسه ای برگزار شد، در ابتدای جلسه افراد را برای طرف مقابل معرفی نمودند، برای گفتن آقا از کلمه بگ یا بیگ استفاده می شد و چون انجام تلفظ فامیلی من یعنی گل آبادی برای میزبانان ترکیه ای ما مشکل بود مرا حسن بیگ و همچنین آقای سلیمانی را سلیمان بگ خطاب معرفی نمودند، توجه به اینکه در آن زمان در یکی از آگهی های تلویزیونی از اسم حسن بیگ استفاده می شد، این مسئله باعث خنده من شد.
یکی از مواردی که برای من جالب بود در ایستگاه های کاپیکوی و وان وجود توالت ها ایرانی برای رفاه مسافران ایرانی بود که این توالت ها فاقد شیلنگ آب و یا آفتابه بودند و به جای آن از پارچ استفاده شده بود که این مسئله تعجب من را بر انگیخت و بعد از بررسی و پرس و جو متوجه شدم که در اثر یک سنت خرافی که از قدیم در بین بعضی از مردم کشور ترکیه مرسوم بوده از شیلنگ و آفتابه به علت داشتن لوله استفاده نکرده و فکر می کنند که شیطان از داخل لوله ها خارج می شود و حتی شنیدم که وقتی لباس های خود را برای خشک شدن بر روی بند آویزان می کنند آستین پیراهن ها را گره می زنند.
جلسه و دیدار و بازدید به اتمام رسید و مسافران برگشتی که از کشور ترکیه و از مقصد ایستگاه آنکارا و شهرهای بین راهی مثل شهر کایسری یا همان قیصریه که ایرانی های زیادی در آنجا مقیم هستند، به قطارسوار شدند و بعد از خداحافظی با مشایعت کنندگان راه آهن ترکیه به قطار سوار شدیم و قطار به سمت مرز ایران به حرکت در آمد و بعد از دو ساعت و نیم مجددا به ایستگاه کاپیکوی رسیدیم و عملیات گمرکی و گذرنامه توسط طرف ترکیه ای انجام شده و به سمت ایران حرکت نمودیم و ضمن عبور از نقطه صفر مرزی، وارد ایستگاه رازی ایران شدیم.
مشابه رفت تمام اقداماتی که برای مسافران خروجی از ایران انجام شده بود، برای مسافران ورودی انجام شد. و بعد از انجام عملیات گمرگی و چک پاسپورت ها توسط گمرگ و پلیس گذر نامه ایران، به سمت تبریز حرکت کردیم، در طول زمان برگشت و سیر به سمت تبریز متاسفانه برای آقای دکتر حجت مشکلی به وجود آمد که به نظر می رسید که مسموم شده بودند، ولی خوشبختانه خیلی مشکل حادی نبود.
بالاخره وارد ایستگاه تبریز شدیم، در اینجا می بایست از همسفرانم جدا شوم، آقای سلیمانی که مقیم تبریز بود و به وطن خود رسیده بود، مسئولان عالیرتبه شرکت هم به علت صرفه جویی در وقت و جهت شرکت در جلسه ای در تهران، با هماهنگی انجام شده قبلی از قطار پیاده شده و بعد از خدا حافظی جهت پرواز به تهران به فرودگاه تبریز منتقل شدند و من مجددا تنها شدم و می بایست مسیر بین تبریز تا زنجان را با قطار طی می کردم.
بعد از پیاده شدن بخشی از مسافرانی که بلیت مقصد تبریز را داشتند، قطار به سمت تهران حرکت کرد، بعد از دیدنی و گفتگو با ماموران موظف قطار و طی مسافت زیادی از مسیر که در این بین ده دقیقه هم در ایستگاه مراغه توقف داشتیم و با عنایت به اینکه در طول سفر دو روزه خسته شده و خوب استراحت نکرده بودم، به کوپه قطار رفته تا کمی استراحت نمایم.
با صدای مهماندار سالن قطار متوجه شدم که قطار در حال ورود به ایستگاه زنجان است، از قطار متوقف در ایستگاه زنجان پیاده شدم و بعد از دیدار با همکاران کشیک در ایستگاه، قدم زنان به سمت منزل مسکونی ام که در کنار سکوی ایستگاه بود حرکت کردم، پاییز بود و برگ های درختان زیبای خیابانی که در کنار سکوی یک ایستگاه قرار داشت کف زمین را کاملا زرد پوش کرده بودند، منظره بسیار زیبایی به محل داده بود، پاییزی که زمستان بسیار سرد و یخبندانی را در آن سال در پی داشت به صورتی که تقریبا اکثر شهرهای کشور در این زمستان دچار بحران و یخ زدگی شدند، حتی در شهرهای گرمسیری مثل قم و یزد که سابقه سرمای شدید و وحشتناک را نداشتند هم دچار مشکل شده و طبق آمار اعلامی از سوی مسئولان، هشت هزار کنتور آب در شهر قم در اثر یخبندان شدید دچار مشکل و خرابی شده بود، اکثر راه های استان های سردسیر کشور به خصوص محور آذربایجان بسته شده و حتی حرکت قطارها هم در این زمستان سرد دچار وفقه گردیدند، آبگیری قطارهای مسافری به شدت دچار مشکل شده بود و در بعضی از ایستگاه ها ازجمله در محور آذربایجان و حتی تهران در بعضی از روزها امکان آبگیری قطارها به علت یخ زدن لوله های آب ممکن نبود، ولی با زحمات بی شائبه و شبانه روزی پرسنل خدوم و زحمتکش شرکت های رجا و راه آهن، در زمانی که خیلی از پروازها متوقف بودند و بسیاری از مسیرهای جاده ای بسته بودند، قطارهای مسافری، ضمن جابجایی مسافران همیشگی خود، مردمی که با سایر وسائل نقلیه سفر نموده و به علت بسته بودن راه ها و فرودگاه ها در راه مانده و به بخش ریلی پناه برده بودند، به خصوص در شهرهای زنجان، قزوین و تهران را با سلامتی به مقاصد خود رساندند.
مسافرانی که قطعا زحمات و سختی های پرسنل خدوم بخش ریلی را در آن روزهای سخت، پر مشقت، زمستانی و یخبندان را که در راستای سرویس دهی مناسب به ایشان متحمل شدند را فراموش ننموده و یقینا این فداکاری ها تا سال های سال در خاطرت مردم قدر شناس ایران عزیز خواهد ماند.
* کارشناس حمل و نقل
بسیار عالی و جذاب ممنون از جناب گل آبادی