◄ خاطره ای از خداحافظی یک مدیرکل از اداره تحت مسئولیتش
بعد از قطعی شدن ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد، چندین نفر از افراد علاقه مند اعم از همکاران اداره راه و ترابری و یا بنیاد مستضعفان و یا شهرداری و استانداری و اداره خودمان، اقداماتی را برای کسب این مقام به عمل می آورند و هر روز شایعه ای را طرح و تنشی برای بنده و اداره ایجاد می کردند.
در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ و حضور کاندیداها در اراک، بعضی از افراد موثر از بنده هم برای حضور در جلسات آنان دعوت می کردند، اما من به لحاظ مسئولیتی که داشتم در هیچ میتینگی شرکت نکردم.
اما بعد از قطعی شدن ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد، چندین نفر از افراد علاقه مند اعم از همکاران اداره راه و ترابری و یا بنیاد مستضعفان و یا شهرداری و استانداری و اداره خودمان، اقداماتی را برای کسب این مقام به عمل می آورند و هر روز شایعه ای را طرح و تنشی برای بنده و اداره ایجاد می کردند.
در آن مقطع بنده و تعداد دیگری از همکاران در منازل سازمانی اداره راه و ترابری که سهم سازمان شده بود ساکن بودیم و بالطبع با آن دوستان هم همسایه و بچه ها هم با همدیگر همبازی بودند.
آقایی که در اداره راه مسئولیتی داشت برای کسب سمت مدیر کلی حمل و نقل استان مرکزی شایق و هر روز عصر و غروب بعد از نماز در محوطه باز آن مجموعه، در جمع همکاران به گفت و گو می پرداخت و به محض ورود بنده با صدای بلند به ایراد سخن می پرداخت که فلان روز تودیع شما و معارفه من است. آتش بیار این داستان در اداره خودمان هم برادرش و .... بود.
فرد دیگری نیز از اهرم های فشار خود استفاده می کرد تا با توجه به اختلافاتی که در جریان افتتاح پایانه مسافربری اراک بین اداره و شهرداری به وجود آمده بود، استاندار جدید را برای کسب این مقام تحریک کند.
یکی از همکاران پایانه بار هم که برادرش کاندیدای اصلی بود نیز مستمرا راست و دروغ را با کمک چند نفر دیگر مرقوم نموده و مرتب برای دفتر رهبری تا آبدارچی استانداری می فرستاد.
به قدری ذهن خانواده بنده به خاطر زندگی در آن محوطه منازل سازمانی از بابت این شایعات مغشوش شده بود که تمامی اعتمادشان از بین رفته بود.
یک روز صبح اول وقت و بدون مقدمه همه را در سالن اداره جمع کردم و و برادر کاندید اصلی مدیریت بعدی را هم گفتم از پایانه بیاید. به آنها گفتم، بنده می دانم حداکثر عمر مدیریتیم چهار سال بیشتر نیست، چون می دانستم دولت عوض می شود و من هم کارتن هایی که وسایلم را از بوشهر آورده ام با توجه به خصلت های اصفهانی ها نگه داشتم و آماده رفتن هستم ولی تا آخرین روز اداری که در این استان هستم محکم و استوار به کارم ادامه می دهم وبا احترام به برادر دوستان همکار اداره راهی و خودمان، گفتم بنده با هر دو برادران شما دوست هستم و هر وقت هر کدام شان به این سمت رسیدند با کمال میل آن را تقدیم و از خدمت شما مرخص می شوم، ولی خواهش می کنم، اینقدر در اداره شایعه و تنش درست نکنید، به خصوص که در حال حاضر به خاطر حفظ جایگاه سازمان در قبال یک شهردار ناآگاه به امور حمل و نقل مسافر و مقابله با تحرکات تخریبی آنها، نیاز است که من از بابت مسائل داخل اداره خیالم راحت باشد و هر چقدر شما تلاش کنید که مرا تخریب کنید عرض خود می برید و زحمت ما می دارید.
این آقایان گفتار بنده را ضبط و مطالب دروغ دیگری هم به آن اضافه کرده و برای هیئت عامل فرستاده بودند.
به صورت مشخص مصرع اول آن شعر را هم آورده بودند که حافظ علیه الرحمه می فرماید:
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
این واقعه موجب شد تماسی از طرف یکی از اعضای محترم و دوست داشتنی هیئت عامل با من گرفته شود و کل متن را برایم بخواند و صحت و سقم آن را جویا شود که خوب بنده واقعیت را عرض کردم و به شدت گلایه کردم که چرا اجازه می دهند چنین رفتارهایی صورت بگیرد و شما مجبور شوید به من زنگ بزنید و البته اول توبیخ شوم و بعد پاسخم شنیده شود.
به هر حال گذشت و بعد از تب و تاب بسیار مدیران کل راه و ترابری و حمل و نقل استان مرکزی در یک روز و در دو مراسم تودیع و مدیران جدید معارفه شدند.
در مراسم مدیر کل راه و ترابری استان که در مجتمع تفریحی راه آهن برگزار شد وقایعی حادث شد که زیبنده همکاران راه و ترابری نبود ولی در مراسم تودیع بنده که از سوی همکاران به خوبی برگزار شد، متنی بسیار زیبا که توسط تک تک آنها هم امضا شده است، قرائت و جلسه ای بسیار زیبا و باشکوه برگزار شد که مدیرعامل سازمان با تعجب و شگفتی بسیار پرسیدند که آقای رحمانی واقعا این ها شما اینقدر دوست دارند، پس چرا آن نامه ها را نوشته اند.
به ایشان گفتم کسانی که در موضع ناحق هستند بسیار قویتر از افرادی که در موضع حق هستند بر مواضع خودشان پافشاری می کنند.
* کارشناس حمل و نقل