◄ رانندگی از انگلستان تا ایران با خودروی سواری/ لحظات سخت رسیدن به ایران از مسیر ترکیه
نویسنده خاطرات خود از لحظات سختی را به رشته تحریر در آورده که حدود نیم قرن پیش در حین عبور از کشور ترکیه برای رسیدن به ایران سپری کرده است.
یک مخاطب تین نیوز، خاطره خود از رانندگی با خودروی شخصی از کشور انگلستان تا ایران را به این شبکه خبری ارسال کرده که مربوط به سال 1355 است.
به گزارش تین نیوز، در متن پیش رو، نویسنده خاطرات خود از لحظات سختی را به رشته تحریر در آورده که حدود نیم قرن پیش در حین عبور از کشور ترکیه برای رسیدن به ایران سپری کرده است.
« سال 1355 مسیر انگلستان تا ایران را با ماشین سواری نو آمدم. بماند که بعد از اتریش دو کشور یوگسلاوی و بلغارستان سر گردنه بود و اصلا رحمی نداشتند و.... حتی مصادره ماشینم را مطرح میکردند. وقتی به کشور برادر ترکیه و شهر استانبول رسیدم. در گمرک تمام پیچ و مهره های ماشین را بازدید و وسایلم تماما ریختند بیرون و دیدند دوزاری من نمی افتد. باور کردنی نبود!!! بعد از ساعت ها ایستادن خودشان بعضی از وسایل از جمله دو بارانی جلیقه نجاتی که در هنگام کارآموزی روی کشتی در دریای کاردیف باید می پوشیدم را بردند و با علامت گفتند حرف دیگه ای نزن و برو. وقتی داخل شهر شدم که بروم هتل!!! چشمتان روز بعد نبیند!!!! باورتان نمیشود!!! ماشینهای سواری از روی واسط های دیواری خیابانی دور می زدند!!!! فقط می خواستم سالم برسم به هتل!!! وقتی رسیدم و کلید را گرفتم، گفتم ماشین دارم، گفتند خودشان باید جا و نحوه پارک را بگویند!!! وقتی به پارکینگ رفتیم، مامور پذیرش هتل گفت باید حتما عقب ماشین کاملا به دیوار باشد وگرنه ما مسئولیت وسایل تان در صندوق را به عهده نمی گیریم!!!! خلاصه به هر طریقی بود یک شب را گذراندم!!! ایرانیهایی که می دیدم می گفتند تازه مردم اینجا خودشان را جزو اروپای متمدن میدانند!!! از اینجا تا 1700 km مرز ایران باید توکل کنی و خیلی خیلی مواظب باشی!!! بنزین ندادن کاری خیلی معمولی است ولی به زور سوار شدن و جنس و دلار و َسیگار و... گرفتن بسیار معمول.... .
از آنکارا تا ایران یک جاده دوطرفه باریک نامناسب بود. یک جایی برای شام ایستادم که کباب کوبیده داشت و بعد از یک سال دوری از ایران هوس کردم. دیدم چندتا ایرانی گروهی و با زن و بچه هم هستند!!! گفتند تنهایی نرو در منطقه تور ا می کشند. حالا هوای سرد اسفند ماه و برف و بوران. شام خوردم و آنها گفتند دنبال ما بیا. آمدم سوار ماشین شوم! دیدم یک آقای کت و شلوار و کراواتی و پالتویی خیلی شیک آمد انگلیسی گفت تو این مسیر می روی من را هم تا شهر... ببر. دیدم به قیافه اش نمی آید آدم بدی باشد!!! ایرانی هایی که قرار بود پشت سر آنها بروم، از دور که منتظر من بودند چیزهایی میگفتند و من نمی دانستم آنها چه می گویند. مرد کت و شلواری تا سوار شد پاکت سیگار وینستونم را برداشت و گفت یک کارتن از این بمن بده!!!! دیدم افتادم تو هچل! و این از همون قماش راهزن است. تو دور زدن و رفتن به آن طرف خیابان رو به ایران یک مرتبه برق آسا زدم رو ترمز و دسته درب را باز و با لگد و دست او را به بیرون پرتاب کردم و چون غیرمترقبه بود غلت خورد و من تیک اف کردم و فرار... رسیدم به کاروان ایرانی ها... گفتند چه اشتباهی کردی ما که بهت گفتیم. گفتم متوجه نشدم و جمیزباندی انداختمش بیرون. فردا صبحش رسیدم به یک کافه گلی سنتی. ایستادم برای صبحانه تخم مرغ. صبحانه خوردم و آمدم سوار ماشین بشوم که دیدم 7 تا 8 تا بچه کوچک 5 تا 10 ساله از ده مقابل در دوردست به صورت کمانی ایستادند جلوی ماشین!!! بوق زدم، دیدم تکان نمی خورند!!!! گفتم چه شده! گویا کرد بودند، دیدم صاحب کافه هم هیچ کمکی نمی کند و همدست آنهاست. پسر بزرگتر آمد کنار شیشه سمت خودم و گفت سیگار بده و بقیه ردیف ایستادند جلو ماشین که من در نرم!!! دیدم راهی نیست. یک پاکت سیگار را باز کردم و 7 تا 9 تاش را در آوردم و پرت کردم دور از ماشین، آنها دویدند سیگارها را بردارند!!!!
حادثه مرگ آور دیگری که به چشم دیدم این بود که در سرازیری های منطقه شاید به نام کراس رانندگی می کردم. دیدم یک کامیون دارد به سمت بالا می آید. ولی هی به طرف من متمایل می شد!! هرچه بوق زدم دیدم میخواهد من را به کوه بکوبد!!! یک آن تصمیم گرفتم که از سمت شاگرد تریلی رد شوم! رفتم و تریلی را رد کردم و او رفت و من بعد از مدتی درون ماشین گریه ام گرفت که چرا این همه ریسک کرده ام و خداوند درست به اندازه ماشین فضای نجات من گذاشته بود و..... این ترکیه ای بود که امروز که میخواهد عثمانی جدید را بر اعراب نفتی به جای اسرائیل و بر جمهوری های به قول خودشان ترکی نفتی مسلط نماید!!! باز این ایران نحیف و مملو از مشکل داخلی و خارجی و فقیر را سر راه خود میبیند!!! که نه تنها دیپلماسی قوی در مقابل این قوم خونین و مالین از دوران صفویه و نادر و قاجار سر راه خود میبینند ولی حکام ما برای معاملات با غرب به وزرای اردوغان رشوه چند میلیاردی میدهند (گفته اوباما.... ) ولی از منافع ملی به خاطر همین رودرواسی ها استخوان لای زخم میگذارند!!!! تا ترکیه بتواند آقای بالای سر جمهوری های قفقاز و آسیای میانه بشود که تاریخ ایران است بشود.
سلام ، بنده دو مرتبه از انگلیس تا ایران را با سواری شخصی رانندگی کرده ام. البته ماشین هام دست دوم و قدیمی بودند. قبل از سفر از ایرانیانی که قبلا با سواری به ایران آمده بودم مشورت کردم و همگی از سختی ها و خطرات صحبت کردند. ولی بنده برنج و روغن و غذای کنسروی با خود برداشتم و نان و گوشت و زیتون در ترکیه خریدم. خدا را شکر هیچگونه سختی و بی مهری از مردم کشورها ندیدم. فقط مرز ترکیه انتظار رشوه داشت و بنده در محوطه منتظر شدم پس از تعویض شیفت نزد یکی از مأموران که با شخصیت تر از دیگران بود مراجعه کردم و او سریعا گذرنامه و برگه های عبور را مهر و امضا کرد. و در ترکیه مردم بسیار مهربان بودند. بعنوان مثال از قصاب روستایی گوشت خریدم و سوال کردم پیاز با آن چرخ میکنی؟ سریع شاگردش را فرستاد و یک پیاز آورد و با گوشت چرخ کرد آدرس نانوایی و زیتون فروشی را گرفتم شاگرد خود را بعنوان راهنما همراهم کرد.
بدترین قسمت ترکیه جاده خاکی نزدیک مرز ایران بود و گرد و خاک زیادی به داخل ماشین قدیمی من می آمد. هزینه بنزین و روغن من از انگلیس تا ایران ۱۲۵ پوند شد. یک سفر عجله داشتم و چهار روزه رانندگی کردم و یک سفر عجله نداشتم و هفت روزه به ایران رسیدم.
50 سال پیش حکومت ترکیه در پی کودتاهای مختلف زیر نظر نظامیان اداره می شد و وضع ترکیه بسیار خراب بود. در طول 20 سال گذشته به اندازه 80 سال حکومت زیر نظر نظامیان، تمام راههای ترکیه تبدیل به بزرگراه شده و چندین تونل دوقلو هر کدام به اندازه 14 کیلومتر یا 7، 8 کیلومتر ساخته شده ولی ما هنوز جاده منتهی به گمرک بازرگان یک جاده ساده دو طرفه می باشد و از وردی کشور وضع ما را می دانند و متوجه می شوند که در ایران وضع زندگی صنف زیربندی کار و کاسبی شان پر رونق است.
در طول 20 سال اخیر ترکیه در زمینه ساخت بزرگراهها و آزادراه، حدود 165 میلیارد دلار هزینه نموده است.