اندرحکایات مترو سواری
یک روزدل انگیز برای رفتن به جلسه ای در حوزه محیط زیست گفتم باید اصلاحات را از خودم شروع کنم و با مترو به جلسه برم. قطار وارد ایستگاه شد ومن رفتم جلوی درتا وارد قطاربشم. تا در باز شد، درست مثل جنگهای قرون وسطی از عقب و جلو ملت نعره زنان به سمت هم حمله کردن.
لابهلای همین فشارها و بزن بزن ها دیدم که شکر خدا داخل واگن قطار هستم. قطار که حرکت کرد به خودم اومدم و دیدم که دست راستم سه متر اونورتر دورکمر یک نفری چرخیده و با زاویه 70 درجه به سمت بالا پیچ خورده. پای راستم نزدیک درب ورودی بود و پای چپم چسبیده به درب روبهروش.
از دست چپم هم اطلاعی در دسترس نبود. وقتی قطار ترمز می کرد، قانون اینرسی سکون و حرکتی حرفی برای گفتن نداشتن طوری که کسی با میله ها کاری نداشت، چون جایی برای تکون خوردن یا افتادن نبود. مطمئنا همه این حالت را بارها تجربه کردین و چیز خاصی نیست.
قطار به مقصد رسید و باید پیاده میشدم. التماس کنان و با فشار پشت سری ها از قطار با مشت و لگد به بیرون پرت شدم. کت وشلوارم را مرتب کردم و برگشتم از مسافرین محترم تشکر کنم که یک دفعه کیفمم پرت کردن تو صورتم.خیلی ممنونم اصلا یادم نبود کیف هم داشتم. سریع از مترو خارج شدم و یه موتور دربست گرفتم به سمت منزل. سوییچ رو برداشتم و سریع رفتم تو ترافیک اتوبان همت. جاتون خالی اینجا عالیه!
واقعا همین طوره که وصف کردید من ماههاست دیگه مترو سوار نمی شوم بجز عذاب مضاعف چیزی برایم ندارد پله های زیاد وهجوم مسافر دو بار پایم زیر لگد هموطنان بیچاره له شد، اما جنسهایی که در واگن میفروشند بد نیست، یه بارم موبایل یه دختر جوان را ازش دزدیدند و تا درب مترو بسته نشده فرار کردند و رفتند …خلاصه جنگی است برای خودش، از همینجا مراتب قدردانی خودم را از مسئولین که اینقدر به فکر رفاه ملت هستند اعلام میدارم. خداوند متروسواری در تهران را نصیب حاج خانم ها و آقازاده های از گل نازکترشون بکند.