بازدید سایت : ۷۴۶۷۳

خیابان ها و جاده ها را امن کنیم تا به قتلگاه تبدیل نشوند

چه خوب است که همه ما با مشارکت در یک حرکت اجتماعی با پیوستن به پویش نه به تصادف، سبب شویم تا دیگر کسی غم از دست دادن را تجربه نکند و انسان هایی با ناتوانی و نقص جسمانی روزگار نگذرانند.

خیابان ها و جاده ها را امن کنیم تا به قتلگاه تبدیل نشوند
تین نیوز |

علی ربیعی: از سال ۱۳۸۷ به این سو، هر سال در ماه مبارک رمضان ضیافت افطار برپا کرده ام. از رمضان ۱۳۸۶ (یکی از غمبارترین روزهای زندگیم) خاطره ای تلخ، همچون سایه با من همراه است. خاطره ای که هیچ گاه از من جدا نشده است.

هرسال، یک شب دوستان کوچکترین فرزندم «محمد جواد» مهمان خانه ما بودند. دو سه سال بود که مهمانی افطاری در خانه ما با دوستان محمد جواد برقرار می شد. همسرم «نرگس» برایشان افطار و غذا آماده می کرد؛ من هم وقتی به خانه می رسیدم، خودم از آنها پذیرایی می کردم. در سال ۱۳۸۶ که محمد جواد پانزده سالگی را تجربه می کرد، در خانه دو نفره ما، دیگر «نرگس» نبود که افطاری را در خانه آماده کند. محمد جواد از من پرسید: «حالا که آخرین روزهای ماه رمضان است، افطار دوستانم را چه کنم؟» کارت بانکی ام را به او دادم، گفتم با دوستانت در یکی از رستوران های فرحزاد، قرار بگذار و به صرف افطار مهمان شان کن ولی برای شام منتظرت می مانم. ساعت ده به خانه برگرد تا شام را با هم باشیم.

به یاد دارم آن شب شام، خورشت آلو اسفناج داشتیم. بر روی میز آشپزخانه دو بشقاب و قاشق و چنگال چیدم. ظرف برنج و قابلمه خورشت آلو اسفناج آماده بود تا با رسیدن محمدجواد، آنها را گرم کنم. عقربه های ساعت به جلو می رفت و نگاه من را به دنبال خود می کشید اما از محمدجواد خبری نبود. خورشت آلواسفناج ماسید و او نیامد...

از نیمه های شب، گذشته بود که با دلشوره و نگرانی همراه فرزند دیگرم به فرحزاد رفتیم. هیچ نشانی از او نیافتم. ساعت از دو بامداد گذشته بود که به کلانتری محل مراجعه کردیم. آنها هم بی خبر بودند. در موقع خروج از کلانتری، شنیدم که یکی گفت: تصادفی در خیابان سعادت آباد اتفاق افتاده ولی سنش بیش از این است که شما می گویید. صورتش هم قابل تشخیص نیست و با آمبولانس به بیمارستان منتقل شده است.  با ناامیدی به سمت بیمارستان رسول اکرم(ص) رفتم.

دیگر ساعت از سه بامداد هم عبور کرده بود. از نگهبانی در خصوص تصادفی ها پرسیدم. گفتند تصادفی به نام «محمدجواد ربیعی» نداریم اما «علی ربیعی» داریم... گفتم از کجا می دانید؟ گفتند کارت بانکی اش در جیبش است... همانجا گویی دنیا دور سرم چرخید. با آنکه زمستان بود، چنان عرق سرد بر تنم نشست که بر خود لرزیدم. به سمت بخش مراقبت های ویژه رفتم. اجازه ورود دادند. دیدم محمدجوادم است که بر روی تخت قرار گرفته.

محمدجواد بیش از بیست روز در کما بود و پس از آن، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

در این بیست شبانه روز جانفرسا، هر شب تا سحر جلوی بیمارستان می نشستم. آتشی می افروختم و بر روی نیمکت تا صبح بیدار مانده و چشم به بیمارستان می دوختم. صبح هم به داخل بیمارستان می رفتم تا شب. و این چرخه تلخ متوالی، بیست روز ادامه یافت... گاهی که دیگر توانی برایم نمی ماند، از پاافتاده در مسجد بیمارستان دقایقی استراحت می کردم و می خوابیدم.

اتفاق تلخ رخ داده برای محمد جواد حاصل بی مسئولیتی یک راننده جوان بود که حتی گواهینامه هم نداشت و با ماشینی همانند خودروهای رالی، در حال لایی کشیدن به محمد جواد که در حال عبور از عرض خیابان بود چنان برخورد کرده بود که بعدها شاهد عینی این ماجرا برایم گفت من دیدم کسی از زمین به هوا رفت و با سر به زمین برگشت. راننده بی مسئولیت از صحنه گریخت.

راننده آژانس سرکوچه مان وقتی متوجه اتفاق شد گفت من دوبار سرویس مسافر بردم و هنوز بدن محمد جواد در کنار خیابان افتاده بود. گویی از ساعت حدود ده که تصادف رخ داده بود تا نزدیک ساعت یک، همین طور در کنار خیابان مانده بود. کنار تن فرزند روزه دارم، جویی از خون و آش رشته افطارش در هم آمیخته بود.

از آن تاریخ پر از درد، هر سال، مراسم افطاری برپا کرده ام. در هر وضعیتی، به هر شکلی و با هر میزان از پس انداز سالیانه ام، این افطاری را برگزار کرده و هرگز آن را تعطیل نکرده ام.

مدتی است که این افطاری را به صورت خانوادگی برگزار می کنیم. افطاری که هرچند به یادبود پسر از دست رفته ام است اما در عین حال نمادی است برای یادآوری افراد بی مسئولیت که برای لذت لحظه ای، آتش درد و هجران و داغ فراق را برای یک عمر به یک خانواده تحمیل می کنند.

همواره با خود می اندیشم شاید اگر راننده خطاکار از صحنه نمی گریخت شاید هنوز امیدی بود؛ اگر ارزش های انسانی عابران، مانع از بی تفاوتی آنها می شد شاید جانی نجات داده می شد.اگر پلیس و آمبولانس به هنگام حاضر می شدند شاید محمد جواد در اوج نوجوانی ساکن بهشت زهرا  نمی شد...

بیایید همه با هم در یک تلاش مسئولانه، خیابانها و جاده ها را امن کنیم تا به قتلگاه تبدیل نشوند.

چه خوب است که همه ما با مشارکت در یک حرکت اجتماعی با پیوستن به پویش نه به تصادف، سبب شویم تا دیگر کسی غم از دست دادن را تجربه نکند و انسان هایی با ناتوانی و نقص جسمانی روزگار نگذرانند.

آخرین اخبار حمل و نقل را در پربیننده ترین شبکه خبری این حوزه بخوانید
منبع: شبکه های اجتماعی
ارسال نظر
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تین نیوز در وب منتشر خواهد شد.
  • تین نیوز نظراتی را که حاوی توهین یا افترا است، منتشر نمی‌کند.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
  • انتشار مطالبی که مشتمل بر تهدید به هتک شرف و یا حیثیت و یا افشای اسرار شخصی باشد، ممنوع است.
  • جاهای خالی مشخص شده با علامت {...} به معنی حذف مطالب غیر قابل انتشار در داخل نظرات است.

  • محسن متقین پاسخ

    تلخ
    تلخ
    تلخ
    همزاد پنداری با دکتر ربیعی صرف نظر از گرایش های سیاسی بعنوان پدر اسک در چشمانم حلقه زد
    خدایش بیامرزد .
    لعنت به توجهی به مقررات
    لعنت به. اینهمه نادانی