◄ بار «تهراننشینان» بر دوش «حاشیهنشینان»
مثل روز روشن است که راه حل اساسی مشکلات تهران توقف روند مهاجرت به آن است و کلید توقف روند مهاجرت، رعایت عدالت در توزیع درآمد نفت (بهعنوان قویترین منبع قدرت اقتصادی کشور) بین آحاد کشور است.
1) مقدمه: شهردار تهران در مصاحبه خود ( آذر ماه 98) راه نجات تهران از آلودگی را وزش باد و کاهش تردد خودروها عنوان و در نوبت بعد تاکید کرد که شوخی نکرده است(1). بدیهی است اگر ریشه مشکل بهدرستی شناسایی و تحلیل نشود راه حلها همینی میشود که میشنویم. اینکه علاج آلودگی را وزش باد و کاهش تردد بدانیم علامت استیصال کامل و تسلیم در برابر مشکل است.
اگر بپرسیم علت این همه تردد خودرو در شهر تهران چیست به سادگی به تعداد خودرو در این شهر میرسیم و اگر از زیادی خودرو بپرسیم به شماره ساکنان آن میرسیم که از ظرفیت آن فراتر رفته است. اگر مسئله را اینگونه ببینیم آنوقت راه حل را در آن مییابیم که باید از جمعیت این شهر کاسته (2) و با ظرفیت آن متناسب شود و باید انگشت تعجب گزید که چطور میشود این واقعیت بدیهی از ادبیات مسئولان حذف شده و گویی همه به این واقعیت تسلیم هستند که جمعیت امروز تهران همانی است که باید باشد. برای اینکه بتوانیم راه حل مناسبی برای جلوگیری از مهاجرت به تهران پیدا کنیم (و چه بسا جهت مهاجرات را معکوس کنیم) باید به ریشه مهاجرت دوردست نشینان به تهران بپردازیم و فکری به حال آن بکنیم. بهنظر میرسد ریشه کشش همه اهالی کشور به تهران این باشد که با وصول به تهران میتوان از امکاناتی برخوردار شد که در دور دست، دست نیافتنی است. از همه مهمتر شغل. تهرانی بودن یعنی قرار گرفتن در کانون توجه دستگاه تصمیمگیری کشور.
از همین نویسنده:
2) اقتصاد مولد و اقتصاد توزیعی: در اقتصادهای مولد، منشاء قدرت اقتصادی مراکز تولیدی خصوصی هستند که در کل کشور پخش بوده و هستههای قدرتی را تشکیل میدهند که در نهایت میشود منشأ قدرت اقتصادی (و بعداً قدرت اجتماعی و سیاسی) کل کشور. قدرت و درآمد دولت از مالیات همین هستههای اقتصادی است. دولت درآمدی جز این مالیات ندارد. هرچه این هستهها قویتر و تولیدشان بیشتر، درآمد (مالیاتی) دولت بیشتر. لذا همبستگی و همسویی کامل بین منافع مردم (بخش خصوصی) و دولت وجود دارد. دولت اجیر بخش خصوصی است و بخش خصوصی ولی نعمت دولت. هرکه در تولید دست پیش را داشته باشد و مالیات بیشتر بدهد در قدرت و کابینه سهیم بیشتری دارد. این خودش مشوق خلق ثروت است. چنین دولت اجیری، مدافع منافع ولی نعمتهای خود در اقصی نقاط کشور است و جرأت و اجازه و توانایی آن را ندارند که منافع اقتصادی را بهنفع جمعیت محدودی هدایت کنند.
در اقتصاد نفتی اما، منشاء اصلی قدرت اقتصادی تلاش و دسترنج مردم نیست بلکه درآمد نفت است و کلیدش در دست دولت. قدرتِ اقتصادیِ هستههای تولیدی ِپخش شده (بخش خصوصی) در کل کشور در مقابل قدرت اقتصادی نفت مغلوبه است. هرکه دولت را در دست داشته باشد میتواند عنان توزیع در آمد نفت را بهدست بگیرد. دولت اجیر مردم نیست چون نیازی به مالیات آنها ندارد. دولت به معنای واقعی حاکم و همه کاره و فعال مایشاء و البته پولدار است. عملاً، مردم اجیر دولت هستند و چشم دارند به دست دولت که از این در آمد نفت سهمی به آنها بدهد و طبیعی است که کشمکش و دعوا و رقابت باشد بین آحاد ملت که از این کیک (درآمد بیزحمت نفت) سهم بیشتری ببرند. طبیعیتر آنکه عدهای از روشهای غیر برای کنار زدن رقبا استفاده کنند (ریشه فساد در اقتصاد نفتی همین جاست). مبارزه در این کارزارِ سهم خواهی، منفعت بیشتری را عاید مبارزان میکند تا اینکه بروند و سرشان را به تولید گرم کنند. هرکه بیشتر تولید کند الزاماً سهم بیشتری در قدرت ندارد. این خود انگیزه تولید را از بین میبرد. یک وجه دیگر این مبارزه هم این است که همیشه گروههایی برای ساقط کردن دولت و نشستن در مقام کنترل ثروت نفت( ناپایداری سیاسی) دست به دست هم بدهند. لذا در اقتصاد نفتی، منافع مردم و منافع دولت در یک راستا نیست. همیشه کشمکش (3) وجود دارد و قرار نیست هستههای قدرت اقتصادی و دولت همافزایی داشته باشند. دولت رقیب مردم (بخش خصوصی) است و آقا بالا سر. سیاست وارداتی دولت میتواند تولیدکننده را زمین بزند و یا قطع واردات تولیدکننده دیگری را به عرش میرساند. این یکی از مصادیق مداخله مخرب دولت به اتکای قدرت اقتصادی در بازار است .مراجع تصمیمگیری در یک اقتصاد نفتی دور هم مینشینند تا درآمد نفت را تقسیم کنند. توزیع ثروت نفت غالباً در قالب یارانه و بودجه سنواتی انجام میشود.
اقتصاد این کشور یک اقتصاد مولد نیست بلکه یک اقتصاد توزیعی است. تجربه این صد و چند سال پس از کشف نفت در این کشور نشان داده که همواره تصمیمگیری برای توزیع ثروت نفت در مرکز انجام شده و ساکنان دارالخلافه، گوشت را برای خود برداشتهاند و استخوان سهم دور دست نشینان بوده است. ناخنک زدن به سهم دوردستنشینان به یک سنت همیشگی در بودجهریزی کشور تبدیل شده است. دوگانه «تهرانی – شهرستانی» یک دوگانه واقعی بوده و قابل کتمان نیست. پذیرش اینکه مردم هر شهر هزینههای شهر خود را تماماً خود بپردازند و به سهم دیگر نقاط کشور دست درازی نکنند، مدتهاست برای تهرانیها سخت و غیرقابل قبول شده است و ریشه آنرا باید در مناسبات اقتصاد توزیعی یافت(4).
3) برخی از مصادیق دست درازی تهران نشینان به امکانات و حقوق دوردستنشینان
الف) یارانه حاملهای انرژی : تهراننشینان تصویب میکنند که بنزین که حداقل چهار هزار تومان تمام میشود به هزار تومان عرضه شود. سه هزار تومان یارانه به ازای هر لیتر بنزین. این یارانه از جیب همه مردم پرداخت میشود. چه آنکه خودرو دارد و چه آنکه ندارد. عمده خودروها در تهران حرکت میکنند و عده زیادی از خانوادههای ایرانی بهویژه در شهرستان و روستا اصلاً خودرو ندارند(5). هر که بیشتر بنزین بزند سهم بیشتری از این یارانه میبرد. آنکه خودروی بزرگتر و بلکه چند خودرو دارد بیش از دیگران منتفع میشود. آنچه در عمل رخ میدهد برداشت یارانه از دارایی همه است و صرف کردن آن به پای کسانی که بیشتر مصرف میکنند.ارزانی، خود مشوق مصرف بیشتر است اعم از سوخت و آب و برق و بلیت هواپیما و ارز و سفر کربلا. تهرانی از همه بیشتر مصرف میکند و از این کیک که به همه تعلق دارد سهم بیشتری برمیدارد. به استناد مرکز آمار ایران، یک شهرنشین سیستان و بلوچستانی بهطور متوسط 47 درصد یک تهرانی مصرف میکند(6). حدیث روستاییان سیستان و بلوچستان را خود بخوانید از این مُجمَل(7).
بیشتر بخوانید:
تهرانیها اما به رسانه دسترسی دارند و چنان در باب اثرات مخرب واقعی شدن نرخ حاملهای انرژی مینویسند و میگویند و گریبان میدرند که گویی انجام اینکار به نابودی کشور منجر میشود آنهم در کشوری که قیمت ارز در فاصله چند ماه میتواند سه برابر شود و هیچ نابودی در اقتصاد رخ ندهد. دولت اذعان میکند پرداخت یارانه به شیوه فعلی درست نیست اما سنبه چنان پر زور است که رئیس دفتر رئیس جمهور در آذر 98 اعتراف میکند فعلاً چاره ای جز پرداخت ندارد. پذیرش اینکه مردم هر شهر هزینههای شهر خود را تماماً خود بپردازند و به بودجه عمومی متکی نباشند برای تهرانیها سخت و غیرقابل قبول است بهویژه اگر هزینه حاملهای انرژی باشد.
ب) تقسیم بودجه: دوردست نشینان از بودجه سالانه بهره زیادی نمی بَرند. بودجه عمرانی که شاید بتواند به رفاه آنها کمک کند در منگنه است و هر سال آب میرود. بودجه عمرانی از 60 هزار میلیارد تومان در لایحه بودجه 1397 به 65 هزار میلیارد تومان در بودجه 98 رسیده است(8). برای آنکه حساب کمی دستمان بیاید نگاهی به ارقام بودجه 98 بیندازیم تا ببنیم چه اقلامی هستند که جا را برای بودجه عمرانی تنگ کردهاند:
- حقوق کارکنان دولت 211 هزار میلیارد تومان (3.3 برابر بودجه عمرانی ).
- سهم یارانههای نقدی و غیرنقدی 142 هزار میلیارد تومان (2.2 برابر بودجه عمرانی).
- یارانه غیرمستقیم (پنهان) 934 هزار میلیارد تومان (14.5 برابر بودجه عمرانی).
- بودجه شرکتهای دولتی 1200 هزار میلیارد تومان (18.5 برابر بودجه عمرانی).
ب- 1) پولی را که میتوانیم سرمایهگذاری کنیم و شغل بیافرینیم صرف هزینه جاری و یارانه مستقیم و غیرمستقیم میکنیم. یارانهای که دوردستنشینان کمترین سهم را از آن دارند و برخورداران بیشترین سهم(9). به آنکه بیشتر مصرف میکند بیشتر امتیاز میدهیم. مهمترین انگیزه مهاجرت به تهران اشتغال است و منشاء بیکاری در شهرستانها همین تخصیص هاست.
ب -2) دوردست نشینان از پولی که به پای دستگاه اداری کشور ریخته میشود نصیبی ندارند. معلمان و دیگر کارکنان دولت در تهران متورم هستند و در شهرستان با کمبود معلم و کمبود خدمترسانی دستگاههای اداری مواجه هستیم. خدمتدهی این دستگاه عریض و طویل بر تهران متمرکز است. برای انجام امور اداری مهم باید به تهران سفر کرد.
ب -3) شرکتهای دولتی و بهویژه شرکتهای تولیدی که خلق شدهاند تا تولید کنند و سود بیافرینند و به دولت مالیات بدهند، کارخانجات تولید ضرر شدهاند و دولت هر سال مبلغ هنگفتی را به جبران ضرر آنها اختصاص میدهد. کسر مهمی از کارخانجات دولتی و شبه دولتی در اطراف تهران قرار دارند و میتوانند جوانان تهرانی و حاشیه تهران را شاغل کنند اما سهم دوردستنشینان از شرکتهای دولتی تنها بهدوش کشیدن هزینه آنهاست (10) (هر ایرانی 15 میلیارد تومان در سال/ هر ماه یک میلیون و 250 هزار تومان). 10 درصد سهم تهرانیها و 90 درصد سهم بقیه (معادل یک میلیون و 125 هزار تومان در ماه). هزینهای بابت ناتوانی دولت در اداره این شرکتها.
بیشتر بخوانید:
پ) انتقال پایتخت: تلاش دیگر تهرانیها برای خلاص شدن از معضلاتی که خودشان در این شهر میآفرینند انتقال پایتخت است. ایدهای که سالهاست در دهانها میچرخد ولی هنوز کسی نتوانسته استدلال موجهی برای آن بیاورد. شورایی هم با عنوان «شورای ساماندهی مرکز سیاسی و اداری کشور و ساماندهی و تمرکززدایی از تهران» به ریاست معاون اول رئیس جمهور برای پیادهسازی آن تشکیل شده است. هیچ کس معین نمیکند که هزینه هنگفت جابهجایی(11) از کجا باید تامین شود. با توجه به اینکه تهران هزینه اتوبوس و مترو را بر دوش بودجه عمومی میگذارد لابد قرار است هزینه انتقال پایتخت هم از همانجا تامین شود. ظاهراً باز هم قرار است روستایی گنابادی بخشی از این هزینه را بدوش بکشد. با کدام توجیه شرعی و اخلاقی و اقتصادی؟ مگر روستایی گنابادی در گرانی و شلوغی و آلودگی تهران نقشی داشته که حالا باید هزینه انتقال آن را بپردازد؟ پذیرش اینکه مردم هر شهر هزینههای شهر خود را تماماً خود بپردازند و به بودجه عمومی متکی نباشند برای تهرانیها سخت و غیر قابل قبول است بهخصوص اگر هزینه انتقال مرکز اداری و سیاسی کشور از شهرشان به نقطه دیگری باشد.
ت) بودجه مقابله با بلایای طبیعی: سیل بهار 98 تجربه دیگری است که اختلاف بین برخوردارهای ساکن مرکز و دوردستنشینان را نشان میدهد. تهران نشینان که کمتر از دیگران غم سیلاب دارند و در خانههای محکمتری زندگی میکنند هیچگاه برای مبارزه و پیشگیری از سیل و دیگر بلایای طبیعی بودجههای کلان تصویب نمیکنند(12). در این مورد کافی است بودجه ستاد بحران کشور را با میزان خسارتهای سیل اخیر که توسط وزیر کشور اعلام شد مقایسه بفرمایید. حالا معلوم شده چیزی در کیسه برای جبران خسارتهای سیل زدگان نداریم و هواپیمای کافی برای سمپاشی بر علیه هجوم ملخها به استانهای جنوبی نیز نداریم. سال تحصیلی 98-99 در خوزستان بهدلیل سیل زودتر از موعد خاتمه یافت چون پولی در کیسه برای برپایی مجدد مدارس نیست. این بیتوجهیها به دوردستنشینان و اولویت دادن به نیازهای مرکز نشینان تصادفی نیست و ناشی از آن است که تصویب کنندگان بودجهها میدانند که آخرین گروهی هستند که سیل و ملخ به پشت در خانه آنها خواهند رسید و به همین دلیل آنرا به انتهای جدول اولویتها پرتاب کردند. آنچه تاکنون برای تصمیمگیران اولویت داشته است پایین نگهداشتن قیمت سوخت و آب و برق و گاز و بلیت اتوبوس و قطار و هواپیما و نان و گوشت و میوه بوده تا مبادا تهرانیها برنجند و بر آنها بشورند. میبینیم که اهالی گنبد و گمیشان و خرم آباد و پلدختر و سوسنگرد و بستان همه چیزشان را در سیل از دست میدهند و صدایشان به جایی نمیرسد. تهرانیها اما رسانه دارند و نفعشان را به کرسی تصویب مینشانند.
ث) اتوبان تهران – شمال: در حالیکه چندین جاده از تهران بهسوی شهرهای شمالی کشور وجود دارد، تهرانیها احداث یک اتوبان از تهران به شمال (با عبور از میان یک جنگل بِکر) از محل بودجه عمومی را مصوب میکنند. در حالیکه تعداد زیادی از مردم کشور توان مالی یا تمایلی به سفر به شمال کشور را ندارند و از مزایای این اتوبان منتفع نمیشوند. آیا منفعتِ کمک دولت به این پروژه از بودجه عمومی (از جیب همه آحاد کشور که کسر بزرگی از آنها مسافر شمال نیستند) به همه مردم میرسد؟ آیا تقسیم کردن مساوی بار مالی یک پروژه - که تنها برای قشر خاصی از مردم متوسط به بالا (اکثراً پایتخت نشین) آورده دارد - بر دوش هشتاد و چند میلیون نفوس عادلانه است؟ آیا عادلانه است که هزینه تسهیل مسافرت و کاهش زمان سفر و هزینه تفریح مرکز نشینان از جیب همه - و از جمله دوردستنشینان - پرداخت شود؟ آیا به عدالت نزدیکتر نیست که هر کس هزینه مسافرت و تفریح خود را خودش بپردازد؟ این در حالی است که برای ساخت یک جاده معمولی در یک شهرستان به بودجه استانی محدود هستیم. پذیرش اینکه مردم هر شهر هزینههای زندگی خود را تماماً خود بپردازند و به بودجه عمومی متکی نباشند برای تهرانیها سخت و غیر قابل قبول است حتی اگر هزینه احداث بزرگراه به مقصد تفریحگاه همیشگی آنها باشد. تهرانیها اما رسانه دارند و نفعشان را به کرسی تصویب مینشانند.
ج) پرسپولیس و استقلال: 2تیم فوتبال دولتی داریم که سالانه مبالغ هنگفتی از وزارت ورزش میگیرند که فوتبال بازی کنند. 2 تیمی که تقریباً درآمدی ندارند و مرکز هزینه هستند. پولی که از جیب همه آحاد ملت میرود و به کام تهرانیهاست. برای توجیه این هزینه هنگفت میگویند که خرج میکنیم تا هیجان و نشاط به جامعه تزریق و سلامت جامعه تامین شود. معلوم نیست که از این هیجان و نشاط و سلامت چه به آن کشاورز مازندرانی میرسد که همه ورزشش خم و راست شدن است در شالیزار. آیا این عادلانه است که هزینه هیجان و نشاط و سلامت تهرانیها از جیب 80 میلیون نفوس ایرانی تامین بشود؟ نفوسی که انبوهی از آنها از داشتن یک توپ پلاستیکی محروم هستند. نمیشود که برای پرسپولیس و استقلال شعار داد و یقه دراند و پرچم بالا برد و شادی کرد اما در موقع خرج کردن دست در کیسه عمومی بٌرد. طرفداران میلیونی یک تیم میتوانند یک شرکت سهامی تشکیل بدهند و سهام بخرند و آنرا برای اداره تیم محبوبشان سرمایه کنند. خودشان درآمد کسب و خرج کنند و آویزان بودجه عمومی نباشند. در این صورت است که هواداری معنی واقعی خودش را پیدا میکند. هر چه آتش هواداری داغتر، خرید سهام بیشتر. هر چه سهام بیشتر، نقش بیشتر در انتخابها و تصمیمگیریهای ریز و درشت باشگاه. اگر هوادار بهاندازه سهمش در تصمیمگیریهای باشگاه سهیم باشد بعید است اجازه بدهد که چند میلیارد تومان به یک مربی بدهند و بازیکنان بٌنجل و درجه سه خارجی به تیم ترانسفر بشود و کلی هم هزینه بشود برای سرپرست و بازیکن و سر مربی و مربی و کمک مربی و پزشک و ماساژور و بوقچی و لباس و کفش و پرواز و رفت و آمد و هتل و اردوی ترکیه و دبی و خدم و حشم. چنین سهامداری مو را از ماست خواهد کشید و اجازه ریخت و پاش نخواهد داد و برای هر ریال از مدیران باشگاه حسابکشی خواهد کرد. مدیرانی که منتخب خودش هستند. اما امروز که خرج از کیسه مهمان است هوادار تهرانی ادعای حاتم طایی شدن از باشگاه دارد که هیچ، جناب لیدر بابت نشستن روی سکو و رهبری شعارها از باشگاه پول میگیرد. از کیسه همان شالی کار مازندرانی. بیدلیل نیست که تلاش برای خصوصیسازی این 2 باشگاه که از سال 84 تاکنون در جریان است، نهایتاً مختومه میشود و این 2 باشگاه باقی میمانند بیخ ریش ملت. مَگسان گرد این2 شیرینیِ قرمز و آبی(13)، رسانه دارند و تا کنون توانستهاند مانع این فرایند شوند. پذیرش اینکه مردم هر شهر هزینههای زندگی خود را تماماً خود بپردازند و به بودجه عمومی متکی نباشند برای تهرانیها سخت و غیر قابل قبول است حتی اگر هزینه شادی و نشاط و ورزش باشد.
چ) انتخابات مجلس به روش استانی: حربه جدید برخوردارها برای ناخنک زدن به سهم دوردستنشینان در قدرت سیاسی، استانی کردن انتخابات مجلس است. در هر استان یک «تهران کوچک» داریم که همان مرکز استان است که همچون تهران محل تمرکز جمعیت و قدرت اقتصادی و سیاسی در آن استان است. وقتی انتخابات استانی میشود کاندیداهای شهرهای بزرگ بهدلیل اینکه جمعیت بزرگتری را در پشت خود دارند بهراحتی آرای بیشتر را به خود اختصاص میدهند و عملا کاندیدایی که از یک شهر کوچک سر بر آورده باشد نمیتواند بر کاندیدای مستقر در مرکز استان غلبه کند. 2 کاندیدا در استان خوزستان را در نظر بگیرید یکی از اهواز و دیگری از شهر صد هزار نفری باغملک. چطور میشود تصور کرد که آرای مردم استان خوزستان (جز اهالی باغملک) به کاندیدای دوم تعلق بگیرد؟ حال آنکه کاندیدای اهوازی جمعیت بزرگتری را در پشت خود دارد و شناخته شدهتر است و لابد در شهرهای کوچک هم نفوذ دارد و بهراحتی رقیب را پشت سر خواهد گذاشت. میبینیم که این تصمیم گرچه ممکن است پیامدهای مثبتی هم داشته باشد به تمرکز بیشتر قدرت سیاسی در مراکز استان منجر میشود و دوردستنشینان عملاً از داشتن نماینده در پارلمان محروم میشوند. اگر قرار است مردم یک کلان شهر هزینههای زندگی خود را تماماً خود نپردازند و به بودجه عمومی متکی باشند و به سهم دیگران ناخنک بزنند این جهد و تلاش آنان برای کنترل اهرم توزیع بودجه باورپذیر میشود.
ح) دزفول، شهر بیرسانه: در دوران جنگ به اعتراف منابع رسمی، 176 موشک زمین به زمین «فراگ» و «اسکاد» به دزفول پرتاب شد. اولین موشک به طول 9 متردر 15 مهر ماه 59 به شهر اصابت کرد. این موشک پرانی تا روزهای پایانی جنگ ادامه داشت. 711 شهید محصول این موشکپرانیها بودند. صدا و سیما فقط به خبر اصابت موشک و تعداد شهدا بسنده میکرد. بهدلیل ضعف شدید اطلاع رسانی، مردم نقاط دیگر شهرهای کشور هیچگونه حسی از اصابت موشک به شهر نداشتند و مصیبت موشک خوردگان و آوارگی و تنشهای عصبی آنها برای دیگر مردم کشور حدیثی غیر قابل باور بود.
اما با برخورد اولین موشک به تهران در زمستان 1366 (در نزدیکی میدان هفتم تیر)، دستگاه تبلیغاتی کشور و بهویژه صدا و سیما برخوردی کاملاً دیگرگون با این پدیده داشت. صدا و سیما عملاً شرایط اضطراری ملی اعلام کرد، اخبار تحولات مربوط به اصابت موشک بهصورت لحظهای منتشر میشد. برای تهییج مردم و دعوت به مقاومت برنامههای شبانه ویژهای با استفاده از تواناترین و خوشنام ترین مجریان برای روحیه دادن به تهرانیها ترتیب داد و روشهای مختلف در امان ماندن از موشکها را آموزش داد و آدرس سنگرهای عمومی را پیوسته اطلاعرسانی میکرد. در مدت کوتاهی سریالهایی مرتبط با این موضوع ساخته شد که مقاومت مردم در مقابل موشک پرانیِ دشمن سوژه اصلی آنها بود. این در حالی بود که قدرت تخریبی موشکهایی که به تهران میرسید خیلی کمتر از موشکهایی بود که نصیب دزفول میشد و تلفات بسیار کمتری ببار آورد. این تنها نمود کوچکی از قدرت تاثیرگذاری متفاوت تهرانیها در تصمیمگیریها و رسانه اصلی کشور است و تفاوت شهر بیرسانه و با رسانه را نشان میدهد.
در اهمیت تسلط بر رسانه همین بس که به اتکای آن، این روزها میشنویم که تعدادی چهره معروف (موسوم به سلبریتی) که قطعاً دستشان به دهانشان میرسد، میتوانند بر دولت فشار بیاورند که پیشنهاد تخفیف مالیاتی آنان را در بودجه بگنجاند.
خ) مناطق محروم: پدیده دیگر ناشی از این اعتماد به نفس، عنوانی است که به دوردستنشینان میدهند. میگویند «مناطق محروم». این عنوان بارها و بارها به زبان آورده میشود اما کسی از علت محرومیت نمیپرسد. پولی که متعلق به همه است با توجیهات مختلف – که به چند مورد آن در بالا اشاره شد - به سمت تهران جریان پیدا میکند و در آن متمرکز میشود و همانکه از این نابرابری منتفع میشود به مغلوبه، عنوان منطقه محروم میدهد. تهرانیها وقتی رگ انسان دوستی و عطوفتشان قلمبه میشود و میخواهند کار خیر انجام بدهند میروند و در یک روستای دوردست مثلاً یک حمام یا مدرسه میسازند و روبان پاره میکنند و مردم کف میزنند و از آقای تهرانی بابت کَرَمَش قدردانی میکنند. اینکه یک مردمی خودشان را «محروم» بدانند سرمایه عظیمی از اعتماد به نفس اجتماعی را نابود میکند. اعتماد بهنفس اجتماعی در مرکز کشور و مراکز چند استان متمرکز و احساس محرومیت اجتماعی بین بقیه- پر شمارتر- اهالی کشور توزیع شده است.از کسی که خودش را محروم میداند خیلی کارها بر نمیآید. برای هر کوتاهی عذری دارد و برای هر سستی کمبود امکانات را بهانه میآورد و آن را به حساب منطقهاش میگذارد.
د) لهجه: همه اینها که در بالا آمد، به تهرانی اعتماد به نفس زیاد و به دوردستنشینان احساس محرومیت داده است تا آنجا که برخی از تهرانیها خود را ژن برتر میبینند و لهجه شهرستانهای مختلف را سوژه شوخی و خنده خود میکنند. همان شهرستانهایی که احتمالاً مبدأ مهاجرت اجداد ایشان به تهران بوده است.
4) هجوم به تهران: احساس محرومیت به نارضایتی منجر میشود.طبیعیترین و مسالمتآمیزترین عکسالعمل آن است که اگر شد، بار سفر بندیم و ساکن تهران شویم. روستایی آرزوی شهری شدن در سر میپروراند و شهری سودای مرکز استان دارد و اهالی مرکز استان آرام نمیگیرند تا تهرانی شوند(14). فشار همیشگی بر روی تهران برای پذیرش ساکنین جدید.آنان که از نابرابری تهرانیها نسبت به خودشان شکایت دارند تدبیر را در آن میبینند که خودشان را به تهران برسانند، از صف محرومان خارج شوند و بیایند این طرف دیوار. پیامد این حرکت جمعیتی همین مصائبی است که در تهران روزانه مشاهده میکنیم. آلودگی هوا، مشکل فاضلاب، رفت و آمد مشقت بار، گرانی مسکن و اجاره، بوی نامطبوع، درصد نیترات در آب آشامیدنی، نشست زمین، حاشیهنشینی، معضلات اجتماعی و غیره. همه اینها یعنی سختی زندگی در تهران. معضل بزرگی که رشته همه برنامهریزیهای شهری را پنبه میکند، رشد «مهاجرت» به تهران است. برنامهریزان برای طراحی و تامین و پیشبینی منابع برای ایجاد خیابان و اتوبان و مترو و اتوبوس و پارک و سینما و بیمارستان و ورزشگاه و بازار و مسکن و آب و برق و گاز قبل از هر چیز نیاز دارند که میزان تقاضا را بدانند. میزان تقاضایی که در یک عدد مشخص متوقف نمیشود و پیوسته رو به افزایش است. گاهی با نرخ تند و گاهی با نرخ آهسته. مشاهده میکنیم که هر چه اتوبان میسازیم برای اتصال به کرج کفاف نمیدهد.
بیشتر بخوانید:
فشار شهرستانیها بر دروازههای تهران برای ورود یک نیروی پیوسته است. این طور نیست که اگر در بر روی عدهای باز شد و گروهی خودشان را به داخل شهر انداختند از فشار کم شود.فشار پیوسته و دائمی است. مانند آبی که پشت سد است. دریاچه پشت سد چنان بزرگ است که با باز کردن دریچه سد، چیزی از ارتفاع آب پشت آن کم نمیشود.
تهرانیها با نزدیکی به کانونهای قدرت اقتصادی و سیاسی و مراکز تصمیمگیری بر سهم دوردستنشینان از درآمد کشور ناخنک میزنند و به قیمت محرومیت آنان، برای خود رفاهی دست و پا کردهاند.اما این رفاه ناپایدار است و همواره تهدید میشود. ظرفیت تهران محدود است و هرچه بر جمعیت تهران افزوده شود سهم تهرانی از این کیک کمتر میشود. اما امکاناتی که تهرانیها از گلوی شهرستانیها میبُرند به خود الصاق میکنند یک تیغ 2 لبه است(15). این اختلاف در برخورداری از امکانات، اسباب و انگیزه هجوم شهرستانیها برای نشستن روی این سفره میشود. سفرهای که آنها خود را در آن سهیم میبینند و البته که سهیم هستند. تهرانیها عملاً آچمز هستند. اگر برای ادامه مهاجرتاجازه بدهند، سهم شان از کیک تهران کمتر میشود و دردسرهای مرکزنشینی و آلودگی و ترافیک و گرانی تشدید میشود. از سوی دیگر از مهاجرت شهرستانی نمیتوانند به تهران جلوگیری کنند. تجربه 50 سال اخیر این را ثابت کرده است.
5) علاج: یکی از روشهای جلوگیری از مهاجرت به تهران آن است که هزینه زندگی در تهران را آنقدر بالا ببریم که عدهای بدلیل ناتوانی اقتصادی، تهران را رها کرده و به حاشیه و یا شهر خودشان باز گردند.این ایده متعلق به آقای کرباسچی شهردار تهران در دهه هفتاد بود.البته مراد ایشان این نبود که زین پس به حقوق دوردستنشینان دستبرد نزنیم و شهرمان را با هزینه خودمان اداره کنیم. اما لازمه ایده ایشان این بود که تهرانیها بیشتر بپردازند. بدیهی است که با این ایده مخالفت بشود و شکست بخورد و شهرداری که آن را مطرح کرده سرنگون گردد. چون نقض غرض بود. تهرانیها به لطائفالحیل امکانات را از چنگ شهرستانیها در آورده بودند که در رفاه و ارزانی باشند و این با روش شهردار مبنی بر گرانی زندگی در تهران همخوانی نداشت.این ایده مردم تهران را به 2 دسته تقسیم میکرد. کسانی که تحمل گرانی تهران را داشتند و کسانی که این تحمل را نداشتند. این گرانی باعث نارضایتی گروه اول میشد اما شاید آنها حاضر میشدند با پرداخت بیشتر، تهرانی خلوت و آرام را تجربه کنند. اما گروه دوم چه بسا به اعتراضات خشن روی می آوردند. نمایندگان این قشر در حاکمیت موفق شدند شهردار را به زیر بکشند و نیازی به رفتار خشن نشد. لذا راه حل مشکلات تهران گران کردن هزینه زندگی به تنهایی نیست. علاج مشکلات تهران باد نیست. علاج مشکلات تهران این نیست که مردم را بهخاطر بیرون آوردن خودروی شخصی سرزنش کنیم. علاج مشکلات تهران آن است که ارتفاع آب پشت سد کم شود. یعنی فشار بر دروازههای شهر برای ورود به تهران کم شود. اگر میخواهیم از مهاجرت به تهران جلوگیری کنیم باید دست درازی به سهم شهرستانیها متوقف شود. تنها در صورتی که شهرستانی از بابت تعدی به حقوقش نگران نباشد و پول خودش خرج خودش بشود و نام محروم را از رویش بردارند و لهجهاش را مسخره نکنند میتوان امیدوار بود که از مهاجرت به تهران منصرف شود.
هیچ جراحی اقتصادی نیست مگر با عوارض جانبی و خون و چرک و درد و هزینه. اگر قرار باشد هزینه زندگی در تهران فقط توسط تهرانیها تامین شود، ممکن است به گرانی برای تهرانیها منجر بشود. اما این گرانی با گرانی نوع کرباسچی تفاوت ماهوی دارد. در گرانسازی نوع کرباسچی با یک شمشیر بران اقتصادی فقرا را از تهران بیرون میاندازیم بدون آنکه در بیرون از تهران برای آنها زندگی و آیندهای وجود داشته باشد. اما در گرانی نوع اخیر از ارتفاع آب پشت سد (= تقاضا برای ورود به تهران) کاسته میشود. اصلاح از نوع کرباسچی ناپایدار و تنش زاست اما اصلاح از نوع اخیر سازنده است و مطابق با عدالت. سازنده است به این دلیل که ثروت را بین همه آحاد کشور بهطور یکسان توزیع میکند. در این مدل، مردم هر شهر یا روستا هزینه آنچه از آن برخوردار میشود را خود راساً میپردازد و به بودجه عمومی متکی نیستند. با هیچ توجیهی نمیتوان بودجه عمومی را خرج یک شهر کرد و مثلاً به خرج همه آحاد ملت، بلیت مترو را به تهرانیها ارزان فروخت یا برای تفریح آنها اتوبان ساخت. فواید این جراحی اقتصادی به هزینههایش میچربد.
در این مدل ، گرچه هزینه تهرانی ها زیاد میشود اما در عوض فشار برای افزایش جمعیت از روی تهران برداشته و نرخ رشد جمعیت آن ( ناشی از مهاجرت ها ) کم می شود.زیرا بازگرداندن سهم شهرستانها از ثروت ملی به خودشان دقیقا به معنای انجام سرمایهگذاری است در دوردست. با ایجاد شغل مهمترین انگیزه ی شهرستانی ها برای آمدن به تهران منتفی میشود: بیکاری. تفاوت از زمین تا آسمان است که کسی را به جبر فقر ناچار کنیم از تهران برود( روش کرباسچی) یا اینکه او خودش - با اطمینان از اینکه سهمش از ثروت نفت محفوظ است - برگردد به شهرش.
6) جمع بندی و نتیجه گیری: بهنظر میرسد مجموعه تصمیمگیری کشور چشم خود را بر روی علتالعلل مشکلات تهران و بهویژه آلودگی محیط آن بسته و برای علاج مشکلات به باد متوسل میشوند. مثل روز روشن است که راه حل اساسی مشکلات تهران توقف روند مهاجرت به آن است و کلید توقف روند مهاجرت، رعایت عدالت در توزیع درآمد نفت (بهعنوان قویترین منبع قدرت اقتصادی کشور) بین آحاد کشور است. این هم به شهرستانیها انگیزه ماندن میدهد و هم برای تهرانیها آرامش میآورد و قطعاً بهنفع همه کشور است. فواید این جراحی اقتصادی به هزینههایش میچربد.