◄ فردوسی، بهار و حال ناخوش ایران/ دردا و دریغا وطن من
حال ایران سخت ناخوش است و همه در پی چاره جویی فردی و یا جمعی هستند. لیکن، گویا زندگی در اضطراب بخشی از سرنوشت ایرانیان بوده و هست.
حال ایران سخت ناخوش است و همه در پی چاره جویی فردی و یا جمعی هستند. لیکن، گویا زندگی در اضطراب بخشی از سرنوشت ایرانیان بوده و هست. تاریخ نشان می دهد که هزار سال پیش فردوسی در زیر حاکمیت محمود غزنوی دچار همین اضطراب بوده است. صد سال پیش نیز وقتی ملک الشعرای بهار دستاوردهای مشروطه را در حال از دست شدن می دیده، شوریده و سراسیمه بوده است. نکته مهم نحوه رویارویی این دو بزرگ تاریخ ایران با این وضعیت بوده است.
هر دو بزرگ ریشه را در غربت ایران در ایران تشخیص داده اند، لذا بیش از اینکه به مسائل روزه مره بپردازند مسئله ایران را مطرح کرده اند. چون نیک تشخیص داده بودند که شرایط نابه هنجار روز ایران ریشه در فراموشی هویت ایران پس از ورود عربان مسلمان به آن و پدیداری به نام ایران پس از نهضتی به نام مشروطه است.
از همین نویسنده:
طرح فضای مجازی و جفا به نیروهای مسلح
امروزه که به شرایط ایران نگاه می کنم مسئله این است که بیش از 40 سال است که انقلاب گذشته است و هم چنان مسئله ایران به فراموشی سپرده شده و یک سری آموزه هایی بی بنیان به نام دین و یا مارکسیسم وطنی جایگزین ملت ایران شده است. شوربختانه نخبگان سیاسی و دولت مردان سرگشته و حیران بدون توجه به ریشه و با تکیه به همان آموزه هایی که ایران را در این وضعیت گرفتار کرده اند، در پی چاره جویی هستند. صحنه سیاسی ایران صحنه اتهام زنی، هتاکی و بی حیثیت سازی افراد نسبت به یک دیگر شده است.
یکی بحث سیاست خارجی، برجام و اف ای تی اف و نظیرهای آن را به میان می آورد و دیگری در پی اتوپیاهای قدسی؛ فارغ از جریان فسادهایی که در پناه آن ها هستند می باشد. و واقعیت آن است که چنان چه هر یک از این دو حاکمیت مطلق یابند هیچ رهیافتی برای برون برد ایرانیان از این وضعیت ندارند. هم چنان که هم اکنون یکی از آنان در حال حاضر فعال مایشاء است و در عین حال سرگشته و حیران کاسه چه کنم به دست گرفته است. چرا که آنان ایران را نمی شناسند. آن را فراموش کرده اند و فاقد نظریه روشن برای حاکمیت ملی و استقرار دولتِ مدرن ملی می باشند و به آن حس تعلق ندارند.
فهم من از حکمت فردوسی همین است که او به خوبی یافته بود که فراتر از گرفتاری های زمانه که روزی و امنیت ایرانیان را در آن زمان در نوردیده بود، ایران را در آینه شکسته می دید. لذا، در پیِ بازآفرینی مفهوم ایران بود. به همین سان، رویکرد ملک الشعرای بهار است. او نیز که برباد رفتن تمام دستاوردهای مشروطه را با رگ و پوست خود می دید ریشه را در شکست مفهوم ملت ایران و مفهوم ملی در جریان مشروطه می دید. او که افزون بر شاعری، سیاست ورزی فعال در تمام زندگی خود بود و با مساله های روز درگیر بود، در عین حال، مسئله اصلی را در شکل گیری وارونه مفهوم مدرن ملت ایران و ملی در ذهن ایرانیان می دید.
تجربه شخصی من از بیش از 40 سال سیاست ورزی پس از انقلاب در ایران نیز این است که ریشه تمام اضطراب های موجود بی توجهی به پدیده مفهوم ملت_دولت مدرن است. ساختاری حکمرانی که پس از انقلاب بر ایران حکفرما شد فاقد هرگونه نظریه روشن در باره ملت و شهروند ایران و عناصر مقوم آن و دولت مدرن ملی است. از این رو است که بیش از 40 سال با شدت و ضعف متفاوت در وضعیت بی دولتی به سر می بریم و طرفه این که در عین بی دولتی در پی یافتن راه برون رفت از این ساختار از هم گسیخته هستیم.
گروهی بر این باورند که حال که سه قوه کم وبیش از منظر مشرب سیاسی یک دست شده اند، فارغ از مردمسالاری، امکان تصمیم گیری و اجرای مصوبات حاکمیت فراهم آمده است. حال آن که این توهمی بیش نیست. چرا که کشور هم چنان به شکل ساختاری دچار پدیده چنددولتی و یا به تعبیر دیگر بی دولتی است. اساسا ساختار موجود مفهوم ملت را نپذیرفته است تا بتواند بر اساس آن دولت واحد ملی استوار سازد. هم چنان پنج دولت بر ایران حکم می رانند و از سرِ تدبیرِ سازمانی همراستا شده اند. بنابراین، همگرایی موجود کاملا سطحی و موقتی است و تا زمانی ادامه دارد که با واقعیت سخت روبرو نشده اند. و به محض آن که با آن مواجه شوند، با یکدیگر درگیر خواهند شد. نشانه های این رویارویی را در همین بحث گندم دیدیم.
به هرروی، هیچ قصد ورود به مسئله های روز را ندارم. تنها می خواستم بگویم که مسئله ایران هم چنان سردرگمی در درک مفهوم ایران، به رسمیت شناختن ملت ایران در بستر مدرن آن و دل بستگی به ایران است که هنوز در دستور کار حاکمیت و هم چنان جامعه نخبگی ایران قرار نگرفته است. با هم شعر شادروان بهار را بخوانیم:
ای خطهٔ ایران مهین ، ای وطن من ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
ای عاصمهٔ دنیی آباد که شد باز آشفته کنارت چو دل پر حزن من
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من
بس خار مصیبت که خلد دل را بر پای بی روی تو، ای تازه شکفته چمن من
ای بار خدای من گر بی تو زیم باز افرشتهٔ من گردد چون اهرمن من
تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن هرگز نشود خالی از دل محن من
از رنج تو لاغر شده ام چونان کاز من تا بر نشود ناله نبینی بدن من
دردا و دریغاکه چنان گشتی بی برک کاز بافتهء خویش نداری کفن من
بسیار سخن گفتم در تعزیت تو آوخ که نگریاند کس را سخن من
وانگاه نیوشند سخن های مرا خلق کز خون من آغشته شود پیرهن من
و امروز همی گویم با محنت بسیار دردا و دریغا وطن من ، وطن من
* وزیر اسبق راه و شهرسازی