◄ فقر سفید و مشکلی که از نداشتن نیست
گونه ای خطرناک تری از فقر هم وجود دارد که می توان آن را فقر سفید نامید! در فقر سفید مشکل از درآمد نیست!
کافیست نگاهی به تعریف فقر کنیم به راحتی می توانیم دریابیم که رنگ رخساره فقر سیاه است! بر اساس این تعریف؛ فقر یا تهیدستی یا تنگدستی، وضعیتی است که فرد دارایی مادی یا درآمد کافی برای رفع نیازهای اولیه خود را ندارد! اما این تمام ماجرا نیست! گونه ای خطرناک تری از فقر هم وجود دارد که می توان آن را فقر سفید نامید! در فقر سفید مشکل از درآمد نیست! مشکل از نداشتن نیست! در فقر سفید مشکل از داشتن و ندانستن است! به همین دلیل شناخت این نوع فقر بسیار دشوار و اثراتش بسیار ویرانگر است! ما ایرانیان گرفتار فقر سفید شده ایم؛ ما فقیر هستیم نه به دلیل نبود منابع طبیعی یا بی رحمی طبیعت! ما فقیر هستیم نه به دلیل نداشتن هوش و استعداد! ما فقیر هستیم نه به جهت رنگ پوست و نژاد!
ما فقیریم چون خود را نمی شناسیم! از توش و توان خود بی خبریم! سکان نیروهای درونی ما در دست خودمان نیست! ارزش داوری های این و آن به شدت ما را به چپ و راست هدایت کرده است!
فقر سفید چون مشهود نیست؛ به همین دلیل:
ممکن است پولدار باشیم؛ اما در همان حال فقیر باشیم!
ممکن است مدیر باشیم؛ اما فقیر!
و ممکن است وکیل و وزیر باشیم؛ اما فقیر!
به گمان من یکی از مهمترین دلایل فقر سفید این است که اغلب ما سر جای خودمان نیستیم! از صبح تا شب به کارهایی می پردازیم که عشق و علاقه کافی به آن کارها نداریم و تنها از سر ناچاری به دنبال آن رفته ایم! پزشک شده ایم اما به خوانندگی علاقه داریم! معدن خوانده ایم اما شوق و ذوق فضا داریم! مهندسی خوانده ایم؛ اما کار مهندسی ما را خسته می کند! کشاورزی خوانده ایم اما سر از صنعت برآورده ایم! و ...
استاد ملکیان نکته ای دارد که به نظرم توجه به آن برای فقر زدایی بسیار کمک کننده است. او می گوید: اگر کسی بخواهد پی چیزی برود که به خاطر آن ساخته شده، باید چهار کار انجام دهد:
- اول این که ارزش داوری های دیگران برای او بی اعتبار شود؛ زیرا در اکثر مواقع آنچه باعث می شود به دنبال آنچه واقعا مایلیم نرویم، داوری های دیگران است. اگر کسی نه از ستایش دیگران خشنود شود و نه از نکوهش شان بدحال شود، به جرات می گویم که 80 تا 90 درصد راه درست زندگی کردن را طی کرده است. ما باید وظیفه اخلاقی مان را نسبت به دیگران انجام بدهیم، اما این که دیگران در مورد انجام وظیفه اخلاقی ما چه برداشتی می کنند، نباید در تصمیم ما تأثیری بگذارد.
- دومین مرحله این است که باید ترس از فقر را در وجود خود بسوزاند. به اعتقاد من یکی از روان شناختی ترین آیه های قرآن، این آیه است: « الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقرَ » به محض این که شیطان شما را از فقر ترساند، باقی کار به راحتی توسط خود شما انجام می شود. وقتی شما از فقیر شدن بترسید، برای دور شدن از فقر، به کاری که به آن علاقه ای ندارید، روی می آورید.
- سومین کار این است که با سکوت فراوان به ندای درون خود گوش دهد که این هم در میان ما خیلی کم اتفاق می افتد. به سکوت اعتنایی نداریم و طبعا از احوال خودمان بی خبر می مانیم. ما بیشتر اوقات بیداریمان را حرف می زنیم، هر کس زیاد حرف بزند، نمی تواند حرف دل خودش را بشنود. راه پی بردن به درون خود، تنها سکوت است. ما اکثرا از احوال دیگران بیشتر از احوال خودمان خبر داریم. سکوتی که در تصوف و سایر شاخه های عرفان توصیه شده، به خاطر خبر گرفتن از حال درون است. گفت و گو یعنی رو کردن به طرف مقابل و پشت کردن به خود.
- کار چهارم این است که با انواع و اقسام درون بینی ها آشنا بشویم؛ راه هایی که فرد توسط آن ها به درون خودش نقب بزند.
البته این چهار مرحله شرط لازم است، ولی کافی نیست.
پی نوشت:
«صمد بهرنگی» آموزگار و داستان نویسی که می گفت: « من برای پابرهنه ها قصه می نویسم » در قطعه ای به فقر پرداخته به گمانم آن مرحوم هم می خواست ابعاد « فقر سفید » را بیان کند:
« فقر چیزی است که همه جا سر می کشد،
فقر، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست،
فقر چیزی را ” نداشتن” است،
ولی آن چیز پول نیست، طلا و غذا نیست،
فقر همان گرد و خاکی است
که بر کتاب های فروش نرفتهِ یک
کتابفروشی می نشیند،
فقر، تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خورد می کند،
فقر، کتیبه سه هزار ساله است
که روی آن یادگاری نوشته اند!
فقر، پوست موزی است که از پنجره
یک ماشین به خیابان انداخته می شود،
فقر همه جا سر می کشد،
فقر، شب را « بی غذا » سر کردن نیست،
فقر، روز را «بی اندیشه» سر کردن است…!