۲ روایت از امداد در قیامت رودبار
به بهانه سالگرد زلزله رودبار، روایت دو امدادگر از این حادثه تلخ را مرور میکنیم.
به بهانه سالگرد زلزله رودبار؛ ۲ روایت از امداد در قیامت رودبارتلویزیون ایران برای اولین بار بازیهای فوتبال جام جهانی را زنده پخش میکرد. آن نیمه شب اواسط بازی اسکاتلند و برزیل در آخرین روز دور گروهی جام ۱۹۹۰ بود. مردم در ایران استقبال زیادی از بازیها کرده بودند.
جنوبیها که ایمان داشتند «آبادان برزیلته» چنان بالا و پایین میپریدند که انگار در سکوهای ورزشگاه «دلآلپی» در شهر تورین ایتالیا ایستادهاند.
مردم در شهرهای شمالی ایران هم نه اینقدر در حمایت از برزیل، اما مشتاق پیروزیاش بودند. اغلب نمیدانستد که بازی را با تأخیر از تلویزیون میبینند، اینترنت و موبایل هم نبود که بازی را جلوتر ببینند.
در همین حال و احوال بود که ناگهان زمین لرزید. نه به خاطر گل برتری برزیلیها که «مولر» در دقیقه ۸۰ زد. این زمین فوتبال دلآلپی نبود که میلرزید، زمین زیر پای مردم رودبار، منجیل و طارم لرزید.
بیشتر فوتبالبینها نجات یافتند، چون بیدار بودند و توانستند به نقاط امنتر بروند. تعدادی از روستاهای مناطق حادثهدیده محروم از برق بودند. پس تلفن و تلویزیون هم نداشتند. بسیاری خواب بودند و برای همیشه خوابیدند.
بسیاری آخرین بازی فوتبال عمرشان را دیدند. حدود ۴۰ هزار نفر در این زلزله جان باختند. ۶۰ هزار نفر مصدوم و نیم میلیون نفر آواره شدند. ۳۰ دقیقه بامداد آخرین شب بهار ۱۳۶۹ یکی از ۱۰ زلزله مرگبار جهان در قرن بیستم به وقوع پیوست.
این زلزله هفتوسهدهم ریشتر چنان قدرتی داشت که در قزوین، جنوب زنجان، تهران و آذربایجان هم مردم را به خیابان کشید.
اگرچه دو سال از امضای قطعنامه ۵۹۸ گذشته بود، اما هنوز عدهای با توهم موشکاندازی صدام از خواب پریده و در حال گریختن به پناهگاهها بودند. به بهانه سالگرد زلزله رودبار، روایت دو امدادگر از این حادثه تلخ را مرور میکنیم.
محسن یحیایی اکنون مسئول لجستیک معاونت امدادونجات جمعیت هلالاحمر استان گیلان است و ۲۸ سال سابقه خدمت دارد. او شب زلزله در خانه پدری در «سرخم» از شهرستان رودبار، سرگرم تماشای فوتبال بود. به ایوان که رسید زیر آوار ماند.
«من زیر آوار بودم و از بازو و پا مقداری آسیب دیدم. هیچکس برای کمککردن نبود. دو ساعت و نیم تلاش کردم تا در ساعت سه صبح توانستم خودم را خلاص کنم و از آوار خارج شوم. مادرم را صدا زدم. فریادهای ضعیف کمک! کمک! کمک! از زیر آوار به گوش میرسید.
او و چهار خواهرم را در نقاط مختلف خانه از زیر آوار بیرون کشیدم. برادرم را هم پیدا کردم. ولی مادربزرگم هنوز زیر آوار بود. صدایش را میشنیدیم، اما حجم آوار خیلی زیاد بود. صدایش کمرنگ و کمرنگتر شد تا قطع شد. صبح فردای ان روز پیکرش را بیرون کشیدیم.»
محسن یحیایی در جریان این حادثه در عملیات آواربرداری با نیروهای امدادی همکاری کرد. روزها گذشت تا او ایمان بیاورد بهترین کاری که میتواند بکند کمک به همنوع است. ادامه فعالیتها در ماههای بعدی باعث عضویت و چند سال بعد استخدام او در جمعیت هلالاحمر شد.
«آن ایام هلالاحمر تازه از زیر فشار جنگ کمر راست کرده بود. امکانات نداشت. لجستیک، بسیار فقیر بود. هلالاحمر بالگرد نداشت و بالگرد ارتش برای توزیع ارزاق میآمد. تیمهای امدادی تجهیزات محدودی داشتند. جمعیت هلالاحمر اینقدر سازمانیافته و بزرگ نبود. فعالیتهای رسانهای و اطلاعرسانی هلالاحمر گسترده نبود و بسیاری از مردم کشور خیلی دیر متوجه عمق فاجعه و سطح تخریب شدند.»
امروز ۳۱ سال از آن حادثه میگذرد. اما خاطرات آن ایام هرگز از ذهن یحیایی و دیگر مردم شهرستانهای رودبار و منجیل پاک نمیشود.
«من در ساعات اولیه صدای اهالی محل را از زیر آوار میشنیدم. فضا پر از صدای جیغ و ناله و گریه بود. صداها در لحظاتی به اوج رسید. اما خاموش شد. کمکم نالهها خفه شد. همه مردند. روزهای بعد بوی خون و جنازه هوا را پر کرده بود.
از چند روستا درگذشتگان را به قبرستان امامزاده در ییلاق فیلده میآوردند. ریزش کوه جاده را مسدود کرده بود. اجساد را چند روز دپو کردند تا جاده باز شود و بالاخره تدفین انجام شد.»
تجربه امداد
«شهر زنجان به شدت لرزید. بلافاصله به پایگاه عملیات رفتم. احتمال میدادیم بخشی از استان مرکز زلزله بوده باشد. احوال همه شهرستانها را گرفتیم. اما از بخش طارم خبری بود. لحظاتی بعد اطلاع دادند، زلزله مهیبی رودبار و منجیل در استان گیلان و طارم در استان زنجان را ویران کردهاست.
با دو دستگاه تویوتا که همه امکاناتمان بود، راه افتادیم. جاده طارم خاکی بود. در راه رسیدن متوقف ماندیم. مسیر مسدود شده بود. هلالاحمر بالگرد نداشت. راهها را دور زدیم و به هر زحمتی بود به طارم رسیدیم. فاجعه را دیدم. شهر ویران شده بود. صدای جیغ و داد مردم میآمد. در شمال «آببر» مرکز بخش طارم، دو روستای «باکلر» و «جمالآباد» با ریزش کوه به کلی ناپدید شدند و همه اهالی آنها زیر چند هزار تن آوار جان دادند.»
این بخشی از گفتههای «محمدرضا معجونی» از پیشکسوتان جمعیت هلالاحمر در استان زنجان است که در روزهای حادثه معاون وقت امداد و نجات آن جمعیت بوده است.
او از تجربه منحصربفردی میگوید که در سایر بلایای طبیعی از جمله زلزله بم یاریاش کرد: «رودخانه «قزلاوزن» از میان منطقه میگذشت و ارتباط بین روستاهای دوسوی رودخانه قطع شده بود. اولین مکانی که به دوطرف دسترسی داشت «سهراه سرخه دیزک» بود که مقر امداد را در آن مستقر کردیم.
همزمان یک سوله بزرگ از جهاد روستایی در آببر گرفتیم که متأسفانه تجهیزات و اقلام خوراکی آن توسط مردم حادثهدیده غارت شد و همه برنامهریزی ما نابود شد. این رفتارها در لحظات پس از حادثه طبیعی است.
اما برای من تلنگر مهمی بود. برای مدیریت اوضاع تصمیم گرفتم کار را با خود مردم شریک شوم. به روستاها رفتم و سعی کردم به هر زحمتی بازماندگان را جمع کنم و از آنها بخواهم یک گروه امین و مورد اعتماد را به عنوان نماینده خودشان معرفیکنند.
همین شد که همهچیز روبهراه شد. از روزهای بعد اقلام را تحویل گروههای نماینده قرار میدادیم. من و همکارانم مرتب از مناطق مختلف بازدید میکردیم تا اطمینان پیدا کنیم گروه مردمی کار را درست انجام دادهباشد.
هلالاحمر لجستیک خیلی ضعیفی داشت. محلیها با پذیرفتن همکاری از امکانات و خودروهای خود برای امداد استفاده میکردند. همچنین آنها از محیط و ساکنان آن اطلاع دقیق داشتند و شناخت آنها باعث عدالت در توزیع اقلام برای همه آسیبدیدگان شد.
اینها باعث شد تجربه همکاری امدادی با مردم در بلایای طبیعی، الگوی من شود. در چنین شرایطی میتوان وظایف امدادی را آسانتر انجام داد. همچنان که ما در زلزله ۱۳۶۹ در مناطق زلزلهزده شهرستان طارم تا یک سال پس از حادثه ارزاق و اقلام توزیع کردیم؛ بیآنکه در جایی اصراف شود یا در جایی کمبود ایجاد شود.»