◄ شازده حمام/ بخش چهاردهم، آنها که نمیتوان توصیفشان کرد
«شازده حمام» نام یکی از تالیفات دکتر محمد حسین پاپلی یزدی جغرافیدان، محقق و نویسنده ایرانی است که گوشهای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه ۴۰–۱۳۳۰ را بیان کرده است.
«شازده حمام» نام یکی از تالیفات دکتر محمد حسین پاپلی یزدی جغرافیدان، محقق و نویسنده ایرانی است که گوشهای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه ۴۰–۱۳۳۰ را بیان کرده است.
بخشی از این کتاب در ادامه آمده است:
شاید به آنها بگویم مقاومترین مردان، چون آنها همانند کوه در تصمیمشان استوار بودند. می گویند در دروازه را می شود بست اما در دهان مردم را نمی توان بست. هر چه شهر کوچکتر و هر چه اقتصاد سنتی تر باشد حرف و حدیث، غیبت و تهمت، افترا و حسادت هم بیشتر است.
ویکتور هوگو در کتاب بینوایان وقتی می خواهد از کشیش پیری که ژان والژان نقره هایش را دزدیده است ولی وی به ژاندارم ها می گوید که نقره ها را خود به ژان والژان داده است تعریف می کند، میگوید: آقای میریل می بایست سرنوشت همة آدم هایی که در شهرهای کوچک زندگی می کنند را تحمل کند. در شهرهایی که دهان های بسیاری برای حرف زدن و مغزهای بسیار کمی برای اندیشیدن وجود دارد.
بیشتر بخوانید: شازده حمام / بخش سیزدهم، نزول خورها
آن ها دست به کار بزرگی زده بودند دست به کاری که سال های سال و تا زنده بودند برخی از مردم آنها را شماتت می کردند. در دعواها، کارشان را به رخشان می کشیدند و صفت هایی را به آن ها نسبت می دادند که سزاوارش نبودند. آنها با یک زن گمراه که به هر دلیل در خراب خانه ها جسمش را در اختیار این و آن گذاشته بود ازدواج کرده بودند و او را سامانی داده بودند. من تا 18 سالگی 5 نفر از آن ها را از نزدیک میشناختم. عباس آقای، خلیل آقا، حسینعلی، اکبر آقا، آقای رضا. یک نفر از آن ها ماشین دار بود، یک نفر آپاراتی، دو نفر کارمند گارا و یکی مسگر بود. معلوم است که خود آنها روزی و روزگاری به خراب خانه ها رفت و آمد داشته اند. حالا چرا با یکی از آن زن ها ازدواج کرده بودند. من نمی دانم. عاشق و شیدا هم شده بودند؟ به گفته عده ای تحت تأثیر سحر و جادو قرار گرفته بودند؟ نمی دانم ! اما می دانم که وقتی من این مردان را شناختم سال ها بود که با آن زن ها زندگی می کردند و تا آخر عمر هم با آن ها زندگی کردند.
در سال 1387 از 5 نفری که اسم بردم فقط یک نفرشان زنده است و بقیه در سنین بین 85-75 سالگی مردند. این یکی هم که زنده است حدود 80 سال دارد یعنی بیش از 50 سال است که با زنش زندگی می کند. وقتی این مردان را با آن مردی که حداقل چند زن را روانه خراب خانه کرده است مقایسه می کنم می بینم این ها چه کار بزرگی کرده اند. تصورش را بکنید در مملکتی که مردم فقط به خاطر یک فحش ناموسی آدم می کشند. یک مرد، زنی هر جایی را به زنی بگیرد و به اصطلاح آب توبه بر سر آن زن بریزد و او را بنشاند چه کار بزرگ و پر دردسری است. می گفتند وقتی عباس آقا دست آن زن را گرفت و پیش حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی برد تا به اصطلاح آن روحانی بزرگوار آب توبه بر سر آن زن بریزد و او را عقد او در آورد. حاج شیخ گفت: ثواب تو از همه فرشتگان آسمان بیشتر است . اما مادر و خواهرهای عباس آنقدر شیون کردند که همه عالم فهمیدند که چه اتفاقی افتاده است او دست زنش را گرفت و از آن محله رفت. اما شهر کوچک بود و اخبار زود پخش میشد. زن های محله دهانشان را باز کردند و گفتند توبه گرگ مرگ است. این زن دخترهای ما را به بی راهه میکشد و آن تواب را می آزردند. در محل کار انواع متلک ها را نثار عباس آقای می کردند و هر گاه دعوا میشد، مردان نامرد ادعا می کردند که آن ها هم با زن او بوده اند. اما عباس آقا، خلیل آقا و... چون کوه استوار بودند. دو نفر آز آن ها بالاخره دست زن هایشان را گرفتند و برای همیشه از یزد مهاجرت کردند. یک نفر در همان یزد شغلش را عوض کرد. یک نفرشان خود آنچنان فحاش شد که هیچ کس جرأت نداشت کوچکترین اشاره ای از این بابت به او بکند. اگر کسی کوچکترین اشاره ای به او می کرد آنچنان فحشهای رکیک دریافت می کرد که پشیمان می شد که چرا چنین اشاره ای کرده است. یک نفرشان تسلیم مادر و خواهرش شد و زن دیگری گرفت. ولی هرگز آن زن را رها نکرد و تا آخر عمر آن زن با او بود جالب است که سه نفر از این زن ها هر کدام چند سالی از شوهرانشان بزرگتر بودند آن ها مردهای وفاداری بودند و تا آخر عمرشان به زن هایش رفادار ماندند. من سه نفر از آن زن ها را هم از نزدیک می شناختم آن ها هم وفادار، خانه دار و بسیار با نزاکت بودند. دو نفر از این مردان بچه دار نشدند ولی سه نفر بچه دار شدند. گاهی آن بچه ها نیز مورد عتاب و خطاب حرفهای زشت این و آن واقع می شدند. یکی از این بچه ها در سن بیست و چند سالگی شهر را به خاطر همین حرفها ترک کرد. من با عباس آقا بیشتر آشنا و رفیق بودم. وقتی سی و پنج ساله بودم از او پرسیدم چرا بچه دار نشدی ؟ او گفت : راستش خیلی دلم بچه می خواست ولی در دروازه را می شود بست در دهان مردم را نمی شود بست. دیدم آن بچه از دست زبان این مردم عذاب خواهد کشید، از خیر بچه دار شدن گذشتم. من که نمی توانم این مردان را توصیف کنم. شما خودتان کار بزرگ آنها را توصیف کنید. ازدواج آنها که در مقطعی کوتاه تحت تأثیر احساسات یا عشق، رحم و شفقت یا هر چیز دیگری انجام شده است یک بحث است. ولی آن مقاومت جانانه در طول نزدیک به نیم قرن حرف دیگری است کاری در حد شاهکار شاهکارهاست.
آری در گاراژ اگر کسانی بودند که زن و بچه مردم را منحرف می کردند اشخاصی هم بودند که آب توبه بر سر منحرفین می ریختند و تا آخر عمر با آن ها زندگی می کردند. آن ها همه رقم متلک و ناسزا را شنیدند ولی لحظه ای در کار خود تردید نکردند. درود بر روان همة آن ها.
درباره راننده ها و گاراژدارها و دیگر مشاغل گاراژ خاطرات و حرف و حدیث زیاد است ولی به نظرم حوصله خوانندگان هم حدی دارد. بالاخره ماشین و گاراژداری و مشاغل وابسته، شغل های جدیدی است که در مملکت پیدا شده است. این ها مشاغل سنتی هزار ساله نیستند این مشاغل ریشه در تحولات تکنولوژیکی دارند و نوعی نوآوری اند و باید منشاء تحولات فکری و اداری می بودند. ولی ما ماشین را گرفتیم و نوعی فرهنگ خاص بر آن حاکم کردیم. فرهنگی که نه ایرانی و نه اسلامی و نه اروپایی است. گاراژداری و ماشینداری نشانه آن است که ما در زمینة کسب تکنولوژی پیشرفت داشتیم ولی در زمینة فرهنگی دچار مشکل شدیم. همراه ماشین فرهنگی پیدا شد که زادگاهش ناکجا آباد است.
ادامه دارد...