◄ اقتصاددان در نقش مهندس و بهینهساز
حامد قدوسی در تازه ترین مطلب کامل تلگرام خود به تاثیرگذاری اقتصاددان در نقش مهندس و بهینه ساز پرداخته است.
حدود ۱۵ سال پیش، این متافور برای توضیح چولگی (Skewness) علایق پژوهش در بین اقتصاددانان ایرانی به کار میرفت: «میدانید تا به حال چند ده پایاننامه ارشد و دکترا تابع تقاضای پول در کشور را تخمین زدهاند؟» اشاره این جمله به سهم بالای علاقه به مباحث «کلان» در بین محققان ایرانی داشت. عجیب هم نیست، وقتی اقتصاددانان با معضل توسعه نیافتگی و رشد پایین اقتصادی و فقر در کشور مواجه میشوند اولین انگیزه آنها یافتن سیاستهای درست در سطح کلان است چون به نظرشان اثر اهرمی این نوع پژوهشها خیلی بزرگ است.
الان احتمالا مصداق آن عبارت عوض شده و شاید جای «تابع تقاضای پول» باید اصطلاح و موضوعات دیگری (مثلا سیاست پولی، انتظارات عقلانی، درآمدهای بهینه نفتی و الخ) گذاشت ولی برداشت من از حضور در مجامع مختلف اقتصاددان ایران این است که علاقه به موضوعات «کلان» همچنان جایگاه مسلط خودش را حفظ کرده است و همچنان بالاترین «پرستیژ» با فاصله زیاد مربوط به این مباحث است. نفی نمیکنم که برای من هم شخصا پژوهشها و مباحث و مقالات کلان و توسعه خیلی هیجانانگیزتر و شورانگیزتر از سایر زیربخشهای اقتصاد هستند.
ولی میشود به این فکر کرد که آیا تقاضای کافی در کشور برای این همه متخصص کلان که مثلا در مورد سیاست بهینه ارزی و پولی بنویسند وجود دارد؟ جواب این را دقیق نمیدانم ولی تقریبا قانع شدهام که یک نوع دیگر از اقتصاددان را در کشور خیلی کم داریم و آن هم اقتصاددان خوب با تخصص و مهارتهای مورد نیاز در سطح بنگاهها و بخشها است. این نوع اقتصاددان مجبور است کمی از برج عاج پایین بیاید و تحلیلها و مدلهایی تولید کند که مستقیما به تصمیمگیری مدیران بنگاهها یا انجمنهای صنفی و امثال آن کمک کند و ارزش آفرینی کند. در بازار کار آمریکا، شرکتهایی مثل آمازون و گوگل و مایکروسافت و اوبر و امثال آن کمکم به گزینههای جذابی برای فارغالتحصیلان درجه یک اقتصاد تبدیل میشوند و امیدوارم مشابه آن را در ایران ببینیم. ولی مطمئن نیستم که آیا دانشکدههای اقتصاد ما چنین ذهنیت و مهارتهایی را به افراد میآموزند یا نه.
این اقتصاددان-مهندس-بهینهساز باید واجد چه مهارتهایی باشد؟ اینها مواردی است که به ذهن من میرسد:
۱) اقتصاد خرد و زیرشاخههای کاربردی حول اقتصاد خرد را باید عمیقا بداند. خصوصا باید از مدل ساده اقتصاد خرد بنگاه فراتر برود و متناسب با کارش مدلهای پیچیدهتر سازمانهای صنعتی و اقتصاد شبکه و تئوری حراج و طراحی بازار و امثال آن را بداند.
۲) علاوه بر حرفهای بودن در اقتصادسنجی و آمار کاربردی به مبحث آنالیتیکس و مدیریت داده (خصوصا دادههای بزرگ) هم آشنا باشد و در این حوزهها دست به آچار باشد. اقتصاددان سطح بنگاه نهایتا باید فردی «تجربی» و مبتنی بر آمار باشد.
۳) کمی از نگاه صرفا «تعادلی» به سیستمهای اقتصادی فاصله بگیرد و مقداری به سمت نگاه «بهینهسازی» (ولی با لحاظ کردن مساله انگیزهها) روی آورد. یعنی جایی بین اقتصاد و تحقیق در عملیات بایستد. در نتیجه نیاز به مقداری مهارت و نگاه در مباحث روز OR هم دارد. فرق این متخصص با یک متخصص سنتی مهندسی صنایع در وارد کردن «انگیزه عاملها» در مساله بهینهسازی سطح بنگاه است. مجلاتی مثل Management Science (پس از تحول اخیرشان و افزایش سهم نگاه اقتصادی در مقالاتشان) میتوانند الگویی برای این ترکیب باشند.
۴) در مورد جزییات فنی و نهادی حوزه کاربردی خود (مثلا حمل و نقل یا انرژی یا خردهفروشی یا کشاورزی) باید خیلی بداند و ابایی از این نداشته باشد که بخش مهمی از وقت خود را صرف یادگرفتن موضوعات غیراقتصادی کند.
من به اقتضای حوزه کارم در زمینه اقتصاد انرژی با این نوع «اقتصاددان-بهینهساز» زیاد سر و کار دارم. این افراد لزوما از پیشینه اقتصاد نمیآیند و ممکن است دکترای آمار یا تحقیق در عملیات یا مهندسی سیستم (ولی با دانش قوی اقتصاد و اقتصادسنجی) و امثال آن داشته باشند. همه این تخصصها نهایتا با درجات مختلف به این شخصیت با قابلیت « مدلسازی، کمیسازی، بهینهسازی» میل میکنند.