◄ شازده حمام/ بخش هفتم، بعضی افراد که در گاراژ کار می کردند
«شازده حمام» نام یکی از تالیفات دکتر محمد حسین پاپلی یزدی جغرافیدان، محقق و نویسنده ایرانی است که گوشهای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه ۴۰–۱۳۳۰ را بیان کرده است.
«شازده حمام» نام یکی از تالیفات دکتر محمد حسین پاپلی یزدی جغرافیدان، محقق و نویسنده ایرانی است که گوشهای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه ۴۰–۱۳۳۰ را بیان کرده است.
بخشی از این کتاب در ادامه آمده است:
در دهة 1340 به دلایل متعدد وضع زندگی مردم بهتر از قبل می شد. جمعیت هم رو به افزایش بود. شهرها به خصوص تهران در حال بزرگ شدن بودند. مسافرت و تجارت رونق می یافت. تعداد اتومبیل اعم از سواری، اتوبوس و باری در حال افزایش بود. در شهرها گاری و درشکه در حال جمع شدن بود. مسافرتهای بین شهری کلاً با اتوبوس انجام می شد. در این دهه مسافرت پیاده با اسب و یا قاطر، الاغ و شتر، مجاوه، هودج، درشکه و کالسکه عملاً از بین رفت بعد از چند هزار سال مسافرت در حال تحول اساسی بود. مهمترین تحول آن امنیت جاده ها بود. گاراژداری در حال رونق و کسب و کاری سودآور بود. یعنی قافله داری که کاری سنتی بود به گاراژداری که کاری مدرن بود تبدیل می شد. ولی مثل همة کارهای دیگر ما وسایل و تکنولوژی مدرن می شد ولی شیوة مدیریت حتی از شیوه های سنتی آن عقب تر می رفت.
این سوال اساسی مطرح است ما که در کسب تکنولوژی اینقدر سریع عمل می کنیم. چرا در مدیریت اینقدر عقب گرد می کنیم ؟ یعنی نه تنها مدیریت جدید را نمی پذیریم بلکه همان اخلاق حسن مدیریت قدیم و سنتی را نیز فراموش می کنیم.
بیشتر بخوانید: شازده حمام/ بخش ششم، راه یزد به طبس
در گاراژ مشاغل مختلفی وجود دارد. صاحب گاراژ، مدیر گاراژ، کارگران باربری، کارگران مسافربری، دلال مسافر، دلال بار، مسافر سوار کن، مسافر کش، پادو، راننده زاپاس ( راننده دوم و سوم)، کمک راننده، پادو داخل ماشین، انباردار، دالاندار، ماشین شور، باربر، حمال و غیره. این مشاغل از مشاغل فنی وابسته به ماشین متفاوت است.
می خواهم خاطراتم را دربارة برخی از افراد شاغل در این زمینه ها و نه دربارة شرح و توصیف این مشاغل بنویسم، می خواهم مختصری دربارة آنچه دیده ام و با آن زندگی کرده ام بنویسم، تا اندازه ای که حوصلة خواننده سر نرود. در این کتاب، از بین دهها آدمی که در هر شغلی می شناسم، یکی دو نفری را که ساختار شکنی کرده و به طریقی زندگی خود را تغییر داده اند یا اشخاصی که مظهر سکون و بی تحرکی هستند معرفی کنم. مثلاً من بیش از 45 نفر حمال گاراژهای یزد، مشهد، تهران را می شناسم. با زندگی حدود ده نفر از آن ها از نزدیک آشنا هستم به خانه هایشان رفته ام. با چند نفری از آن ها هم سفره و هم نمک شده ام. در عروسی خودشان یا بچه هایشان شرکت کرده ام. در مجلس ختم بسیاری از آن ها حاضر شده ام. اگر بخواهم خاطراتم را دربارةحمال ها و شغل حمالی بنویسم خود کتابی جداگانه می شود. پس در حد و حوصلة این کتاب مطالبی گزینشی می نویسم. به نظرم نوشتن این مطالب لازم است. اکثر خاطره نویس ها،خاطرات آدمهای مهم، ثروتمند و سیاستمدار را می نویسند.من دلم می خواهد از رفقای بچگی ام، از مردمی که با آنها زندگی کردم، از قشر پایین و زیربنایی اجتماع که در تمام عمرشان استثمار شدهاند و آدم های خیلی کمی به زندگی آن ها توجه دارند صحبت کنم. قشری که امروزه من هم به خاطر گرفتاری هایم، ارتباطم با آن ها کم شده است.
حمال های گاراژ برای خود داستانی داشته و دارند در دهه های 1330 تا 1350 مسافرها خیلی بار و بندیل داشتند به خصوص مسافرهای مشهد که قصد ده روزه می کردند، 5 روز هم رفت و آمد حساب می کردند. جمعاً 15 روز مسافرتشان به طول می کشید در آن سال ها مسافرهای یزدی که به مشهد می رفتند طوری خورد و خوراک با خود برمی داشتندکه در مشهد به غیر از نان پول خوراک ندهند. تازه بعضی ها نان خشک یزدی با خود برمی داشتند. لحاف، پتو هم داشتند. حالاحسابش را بکنید یک اتوبوس با ظرفیت 24 و یا 36 نفر یا 50 نفر در آن سوار می شدند. این همه بار و بندیل هم باید روی سقف و داخل اتوبوس جا می دادند. کوزه آب را هم فراموش نکنید. تازه اتوبوس ها بار تجاری هم بالای باربند و هم داخل ماشین می زدند. اگر حمال گاراژ ناوارد بود و بار را از داخل ماشین بد می چید جا برای مسافرها کم می آمد. بار باربند هم اگر بد چیده می شد و چادر بد روی آن بسته می شد. لحاف و بار و بنه مردم وسط راه از بالای ماشین پایین می ریخت و داستان درست می شد. آن زمان هنوز ساک و چمدان نبود. مسافرها بخصوص زوار مشهد هر چه داشتند توی بقچه و چادرشب یزدی می بستند و دو تا گره به آن می زدند.
هم بازگردن و بازشدن گره ساده بود و هم درز بقچه باز می افتاد. پس حمال باید آدم مطمئنی می بود و گرنه دستش از لای درز بقچه به داخل بقچه می رفت و اگر چیز بدرد بخوری بود کش می رفت. از همه بدتر حمال هایی پیدا می شدند که دو و سه کیلو تریاک لای بقچه مردم می گذاشتند تا رفقایشان در تهران تحویل بگیرند. اگر هم توی راه تریاک ها لو می رفت بیچاره راننده، کمک راننده و مسافر صاحب بقچه. حالا اکثر ماشین های بین شهری باربند ندارند. ماشین دارای صندوق های بزرگی که است وسایل مردم را در آن می گذارند. مردم هم وسایلشان را در ساک و چمدان می گذارند. داستان ساک و چمدان هم خودش داستانی است.در سال های 40-1330 مسافران مکه هم در اوایل با همان وضع که گفتم مسافرت می کردند. چادر شب یزدی همه جا علامت مسافر یزدی بود. بعضی آبادی ها چادرشب مخصوص به خود داشتند که مشخصه هویت آن ها بود.
چادرشب آبشاهی (دهنو) خود علامت مردم آبشاهی بود. شال سر اهالی آبشاهی و دهنو هم همان رنگ چادر شب بود.
چادر شب یزدی و آبشاهی نوعی علامت هویت رسانی، صداقت و راستی، درستی، سادگی و درستکاری مردمان آن هم بود. وقتی توی راه ژاندارم ها چادر شب یزدی را می دیدند، معمولاً آن را
نمی گشتند، اولین بار دولت مسافرین مکه معظمه را مجبور کرد که از ساک و چمدان استفاده کنند.خود همین امر داستانی بود بعضی ها فحش نثار سر تا پای دولت می کردند. که این ملعون ها ما را مجبور کرده اند ده تومان بدهیم و یک چمدان ساک بخریم، آخر بقچه خودمان چه عیبی داشت. بالاخره کاروان های حج پول ساک را هم روی مخارج کلی می کشیدند و خودشان ساک در اختیار مسافرها می گذاشتند. مسافر هم که غیرمستقیم پول ساک را میداد کمتر ناراحت می شد.
شاید اولین کسی که در یزد ابتکار زد و مغازه ساک و چمدان فروشی باز کرد دوست عزیزم آقای علی شکرانه دبیر تاریخ بود. او مغازه مرحوم پدرش را در خیابان شاه (قیام) جنب بازار مسگری تبدیل به ساک و چمدان فرورشی کرد. این آدم عاقل از روی تیزهوشی، ذکاوت و درک احتیاج مردم، مغازه ساک و چمدان فروشی راه انداخت. مدت ها این مغازه فروش چندانی نداشت. کم کم رسم شدکه در جهیزیه عروس هم باید چمدان باشد، مردم متوجه شدندکه در مسافرت هم اگر از ساک و چمدان استفاه کنند هم خودشان راحتتر هستند و هم وسایلشان امن تر است، کار و کاسبی چمدان فروشی خوب شد،آن وقت ده نفر دیگر هم مغازه چمدان فروشی راه انداختند. آقای علی شکرانه با راه انداختن این مغازه ساختار بقچه و چادر شب را شکست که این خودش نوعی شاهکار است. هر کسی، هر نوع عادت این مردم را تغییر دهد کارش نوعی شاهکار است. ساک و چمدان یک وسیلة مدرن و جدید است.
قبلاً یزدی ها مجری، جعبه هزار پیشه، یخدان ( نوعی صندوق بزرگ چوبی تزئین شده ) و چمدان های بزرگ چوبی را در داخل منازل داشتند ولی در مسافرت از همان بقچه و گاهی کیسه گونی استفاه می کردند. هنوز در سال 1387 هم بعضی از یزدی ها در مسافرت به خصوص مسافرت مشهد از همان بقچه استفاده می کنند. باید به جوان های امروزی یادآوری کرد که رواج استفاده از وسایل جدید، کار راحتی نبوده و نیست. مدرم در مقابل هر پدیده جدید حتی ساک و چمدان،حتی زنگ درخانه مقاومت به خرج می دادند. وقتی زنگ خانه ها برقی شد عده ای می گفتند بی ناموسی رواج پیدا می کند. آخر وقتی با کوبه در می زدند، کوبة زن و مرد جدا بود و معلوم می شد که پشت در خانه،زن است یا مرد، از داخل خانه زن یا مرد در را باز می کرد. ولی زنگ اخبار معلوم نمی کرد که زن پشت در خانه است یا مرد به همین خاطر مردم زنگ اخبار را به راحتی قبول نمی کردند.
برگردیم به کار حمالهای شریف درسال های 43-1340. هر اتوبوسی که برای رفتن به مشهد از دهنةگاراژ خارج می شد مزد حمال 5 تومان و برای اتوبوس عازم تهران 2 تومان بود. آخر بار و بنه تهرانی ها کمتر بود و تهران رفته ها کم کم دارای ساک و چمدان می شدند ولی معمولاً گاراژ، حمالی را به حساب راننده 12-10 تومان می نوشت. بقیه اش سهم گاراژ بود. یعنی گاراژدار باید این وسط درآمدی می داشت. اما مشکلترین کار این حمال های زحمت کش بار زدن ماشین باری بود. بیشتر بار یزد قماش یا عدل پارچه بود. کرک هم یکی از محصولاتی بود که از یزد به مشهد صادر می شد.
مرحوم آمیرزای مدد، دلال بار گاراژ هر روز صبح به بازار می رفت تا بار تاجرها را ببندد و عدل کند. دستهایش بسیار قوی و پینه بسته بود باید بارپیچ ها را محکم می کشید تا عدل محکم و طاقه های پارچه در گونی محکم شود. در آن زمان تازه داشت تسمه آهنی جانشین طناب مویی یا بارپیچ می شد. تسمه آهنی شغل موتاب ها و بارپیچ ها را کساد می کرد. شغل جدیدی می آمد تا شغلی دو هزار ساله را تعطیل کند! بعدها تسمه های پلاستیکی آمد تا کار تسمه سازهای آهنی را تعطیل کند. منتها بارپیچ مویی دو هزار سال عمر کرد، تسمه آهنی سی چهل سال ! حالا معلوم نیست تسمه پلاستیکی چند سال عمر کند و جایش چی بیاید. البته تسمه های پت (PET) که بیار مقاوم و از بازیافت بطری های پت بدست می آید بسیار مقاومتر از تسمه های پلاستیکی است. عدل ها را گاری چی ها و یا باربر و حمالهای خیابانی به گاراژ میآوردند. بیشتر گاری های یزد دستی بودند. یعنی آدم، خودش کار اسب را می کرد.
این گاری های سنگین دوچرخ را یک آدم باید مثل اسب و یابو می کشید، بیچاره ها چه طاقتی داشتند، البته گاری با الاغ و اسب هم بود ولی رفتن گاری خری و اسبی داخل بازارهای باریک کار مشکلی بود. همین گاری های کوچک چهار چرخه که از دهه 1360 در همة بازارهای ایران رسم شد خودش ابتکار بازاری های تهران بود. آقای کریستیان برومبرژه مردم شناس فرانسوی مقاله ای دربارة گاری های دستی کوچک داخل بازار تهران دارد. برایش جالب بوده است که چرا چراغ جلو این گاری ها ثابت است و مثل چرخ جلوی ماشین یا دوچرخه قدرت چرخس به چپ و راست را ندارد. اگر خواستید تحلیل بسیار عالی و در عین حال سیاسی به ویژه از وضع گاری های دستی بازار تهران بدانید این مقاله را بخوانید. بالاخره عدل های بار یکی یکی به گاراژ می آمد. هفته ای دو روز یک یا دو ماشین باری عازم مشهد می شد. این بارها معروف به خرده بار بود. بشکة روغن، عدل پارچه، کرک، کیسه های محتوی جارو و بادبزن بافقی که از برگ درخت خرما درست شده بود و سازوی بافق جزو صادرات یزد بود ( سازو نوعی طناب بسیار مقاوم است که از لیف خرما تهیه می شود) روده و پوست بز محتوی آنغوزه هم جزو صادرات یزد بود.
حمال باید خبره باشد تا این بارها را طوری داخل ماشین بچیند که بار مردم ضایع و خراب نشود.البته کم کم کارخانجات زیاد و تاجرهای عمده پیدا شدند که یک ماشین کامل، چیت یزد بافت و یا ریسمان کارخانه اقبال، جنوب و سعادت را به تهران و مشهد و سایر شهرها می فرستادند. تا پیدایش کارخانجات بزرگ که تاجر بزرگ را هم در پی داشت،تجار یزدی اکثراً میزان کمی کالا صادر می کردند. حمال گاراژ چه برای ماشین مسافربری و چه ماشین باری به خصوص خرده بار باید آدم خبره و مطمئن باشد و به اصطلاح دستش کج نباشد.
بارهای خیلی سنگین را حمال های خیلی قوی باید از نردبان بالا می بردند و در کف ماشین باری جا می دادند. علی غول حمال به راستی بشکه های دویست کیلویی روغن را پشت می کرد و از نردبان بالا می برد و داخل اتاق باری می گذاشت یک روز شاهد بودم او یک سره 55 بشکه روغن را داخل ماشین باری گذاشت تا به طبس حمل شود. حتی کسی به او کمک نمی کرد که بشکه را به پشت خودش سوار کند. به زمین زانو میزد بعد بشکه را می گرفت و به پشت خودش می کشید و با یا علی بشکه را از نردبان بالا می برد. با زور بازوی این مردان بار تجار سوار ماشین باری می شد ؛ نه جرثقیلی بود و نه بالابر مکانیکی. ده تن بار را دو نفر حمال در سه چهار ساعت بار ماشین می کردند و 15 تا 20 تومان مزد می گرفتند.
پهلوان نامجو و حسین رضا زاده قهرمانان وزنه برداری ایران هم نمی توانند چنین کاری بکنند. برای دیدن قوی ترین مردان ایران تلویزیون را به گاراژها، معادن سنگ و آهن فروشی ها و ریخته گری ها ببرید تا ببینید مردم برای نان خوردن شرافتمندانه چه کارها که نمی کنند، تازه جایزه هم نمی گیرند، استثمار هم می شوند.
در مسافرت ها، یزدی ها روز حرکت نمی کردند. اول به خاطر این که یک روزشان هدر نرود و دوم به خاطر فرار از گرما، مسافرت روزانه را هم به تهران اول شرکت تی بی تی و میهن تور باب کردند. مدت ها ماشین های میهن تور که صبح از یزد به طرف تهران حرکت می کرد خالی می رفت. کدام یزدی حاضر بود یک روزش هدر برود؟ آنقدر ماشین های میهن تور و تی بی تی خالی و نیمه پر به تهران رفت و آمد کردند تا بعد از چند سال مدیران دو شرکت با هم نشستند و قرار گذاشتند به این وضع پایان دهند. میهن تور خط روزانه یزدش را تعطیل کرد و تی بی تی یک خط دیگر را. ماشین های باری هم معمولاً طرف عصر بار میزدند. حمال های گاراژ طرف صبح بیکار بودند. صبح ها وقت بیکاری آن ها بود بای کف گاراژ را جارو می زدند، یا عملاً نوکری خانه صاحب گاراژ را می کردند. حمال ها حقوق مشخص و ثابتی نداشتند بیمه هم نبودند. این آدم های قوی از دهات کوهستانی یزد بودند. سواد نداشتند ولی با فرهنگ بوند. من بیش ازچهل نفر حمال گاراژهای یزد را می شناختم، هیچ کدامشان اهل فحش، دعوا و حرف های رکیک و شوخی های ناجور، دود و دم و تریاک و شیره و غیره نبودند. همه آن ها دست و چشم پاک بودند.
خیلی از آن ها اهل طرزجان بودند. این گروه بر خلاف برخی گروه های دیگر کارگران گاراژ، از هر لحاظ خبره و مومن بودند. حسن مقدس و برادرش، علی غول و عباس حمال، همه آدم های شریفی بودند. حمال ها رئیس و سرحمال داشتند. با وجود آنکه آن ها استثمار می شدند و از آن ها در حد بالایی بهره کشی می شد، ساکت و آرام تسلیم سرنوشت مقدر و مختوم خود بودند. در گاراژهای مشهد هم حدود بیست نفر حمال و سرحمال را میشناختم آن ها هم مردمان پاک و متدین و سالمی بودند. حاج ابراهیم سرحمال گاراژ اتفاق یزدی ها مردی قوی هیکل و قدرتمند بود. او در جوانی یک تنه یک کامیون ده چرخ را بار می زد. وقتی مسن تر شده بود سرحمال شبود.گاه گاه که عدل های بزرگ قماش و یا موتور ماشین و یا بشکه های سنگین را که کس دیگری نمی توانست بردارد، او بلند می کرد.
این حاج ابراهیم در سال 1387 در سن 65 سالگی هنوز سرحال و سرزنده و قوی است او برای امام حسین (ع) زیاد زحمت می کشد. شله ( آش مخصوص مشهدی ها ) حاج ابراهیم مشهور است. هر ساله در مراسم عزاداری دهه محرم حاج ابراهیم در خانه اش بیش از ده دیگ بزرگ شله می پزد و هزاران نفر از این شله حاج ابراهیم می خورند. حمال های گاراژ قوی ترین مدران ایران هستند که اکثراً هنوز بیمه نیستند و درآمد ثابتی ندارند.اکثر آن ها بر اثر کار زیاد و سخت زود فرسوده می شوند. دیسک کمر، آرتروز گردن، درد مفاصل، و سردرد از بیماری های آن هاست. کمتر حمالی با آن همه کار و خورد و خوراک ناجور به سن 60 سالگی می رسد. مرگ آنها زودرس است. اگر می دانستیم محصولی که به دست ما می رسد چند نفر و با چه زحمتی آن را به ما رسانده اند کمتر اسراف می کردیم.
ادامه دارد......