◄نقش ما در این بین کجاست؟!
وبلاگ تیننیوز، حمید نجف | خستگی و كوفتگی تمام وجودم را پر كرده بود؛ پلكهایم به شدت سنگینی میكرد؛ جاده ظلماتی بود چند بار سعی كردم جای مناسبی را بیابم تا چند دقیقهای استراحت كنم؛ اما به دلیل خلوتی جاده و احساس نا امنی صرف نظر كردم؛ چیزی تا پایان راه نمانده بود؛ تصمیم گرفتم؛ كمی به سرعتم بیفزایم تا شاید سریعتر از این وضعیت شكننده خلاص شوم؛ به عقب نگاه كردم هر دو كودكم به خواب عمیقی فرو رفته بودند؛ درست مثل همسرم كه در صندلی جلو استراحت میكرد. یكنواختی جاده؛ سیاهی شب؛ سنگینی پلكها و خستگی مفرط رمقم را ربوده بود.
به سختی چشمهایم را باز كردم؛ سر درد شدیدی داشتم قادر به حركت نبودم؛ كمی به اطراف نگاه كردم؛ محل غریبی بود؛ گویا بیمارستان است؛ من اینجا چه می كردم؛ توان برخاستن نداشتم؛ از كمر به پائین چیزی را حس نمی كردم ؛ بسیار نگران شدم؛ به آرامی پتو را كنار زدم خوشبختانه پاهایم سر جایشان بود اما من چیزی احساس نمی كردم.
به هوش آمد؛ به هوش آمد؛ جمله یكی از پرستاران بود ؛ كه با خوشحالی به طرفم میآمد؛ دیگران هم جمع شدند؛ از آنها سراغ همسر و فرزندانم را گرفتم راست یا دروغ میگفتند همه خوب هستند.
_ چند روزه كه اینجا هستم؟
_ یه چند روزیه ....
در حین معاینه از لابه لای حرفهایشان فهمیدم كه بیش از یك ماه و نیم است كه در كما بودهام؛ كارم؛ خانوادهام؛ خیلی هیجان زده و مضطرب بودم؛ از آنها خواستم كه به همسرم خبر دهند اما هر بار طفره میرفتند.
صندلی چرخ دار جدیدم را به سختی در كنار یكی از نیمكتهای پارك قرار دادم؛ این روزها تنها تفریحم مراجعه به این پارك نزدیك آسایشگاه است و دیدن بازی و شوق و ذوق بچهها؛ راستش با دیدن این كودكان؛ كمی به یاد دو فرشته پاك و معصوم خود می افتم كه به دلیل سانحه دلخراش با دست خود پرپر شان كردم.
در اون حادثه پس از به خواب رفتنم؛ ماشین به سمت لاین چپ منحرف شد و با یك مینی بوس برخورد شدیدی داشت؛ در آن فاجعه من تمام خانواده خود یعنی همسر و دو فرزندم را از دست دادم و خود هم با قطع نخاع از ناحیه كمر به پائین فلج شدم؛ خانه كوچكم را بابت پرداخت هزینه بیمارستان و بخشی ازخسارتها فروختم و اكنون با وساطت یكی از دوستان در یكی از آسایشگاههای خصوصی شهر سر میكنم.
شاید این داستان؛ حكایت من و شما نباشد؛ البته تا امروز؛ اما بدانید كه حكایت بسیاری از هموطنان ماست؛ آمار وحشتناك تلفات ناشی از حوادث جاده ای اینقدر هست كه بی تعارف ممكن است با كمی بی دقتی؛ زندگی ما را نیز به سادگی تحت تاثیر خود قرار دهد؛ هشدار روایت بالا مربوط به تمام كسانی است كه خود را تاقته جدا بافته می دانند و مرگ را همیشه برای همسایه متصورند.
واقعیت این است كه تصادفات یکی از عوامل اصلی مرگ و میر؛ همچنین معلولیت در کشور ماست؛ چالشی كه برای برون رفت از آن؛ هم نیازمند تلاش مضاعف مسئولان هستیم و هم خواست و اراده جمعی؛ به راستی نقش ما در این بین كجاست؟